هميشه ميگفت كار «بلوريها» است!
زندگي مهرجويي هم در هم ريخته بود. يك دوره سرگشتگي در غربت، پس از يك تلاش ناكام -مدرسهاي كه ميرفتيم- و بعد تولدي دوباره با «اجارهنشينها» كه گيشه را به آتش كشيده بود. «هامون» اما داستان ديگري بود. تحولي كه نگاه بسياري را خيره كرده بود. فيلمهاي ديگر هم بود. شايد تقليدي از همان كار، «هامون» كه حالا براي خودش سبك شده بود. حاتميكيا، بچه مسلمان سينما هم از آن تقليد كرده بود. از آن سبك، از پري كه «نيكي كريمي» را در نقشي به بازي گرفته بود. آن روزها، اصغر فرهادي نبود. اما كيارستمي بود. سينمايي كه مورد اقبال جشنوارهها قرار گرفته بود. زباني شسته رفته داشت. برخلاف برخي پيچيدگيهايي كه آثار مهرجويي داشت. البته كه ديگر فلسفه نبود. بيشتر عرفان بود يا نمايشي از عرفان و تصاويري كه تكرار شده بود. زن سنتي «ليلا» هم از همان جايگاه لابد آمده بود! مهرجويي حالا ديگر چندان سختگير نبود. مثل دوراني كه براي شهرداري فيلم ساخته بود. «تهران» يا «نارنجيپوش». عجيب بود! شايد هم نبود. شريك زندگي پيدا كرده بود، شريك هنري. همسرش شريك هنرياش هم شده بود. ايدههايي كه يكي پس از ديگري به سينماي او منتقل شده بود و حالا تصوير او حامل افكار همسرش شده بود. «فنگشويي» از آنجا آمده بود. فلسفه مدتها بود كه ديگر تعطيل شده بود. خصوصا آن روز كه «نارنجيپوش» را ساخته بود! مساله او تغيير كرده بود. او از گاو و آقاي هالو و پستچي به نارنجيپوش رسيده بود، هر چند از قدر و منزلت تاريخياش هيچگاه كم نشده بود. دانشآموخته دانشگاه UCLA، يكي از تاثيرگذارترين چهرههاي فرهنگي همه اين سالها، همچنان همان مهرجويي بود. همان كه سال ۱۳۴۸، سنگ بناي سينماي نوين را به همراه گروهي از همفكرانش گذاشته بود.