• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۷ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5583 -
  • ۱۴۰۲ چهارشنبه ۲۹ شهريور

بر قله هزار؛ سخت و خوشايند

سيدحسن اسلامي‌اردكاني

به قصد صعود به قله هزار در استان كرمان، ساعت چهار بعد‌از‌ظهر، از آبشار راين پيمايشم را شروع مي‌كنم. انتظار هواي گرم‌تري داشتم، اما هوا به سرعت خنك مي‌شود و رو به ‌تاريكي مي‌رود. پاكوب باريكي را پيدا مي‌كنم و بالا مي‌روم. هيچ‌ كس در مسير نيست. با اين مسير آشنا هم نيستم. گرچه گزارش‌هاي متعددي درباره صعود به اين قله خوانده‌ام و از نظر ذهني با مسائل و موقعيت آن آشنا هستم. چهار كيلومتر نخست، سرسبز است و از ميان درختان و كنار آب مي‌گذرم. تنها چيزي كه مي‌دانم آن است كه اينجا بايد برخلاف مسير آب رفت، چون آب از بالا سرازير مي‌شود و من بايد بالا بروم. هوا به ‌تاريكي مي‌رود و حالت وهمناكي پيدا مي‌كند. هم از اين آرامش و خلوت لذت مي‌برم و هم كمابيش مي‌ترسم، البته نه ترسي كه نگرانم كند، بلكه ترسي كه هوشيارم مي‌سازد.
سرانجام پس از يك ساعت و چهل دقيقه لابه‌لاي درختان صداي خنده چند نفر را مي‌شنوم، به پناهگاه رسيده‌ام. يك اتاق سنگي محكم و پر از جمعيت. جلو پناهگاه آتش روشن كرده‌اند و بگوبخند دارند. جواني خوش‌بنيه با بدني نيرومند، ليواني چاي به من تعارف مي‌كند و شروع مي‌كند به گپ زدن. كرماني است و با دو دوستش آمده است. گروه ديگري هم هستند كه كمي شلوغ هستند و دارند جشن تولد يكي از همراهان‌شان را مي‌گيرند. مي‌خندند و موسيقي متعارف اين برنامه‌ها را پخش مي‌كنند. هوا تاريك شده است. نسيم ملايمي مي‌وزد. نمي‌شود بيرون ماند. پناهگاه هم پر است. سرانجام گوشه پناهگاه جايي براي خودم دست‌وپا و بساطم را پهن مي‌كنم. زمين سخت است و كيسه‌خوابم بهاره و نازك، ولي قابل ‌تحمل است. سرپرست آن گروه شلوغ با سوتي همه را فرامي‌خواند و براي‌شان از برنامه صعود فردا مي‌گويد و جزييات را توضيح مي‌دهد و سپس تاكيد مي‌كند كه ساعت نُه به بعد خاموشي است. من هم وسايل فردا را آماده مي‌كنم و داخل كيسه‌خواب دراز مي‌كشم و براي احتياط يك قرص خواب‌آور هم مي‌خورم. پناهگاه تاريك است و هرازگاهي كسي مي‌آيد و مي‌رود و براي كسب ثواب پاي مرا لگد مي‌كند. بيدار مي‌شوم و دوباره مي‌خوابم. در شرايط عادي صداي ثانيه‌شمار ساعت بدخوابم مي‌كند، اما در اينجا عجيب خوابم سنگين مي‌شود. ساعت سه‌و‌نيم بامداد بلند مي‌شوم. كوله‌پشتي را مي‌چينم و وسايل اضافي را به امان خدا در پناهگاه رها مي‌كنم. ساعت چهار‌و‌نيم شروع مي‌كنم به صعود. شيب تند و بي‌پاياني برابرم قرار گرفته است. جوان ديروزي كه با چاي از من پذيرايي كرد، همراهم مي‌شود و شروع مي‌كند به تعريف كردن، البته بعد از مدتي توقف مي‌كند و ديگر ادامه نمي‌دهد و با دوستانش برمي‌گردد. ديد كافي ندارم و به كمك چراغ پيشاني فقط چند متري خود را مي‌بينم. اما به ‌تدريج هوا روشن مي‌شود و جذابيت مسير آشكار. از آن مسير پرشيب مي‌گذرم و به دره آويشن مي‌رسم. پيمايش اين مسير ساده است و نوعي استراحت به شمار مي‌رود. اما اين تازه اول كار است و باز با شيب‌هاي تند مواجه مي‌شوم. مسير دارد خسته‌كننده مي‌شود، اما انگار من تصميم خود را گرفته‌ام و بايد حتما به قله برسم. چرا؟ نمي‌دانم. شايد نوعي خودتنبيهي باشد يا نوعي خودآزمايي. سرانجام بعد از حدود شش ساعت به قله مي‌رسم. تيغه‌تيغه است و جايي براي توقف ندارد. با‌ اين‌ حال جماعت دخيل‌بسته از همه طرف تابلو قله را محاصره كرده و حاجت مي‌طلبند. مشتاقان عكس يادگاري دارند انواع حالات را با تابلو تمرين مي‌كنند. گاه كسي بيش از يك ربع با ژست‌هاي مختلف عكس مي‌گيرد. نمي‌دانم اگر اين شخص به قله اورست برسد، چند ساعت آنجا خواهد ماند!
بعد از نيم‌ساعت توقف و نگاهي به اطراف، راه بازگشت را در پيش مي‌گيرم. با سرعت حركت مي‌كنم، اما مراقب بدنم هستم و همه حالاتم را مرور مي‌كنم. دفعه قبل هنگام بازگشت حالم كمي بد شد و اعتماد‌به‌نفسم پايين آمد. اينك دارم با احتياط پيش مي‌روم، مبادا دوباره حالم بد شود. هوا گرم و خشن شده است، البته گاهي نسيمي از اين خشونت مي‌كاهد. بعد از سه ساعت به پناهگاه مي‌رسم، خسته اما سبكبارم. چيزكي مي‌خورم و وسايلم را جمع مي‌كنم و راهي پايين مي‌شوم. اين قسمت پاياني خنك و همراه با حركت آب و وزش باد است؛ خوشايند و لذت‌بخش. باز كسي در مسير نيست. اما ديگر ترسي ندارم. مسير را ياد گرفته‌ام؛ هر جا آب رفت با او خواهم رفت. 

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون