گفتوگوي من و مجسمه در شهر بوداپست
محمد نيكوفر
- سلام آقاي مجسمه!
- سلام، بيا بشين جوون، از اين طرفا؟
- ما حالا ديگه خيلي هم جوون نيستيم. شما چطوريد؟
- حالا كجا با اين عجله؟
- عجله كه نيست، ولي بايد بريم. خيلي راه ديگه مانده.
- اين همه رفتند، به كجا رسيدند؟
- درسته، اما آخه ... ما اصلا اهل اينجا نيستيم.
- چه فرقي داره؟ همه متعلق به همين كره خاكي هستيم.
- بله جناب مجسمه، اما به هر صورت بهتر است برويم، رفتن از ماندن بهتر است.