من يك وسطبازم
مهرداد احمديشيخاني
بسياري از كلمات و عبارات هستند كه در مرور ايام معنايي دوگانه يا حتي متفاوت از معنايي كه در ابتدا داشتند را پيدا كردهاند، از جمله اين كلمات كه احتمالا با آن آشناييد، كلمه «شوخ» است. اين كلمه در ابتدا به معناي «چرك» كاربرد داشت. همان چركي كه موقع كيسه كشيدن در حمام از پوست جدا ميشود. در لغتنامه دهخدا هم در مورد آن آمده: «چركي باشد كه بر بدن و جامه نشيند.» فردوسي هم در شاهنامه، شوخ را به همين معنا استفاده كرده، آنجا كه ميگويد: «بدان جامه شوخ در پيش تخت/ بيفتاد و گفت اي شه نيكبخت» اما كمكم معناي آن تغيير كرد و امروزه ديگر آن معناي گذشته را ندارد و به معني مزاح و مطايبه استفاده ميشود يا ميتوان به كلمه «رند» اشاره كرد كه در معنايي منفي كاربرد داشت و هنوز هم وقتي به كسي ميگويند «مرد رند» يعني كسي كه ميخواهد با زرنگي و حقهبازي، شرايط را به نفع خود دگرگون كند و وقتي به كسي ميگويند كه «رند» است يا «رندي» ميكند، مقصود همين مفهوم است. اما زماني كه حافظ متهم به رندي شد، نه تنها سعي در تبرئه خود از اين اتهام نكرد كه اتفاقا با استقبال از اين اتهام، خود را موصوف به رندي دانست و در اشعارش، به رند بودن افتخار كرد و اين كلمه كه تا آن زمان به معناي «سِفله» و «رذل»و «اوباش» بود را با نگرش ملامتي خود، تبديل به كلمهاي معتبر و مثبت كرد و خود را رند ناميد و گفت: «رنديم و عاشقيم و جهانسوز و جامه چاك».
از اين دست كلمات بسيار ميتوان يافت كه ابتدا معنايي داشتند و بعد معنايشان تغيير كرد و حتي آنقدر متفاوت شد كه به خلاف معناي اول به كار رفت. براي خودِ من يكي از اين كلمات و عبارات، عبارت «وسطباز» است. اين عبارت كه در اعتراضات سال گذشته كاربردي وسيع يافت، به قصد تحقير كساني در محاوره عمومي جاري شد كه تمام و كمال و بيقيد و شرط از معترضان حمايت نكردند و بر بخشي از رفتار معترضان نقد داشتند، هر چند حتي بسيار بر رفتارهاي حاكميت هم نقد وارد ميكردند. اما با اين وجود، همين كه عين به عين با معترضان همراه نشدند، كافي بود كه از جانب آنان با سخره و تحقير مواجه شوند و چون حاضر نبودند كه مشخص كنند كه با كدام گروه، نعل به نعل همراهند، متهم شدند كه قصد دارند با «وسطبازي» منتظر آينده بمانند و از منافع همراهي با دو طرف سود ببرند تا آنجا كه جناب سعيد حجاريان هم در يادداشتي به نكوهش «وسطبازي» پرداخت و نقبي زد به دوران پهلوي و سابقه چنين ويژگي در بعضي زندانيان آن دوران و در ادامه نوشت: «مطابق ادبياتي كه رايج شده است «وسطباز» به كساني اطلاق ميشود كه بين دو امر سياسي متناقض ايستادهاند و حاضر نيستند يك طرف را انتخاب كنند و ديگري را فرو نهند.» و بعد نتيجه گرفت كه «به گمان من زماني كه در مساله يا موقعيتي، تضاد اساسي وجود داشته باشد، «وسطبازي» منتفي ميشود.» و در ادامه آورد: «نيروي سياسي نميتواند همزمان روي دو صندلي بنشيند، به عبارتي بايد چنين نيروهايي را وادار به انتخاب كرد تا به آشفتگي نظري و سياسي اولا براي خود و ثانيا براي ديگران دامن نزنند.»
پس از آنكه جناب رناني بر ضرورت وسطبازي در شرايط كنوني كشور تاكيد كرد، من كه متهم به وسطبازي بودم آن را صفت خود دانستم، چراكه به گمان من، نگاه تقابلگرايانه در ادامه همان تصور «صفر و يك»ي است كه «يا با مايي يا بر ما» و اينكه حق، تماما با يكسوي ماجراست و نميشود كه هر دو طرف، هم مقداري از حق را داشته باشند و هم مقداري از باطل را (اينجا باطل را در همان تعبير عاميانهاش به كار بردم) . اينكه جهان را تبديل كنيم به مكاني كه فقط سياه يا سفيد در آن وجود دارد و هيچ خاكسترياي در ميانه نيست، نهايت همين ميشود كه الان هست. اينكه يك زماني تمام و كمال در ستايش 57 بگوييم و امروز در جامهاي پشيمان، از آن سوي بام بيفتيم. براي همين معتقدم نبايد به ورطه سياه و سفيد بغلتيم و جهان خاكستري را تبديل به دنيايي سياه و سفيد كنيم و اين درست كه وسطباز يك عبارت تحقيرآميز است و براي آن به كار ميرود كه همچون يك فحش، مخاطبش را به عقب براند، ولي مگر وسطبازي از «رند» كه معناي اوباش و اراذل داشت، توهينآميزتر است؟ جايي خواندم كه جناب زيدآبادي گفته بود: بهتر است وسطبازان به جاي اين صفت، از عبارت «ميانهرو» يا «اعتدالگرا» براي خود استفاده كنند. به نظر من اتفاقا به كار بردن عبارت وسطباز مناسبتر و اثرگذارتر است، چراكه تاكيد بيشتري دارد بر اينكه در دو سوي ماجرا ميتوان هم نكات درست و هم غلط يافت و اينگونه نيست كه يك طرف بر حق مطلق و طرف ديگر بر باطل مطلق باشد.