زندگي و هنر «گلپا» در گفتوگوی « اعتماد» با همكاران اين هنرمند
صدايي كه هيچ وقتازشنيدنش خسته نميشويم
سيمين سليماني
13 آبان امسال اكبر گلپايگاني از دنيا رفت و موسيقي ايران يكي از هنرمندان بلندآوازه خود را از دست داد. خوانندهاي كه با وجود درخشش انكارناپذيرش در موسيقي سنتي ايراني، سالها صدايش در ايران خاموش ماند. اگرچه ميگفت در اين دنيا به «صفا و صميميت» رسيده و همه چيز را به دست آورده و تاكيد كرده بود كه به هيچ چيزي احتياج ندارد و منتظر مرگ است، اما همه ميدانند كه چقدر دوست داشت در وطن و بين مردم بخواند. گلپا، خوانندهاي كه دوستدارانش به او لقبِ «مردِ حنجره طلايي» دادهاند، آثار متنوعي دارد. محتواي متن بخش زيادي از آثاري كه او خوانده، برآمده از مضامين ساده و در عين حال گريزناپذير زندگي است. از ديدن موي سپيد در آينه و بازيابي جواني به مدد معجزه عشق تا غمي كه هر جا و در هر جمعي سراغ آدم را ميگيرد، از لحن حسرتبار و ملتمسانه عاشق درويشمسلك كه معشوقش «رفته و نمانده» تا روايت عاشق پاكباز از سختيهاي به دست آوردن محبوبي كه حالا ديرزماني است از «عشق پاك» او «مست» است. متنهای اين بخش از كارهاي او بيآنكه ادعايي در طرح مباحث عميق و پيچيده زندگي داشته باشند، وقتي با صداي جادويي گلپا جاري ميشوند، گاهي به اعماق تجربههاي زيستي مخاطبان آثار او راه ميبرند.
«عشق» براي گلپا جايگاه چنان مهمي داشت كه حتي در آرزوهايش براي مردم نيز خودنمايي ميكرد. اين را پيام نوروزياش براي سالنامه «اعتماد» هم گواهي ميدهد. وقتي بر «عشق، مهر و دوستي» تاكيد كرده بود. در كارنامه گلپا اشعار كلاسيك فارسي هم هست كه درخشان اجرا شدهاند. او كه هيچگاه -حتي به قيمت خاموش ماندن صداي سحرآسايش- حاضر نشده بود وطنش را ترك كند، حالا در قطعه هنرمندان بهشت زهرا آرميده؛ گرچه آرزو داشت و وصيت كرده بود پيكرش را به خاك گورستان ظهيرالدوله بسپارند! مهمتر اما چيزي است كه او از خود به جا گذاشته: نام و هنرش، صدايي كه هميشه در سپهر موسيقايي ايرانزمين خواهد درخشيد. به اعتباري «تنها صداست كه ميماند». پس از درگذشت او با دو نفر از همكارانش درباره زندگي و هنر اين هنرمند گفتوگو كردم.
متنوع ميخواند و همیشه تازه بود
ميلاد كيايي اولين كسي بود كه براي يادبود گلپا سراغش رفتيم، كسي كه سالها همراه گلپا بوده، او به «اعتماد» ميگويد: «گلپا متفاوت با خوانندههاي ديگري بود كه من در طول عمرم با آنها همكاري كردم و اين تفاوت فقط به نحوه خواندن مربوط نميشد، بلكه علاوه بر جنبههاي هنري، فرهنگي، ابتكار و ابداعاتي كه در خواندن داشتند، صحنهآرايي در اجراها هم برايشان مهم بود. من از هشت سالگي سنتور مينوازم و اكنون در مرز هشتاد سالگي هستم يعني حدود هفتاد سال است كه در عرصه موسيقي فعالم و با اكثر خوانندههاي اين مملكت همكاري داشتهام، همه آنها نيز مايه افتخار بودند ولي قابليتهايي كه در آقاي علياكبر گلپايگاني ديدم، در كمتر كسي وجود دارد. ما به چهار قاره جهان براي كنسرت رفتيم و هر بار كه ميرفتيم، سفر ما چندين ماه طول ميكشيد، چون استقبال فراواني ميشد دو بار به امريكا رفتيم، دوازده ايالت بود و هر برنامه يا اجرايي كه در هر كدام از اين دوازده ايالت صورت ميگرفت، برنامه دو بار اجرا ميشد و سالنها مملو از جمعيت بود.»
كيايي در ادامه به مصداقهايي از قابليتهاي اين خواننده فقيد اشاره ميكند: «يكي از برنامههايي كه در سفر اول داشتيم، اكتبر سال ۱۹۹۴ يعني حدود سي سال پيش بود، ايشان در سالني كه مراسم اسكار در آن برگزار ميشد، برنامه داشتند، در بخشي از سالن افراد زيادي بودند كه بزرگ فاميل خود را از دست داده بودند و لباس سياه پوشيده بودند، در طرف ديگر سالن هم عروس و دامادي بودند كه در ميانه مراسم عروسي به اين كنسرت آمده بودند و حالت و حس و حال اين دو جمع طبيعتا متفاوت بود؛ كاري كه آقاي گلپايگاني در اين شرايط كرد بسيار جالب توجه بود، همانطور كه ميدانيد خواندن ايشان واريته دارد و شنونده خسته نميشود، انتخاب شعرهاي زيبا، تكبيتها و دوبيتيها و شعرهايي كه تاثير عميقي در خواننده دارد از مهمترين ويژگيهاي ايشان بود، برگردم به خاطره آن روز؛ ايشان در همان سالن كه گفتم با ميكروفني كه در دست داشت اول به طرف افرادي رفت كه بزرگ فاميل خود را از دست داده بودند و در گوشه حسيني، گوشهاي كه در دستگاه شور است و بسيار محزون و اين بيت شعر را خواندند: «بر دوستان رفته چه افسوس ميخوريم/ ما هم مگر جواز اقامت گرفتهايم» واكنش آن جمع عزادار بسيار جالب بود انگار كه از عزا درآمده بودند، بسيار هم مورد تشويق آن جمع قرار گرفتند بعد به سمت ديگر رفتند كه عروس و داماد با نشاط و شادي نشسته بودند و در اين شرايط در دستگاه ماهور به داماد نگاه كردند و خواندند: «اي دل نگفتمت مرو از راه عاشقي/ رفتي بسوز، كين همه آتش سزاي توست» اين از ابتكارات ايشان بود، كدام يك از خوانندهها چنين كاري انجام ميدهند؛ خيليهايشان بيشتر روضهخواني ميكنند، اما گلپا متنوع ميخواند و كسي از خواندن ايشان خسته نميشد.»
اين آهنگساز و نوازنده سنتور درباره مدت همكاري خود با گلپا ادامه ميدهد: «ما دو بار امريكا، دو بار كانادا، هشت بار انگليس، پانزده يا شانزده بار فرانسه و آلمان و كشورهاي اروپايي و سوئد و در نهايت به استراليا رفتيم و در تمامي اين سفرها ايشان فقط مرا به همراه خودشان ميبرد. در آن زمان هنرمندان ديگري مثل مرحوم پرويز ياحقي، حبيبالله بديعي، جليل شهناز، اسدالله ملك و... بودند ولي چرا ايشان فقط مرا همراه خودش ميبرد؛ علتش اين بود كه جاي صداي او را كاملا ميدانستم و ايشان فردي بود كه بنده از قبل انقلاب در محافل خصوصي و... با ايشان همكاري داشتم و در كتاب «راز آشكارا» كه گلچيني از پنجاه سال خاطرات هنري است، به اين موضوع اشاره كردهام. بسياري از نوازندهها در جايي كه خودشان راحت هستند و ميتوانند، نوازندگي ميكنند و كار خود را انجام ميدهند. اين مساله خيلي مهم است، صدا طبيعي و خدادادي است ولي ساز مصنوع است، ساز بايد خودش را با جاي صداي خواننده هماهنگ كند ولي بعضي از نوازندهها تنها آنطور كه خودشان راحت هستند، مينوازند. آخرين اجرايي كه ما با هم داشتيم، حدود هشت سال پيش در تالار لوگان ميوزيكال لندن بود كه در آنجا فقط من حضور داشتم و ساز ديگري نبود، سالن پر بود البته اينجا لازم است كه يادي از مهندس جمشيد رضايي داشته باشم كه خودش از شاگردان آقاي گلپايگاني بود و صداي خوبي هم داشت كه متاسفانه ايشان را هم حدود دو ماه پيش از دست داديم، ايشان براي چندمين بار بود كه ما را به لندن دعوت كرده بود. من به آقاي گلپا گفتم كه شما كمي صحبت كنيد ايشان در آنجا گفتند: «ما فقط هفت دستگاه نداريم، هشت دستگاه داريم، دستگاه هشتم، عشق است.» ببينيد يكي از شروط هنر داشتن خلاقيت است و ايشان در خلاقيت هم درجه يك بودند. امتيازات ديگري هم داشتند كه در فرصت ديگري خواهم گفت، اما تاكيد ميكنم كه ايشان هميشه خوش درخشيدند.»
اداي درست و بياشكال واژهها
اميد اميري، نوازنده سهتار در گروه استاد ملك كه در سه آلبوم آخر گلپا نوازندگي كرده است نيز به «اعتماد» ميگويد: «صحبتهاي خودم را با نقل قولي از استاد فضلالله توكل شروع ميكنم، در دورهاي كه من با اين اساتيد همكاري مداوم داشتم هميشه اين نقل قول را از استاد توكل شنيده بودم كه ميگفت: «اكبر گلپايگاني كسي بود كه آواز را به خانههاي مردم آورد.» وقتي كه از ايشان پرسيدم كه منظور و استدلال ايشان چيست، در پاسخ ميگفتند كه تعداد كساني كه آواز به معناي رديفي و كلاسيك را گوش ميكردند، آنقدر زياد نبود و مردم بيشتر موسيقي كوچه و بازار را ميشنيدند يا به ترانههاي اينچنيني گوش ميدادند و آنها را دنبال ميكردند گرچه بزرگان موسيقي ايران در آن زمان كارهاي زيادي كرده بودند ولي قشر خاصي علاقهمند به اين نوع موسيقي بود؛ ايشان ميگفتند آقاي علياكبر گلپايگاني باعث شد كه مردم آواز ايراني بشنوند و سر منشا اين داستان همآوازي در دستگاه شور بود كه در برنامه گلها اجرا شده بود، با شعري با مطلع «مست مستم ساقيا دستم بگير» البته سابقه هنري ايشان بر كسي پوشيده نيست مخصوصا اساتيدي كه ايشان نزد آنها تلمذ كرده بودند و هنر موسيقي ايراني را آموخته بودند و هر كدام از آنها ستونهاي موسيقي اين مملكت هستند. اساتيدي مثل استاد صبا، استاد نورعلي خان برومند، اسماعيل قهرماني، يوسف فروتن، عبدالله خان دوامي، آقاي اديب خوانساري، حسين طاهرزاده و...كه البته آنطور كه من از اطرافيان ايشان شنيدهام ظاهرا با نورعلي خان برومند بيش از بقيه دمخور و صميمي بودند و چيزهايي نيز از ايشان آموختند و طبيعي است كه اطلاعات زيادي از موسيقي رديفي ايران از طريق اساتيدي كه نام بردم به ايشان انتقال داده شده است. ميتوان گفت يكي از هنرهاي ايشان اين بود كه آواز را به صورت فني ارايه ميداد و هنر ديگري كه در آواز خواندن داشت، با توجه به سابقه كارياش در برنامه گلها، انتخاب اشعاري بود كه براي آواز انتخاب ميكرد و ميزان انرژي كه صرف ميكرد براي اينكه چطور اينها ادا شوند، طوري كه كلمات هنگام اداي شعر تاثيرگذارتر باشند و به نوعي مثل يك آهنگساز بررسي ميكرد كه نقاط ضعف و قوت كلام كجاست و كجاها بايد برجسته و كجاها نبايد برجسته شود و شايد با نتهاي بالاتري، جايي كه برجسته بود را به شنونده نشان دهد و بسيار روي اين مساله تاكيد داشت كه شعر را بايد صحيح و اثرگذار اجرا كند كه اين خصلت، به نظر بنده از ويژگيهاي خاص ايشان بوده و اجراهاي لطيفي كه از ايشان شنيده شده بيانگر همه اين نكات هست و ميتوان به آنها مراجعه كرد و مجددا آنها را بارها و بارها شنيد.»
اين نوازنده در ادامه به حضور اين هنرمند فقيد در عرصه موسيقي اشاره ميكند و در ادامه از آشنايياش با او ميگويد: «آقاي اكبر گلپايگاني تا اول انقلاب بسيار فعال بودند، بعد از انقلاب به دليل شرايط موجود، خيلي فعاليت نداشتند و متاسفانه حالت انزوا پيدا كردند و فقط به تربيت شاگرداني كه به خدمت ايشان ميآمدند، پرداختند. داستان آشنايي من با استاد گلپايگاني به سال ۱۳۷۱ برميگردد كه ايشان اِسپانسِري پيدا كردند و قرار شد كه بعد از سالها سكوت آلبومي بدهند، بنابراين قراردادي با استاد فضلالله توكل نوشتند و آلبومي به نام «روي برگي بنويس عشق» تهيه و ضبط شد كه من در آن دوره خيلي جوان بودم و در آن دوره افتخار اين را پيدا كرده بودم كه در كنار استاد توكل، استاد اسدالله ملك، استاد هادي منتظري و استاد عليرضا توكل كه فرزند آقاي توكل هستند و مرحوم امير تاجري كه كيبورد مينواخت، آلبوم جمع و جور و سادهاي را به خوانندگي استاد گلپايگاني ضبط كرديم و من يادم هست كه اين كار به صورت ضبط خانگي و در منزل كسي كه كلكسيونر ادوات صوتي بود و بخشي از منزل او آكوستيك بود، انجام شد. صدابردار اين اثر هم آقاي رحيم شبخيز بود كه يادم هست دستگاههاي خيلي پيشرفتهاي هم نبود و بسيار ساده انجام شد، اما ضبط بسيار خوبي انجام دادند. يادم هست كه آن روزها اولين ديدارهاي من با استاد علياكبر گلپايگاني و اسدالله خان ملك بود كه براي اولينبار بنده هر دوي آنها را ميديدم و براي من بسيار خوشايند بود و باعث افتخار كه بلافاصله بعد از ضبط اوليه كار، استاد اسدالله ملك مرا به مركز حفظ و اشاعه موسيقي دعوت كردند تا در گروهي كه ايشان ميخواستند، تاسيس كنند شروع به نوازندگي كنيم. آقاي گلپايگاني در استوديو و در زمان خواندن بسيار مسلط و راحت بود. من بارها در ضبطهاي استوديويي شركت كرده و ديدهام كه بسياري از خوانندههاي امروزي كه به استوديو ميآيند اول از نرمافزارهاي صوتي براي كوك كردن صداي خود استفاده ميكنند و صداي خود را تيون ميكنند و گاهي بارها و بارها آهنگي را ميخوانند و تكه تكه از ضبط را كنار هم ميگذارند تا در نهايت چيز خوبي از آن استخراج شود و من به خوبي در خاطرم هست وقتي كه آقاي گلپايگاني وارد استوديو شدند همه چيز آماده شده و مرتب بود و ايشان بدون اينكه هيچ گونه مشكلي داشته باشند، اجرا كردند و شايد بعد از دو، سه بار خواندن هر قطعه، آن قطعه ضبط ميشد و شايد حتي به دو يا سه بار هم نميكشيد و با تسلط كامل اين كار را انجام ميدادند. در مرحله اول موسيقي كار ضبط ميشد و به ايشان تحويل داده ميشد كه روي آن تمرين كند و وقتي كه به استوديو ميآمدند كه بخوانند بدون هيچ گونه اشكالي آن را ميخواندند و آن اثر هم بسيار زيبا اجرا شد و براي من اثر «روي برگي بنويس عشق» خاطرهانگيزترين اثري است كه كار كردهام. به خوبي به خاطر دارم كه بعد از اينكه اين اثر بيرون آمد، آقاي اسدالله ملك گروه همنوازان را ابتدا در مركز حفظ و اشاعه و بعد در صدا و سيما راهاندازي كردند و فكر ميكنم حدودا سال ۸۰ بود كه دو آلبوم به آهنگسازي و اشعار استاد فضلالله توكل كار شد به نام «عقيق» و «مست عشق» كه تعداد نوازندهها هم بيشتر شده بود و مثل آلبوم اول تعداد نوازندهها كم نبود و از سازهاي زهي بزرگ نيز استفاده شده بود كه اگر در كاور آلبوم هم نگاه كنيد اسامي بسياري از دوستان را در آنجا ميبينيد. ضبط اين آلبومها نيز براي من تجربه عجيبي بود كه ايشان بسيار راحت آنها را ميخواند. بنده اين توفيق را داشتم كه در اجراهاي خصوصي كه بسياري اوقات در محافل دوستانه ايشان حضور داشته باشم و از نزديك آواز خواندن ايشان را بشنوم. در صداي پرحجم، گرم و پر از احساس ايشان در آوازهايي كه در محافل خصوصي ميخواندند هيچگاه نقطه ضعفي وجود نداشت.»
اميري هم به توصيف وجه اخلاقي گلپا تاكيد و بيان ميكند: «از لحاظ اخلاقي هم ايشان مرد بسيار بزرگوار و نازنيني بودند و به من خيلي محبت داشتند. حتي يادم هست وقتي مدتي بعد ترانهاي را به سفارش يكي از هنرجويان ايشان به نام محمد رضاييان و نام هنري افروز، با آهنگي به نام صداي ماندگار با آهنگسازي من و شعر خانم نامدار و اجراي افروز به ايشان تقديم كرديم، چقدر ايشان بزرگواري و لطف كرده و ما را تشويق كردند. روح ايشان شاد و يادشان گرامي...»