فلسطيني آواره و زاويهاي كه گشود!
احمد زيدآبادي
تحت تاثير فضاي انقلابي و غالب بر جامعه در دوران جواني و نوجوانيام، من هم ماجراي فلسطين را از همان عينكي مينگريستم كه انقلابيها مينگرند.
يك چريك بلندپايه فلسطيني اما نگاه مرا در مورد مساله فلسطين دگرگون كرد و آن چريك «صلاح خلف» معروف به ابواياد مرد شماره سه سازمان آزاديبخش فلسطين - پس از ابوعمار و ابوجهاد - بود.
ابواياد مصاحبه مفصلي با اريك رولو، روزنامهنگار مشهور فرانسوي به عمل آورده كه به صورت كتابي به نام «فلسطيني آواره» تدوين شده است. اين كتاب را مهندس حميد نوحي، استاد بازنشسته دانشگاه علم و صنعت به دقت به فارسي برگردانده و من آن را در اواخر دهه شصت مطالعه كردم. كتاب ابواياد به پرحرفيهاي بيپايه و اساس و ادعاهاي پرطمطراق ولي پوچِ ديگر كساني كه در باره فلسطين اظهارنظر ميكردند، شباهتي نداشت. نوعي واقعبيني صادقانه در سراسر كتاب موج ميزد و همين واقعبيني بود كه ذهن مرا به شدت متاثر كرد و چه بسا مسير فكريام را نيز تغيير جهت داد.
ابواياد ضمن شرحي از تاريخ تلخ و دردآور آوارگي فلسطينيها و عملكرد سركوبگرانه دولت اسراييل، وقتي بحث به راهحل مساله فلسطين ميرسد، درست مثل كسي حرف ميزند كه روي زمين راه ميرود و از سوداهاي متوهمانه انقلابي و چريكي به كلي فاصله دارد.
جمله كليدي و تكاندهنده ابواياد اين است كه هم يهوديها و هم فلسطينيها، تمام سرزمين فلسطين تاريخي را براي خود ميخواستند، اما سازمان ملل آن را به دو سهم تقسيم كرد. يهوديها سهم اختصاص يافته به خود را پذيرفتند و سهم فلسطينيها را هم گرفتند، اما فلسطينيها سهم خود را رد كردند و همه چيز را از دست دادند.
در واقع، ابواياد با اين جمله، به نقد استراتژي عربها در رد تقسيم فلسطين به دو كشور عرب و يهود توسط سازمان ملل در سال 1947 برميخيزد و بر اين باور است كه رد كردن يك امتياز نصفه نيمه در يك منازعه، ضامن به دست آوردن تمام آن نيست، بلكه واگذاري آن به حريف يا دشمن است. چنين سخني از سوي چريكي كه نظريهپرداز جنبش انقلابي در سازمان الفتح محسوب ميشد و حتي به «تروتسكي فلسطين» نيز شهرت داشت، دريچه تازهاي به روي ذهن من گشود.
ابواياد اما در همين نقطه متوقف نميشد. او در دهه 70 ميلادي در حالي كه استراتژي تمام سازمانهاي چريكي تحت پوشش ساف از جمله الفتح، نابودي هويت يهودي اسراييل به معناي تشكيل كشوري سكولار از رود تا دريا، با حقوق برابر تمام ساكنان مسلمان و يهودي و مسيحي آن بود، سخن از تشكيل يك «mini state» در كرانه باختري و نوار غزه با پايتختي بيتالمقدس شرقي به ميان ميآورد.
در واقع، در زماني كه تودههاي فلسطيني در انتظار نابودي اسراييل بيتاب شده بودند، ابواياد به اين نتيجه رسيده بود كه با توجه به واقعيات روي زمين و نوع توازن قوا، فلسطينيها چيزي بيش از اين به دست نخواهند آورد.
ابواياد در همين زمينه به حضور خودِ در گردهمايي پرشوري در يكي از اردوگاههاي آوارگان فلسطيني در يكي از كشورهاي همجوار فلسطين اشاره ميكند. در آن گردهمايي مردم آواره سخت مشتاق شنيدن خبر تاريخ قريبالوقوع نابودي اسراييل از دهان ابواياد و ديگر رهبران جنبش الفتح بودهاند تا براي بازگشت به خانههاي پدري خود آماده شوند.
ابواياد اما چگونه ميتوانست به آن مردم مشتاق و به هيجان آمده بگويد كه آنچه در سر او ميگذرد با آنچه آنان در انتظار شنيدنش هستند، شباهتي ندارد؟
در حقيقت، وصفي كه ابواياد در مورد شرايط آن گردهمايي به دست ميدهد، تراژدي عميقا تلخ و ناگواري است كه به خصوص براي چهرههاي واقعنگر در درون جنبشهاي انقلابي و چريكي پيش ميآيد. اين نوع چهرهها، گاه در معرض انتخابي به غايت دشوار قرار ميگيرند؛ انتخاب بين بيانِ حقيقتي كه از وراي آرمانها و آرزوها و توهمات، خود را بر آنان عيان كرده است يا ناديده گرفتن آن حقيقت و تداوم همراهي با عواطف و هيجانات توده مردمي كه تحت تاثير وعدههاي آنان در انتظار وقوع معجزهاي براي نابودي سريع دشمن نشستهاند؟ انتخاب رهبران چريكي معمولا گزينه دوم است، اما سرانجام لحظه حقيقت براي آنان فرا ميرسد، چه لحظه هولانگيزي!