• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5629 -
  • ۱۴۰۲ چهارشنبه ۲۴ آبان

گفت‌وگو با آرمان خوانساريان كارگردان «جنگل پرتقال»

فيلمي كه مي‌خواهد از «معذرت‌خواهي» تابوزدايي كند

تينا جلالي

فيلم «جنگل پرتقال» به كارگرداني آرمان خوانساريان و تهيه‌كنندگي رسول صدرعاملي، يك درام عاشقانه است كه قصه‌اش در جغرافياي شمال كشور (تنكابن) روايت مي‌شود، داستاني درباره شور و اشتياق دانشجويان و زاويه نگاه متفاوت و خطاها و اشتباه‌هايي كه آنها در سن و سال جواني دارند اما اثرش را بعد‌ها در طول زندگي مي‌بينند. همان آدم‌هاي متوهمي كه خودشان را در جايگاه ويژه‌اي نسبت به ديگران مي‌دانند و اطرافيان‌شان را از بالا نگاه مي‌كنند، اين آدم‌ها از تحقير و كوچك شمردن ديگران هيچ ابايي ندارند. آدم‌هاي خودخواه و خودپسندي كه همه ما در زندگي در اطراف‌مان مي‌بينيم و كردارشان را با گوشت و پوست‌مان لمس مي‌كنيم و از برخورد با آنها رنج مي‌بريم و اعصاب‌مان خرد مي‌شود. كارگردان «جنگل پرتقال» مي‌گويد: 80درصد قصه اين داستان براي خودش اتفاق افتاده است.

با آرمان خوانساريان درباره ساختار اين فيلم گفت‌وگويي داشتيم كه پيش روي شماست.

 

اگر موافق باشيد بحث را از فضاي حاكم بر فيلم‌تان آغاز كنيم، وقتي فيلم را در سينما مي‌ديدم لحظاتي دوست داشتم سالن را ترك كنم نه به معني اينكه فيلم‌تان بد بود، از اين حيث كه آدم‌هاي قصه شما و بحث‌هاي بين آنها، عصبي‌كننده بود.

شخصيت سهراب، خودم را هم عصبي مي‌كند چون به ‌طور كل نظرم اين است كه آدم‌هاي متفرعن آدم‌هاي عصبي‌كننده‌اي هستند.

اين آدم‌ها معمولا خودشان را در جايگاه ويژه‌اي نسبت به بقيه قرار مي‌دهند طوري‌كه اطرافيان هميشه از اين افراد اعصاب‌شان خرد مي‌شود.

مساله اين است كه آدم‌هاي متفرعن و مغرور فقط آدم‌هايي نيستند كه از بالا به اطرافيان‌شان نگاه مي‌كنند و آدم در رويارويي با اين آدم‌ها خودش را پوچ تصور مي‌كند و جدي نمي‌گيرد، به نظر من آدم‌هاي متفرعن فقط اين خصوصيات را ندارند، بلكه آدم‌هاي متفرعن و باهوش با شوخ طبعي، اين قدرت را دارند كه مي‌توانند ما را در يك بازي گير بيندازند، طوري‌كه ما ساليان سال در كنارشان زندگي كنيم و تحقير شويم و خودمان هم نفهميم، اما بعد از مدت‌ها شخصيتي از ما مي‌ماند كه پر از كمبود و ايراد است و همه‌اش هم به خاطر نزديكي و دوستي با آنهاست. قطعا خيلي لحظه‌ها از دست سهراب حرص مي‌خوردم و تعمدا مي‌خواستم اين بخش از آدم‌هاي متفرعن را نشان دهم. در فيلم‌ها و سريال‌ها معمولا چنين آدم‌هاي متفرعني در چند سكانس حضور دارند و مي‌آيند و آدم‌ها را اذيت مي‌كنند و تحقير مي‌كنند و مي‌روند اما من مي‌خواستم با يكي از اين آدم‌ها همراه شويم و ببينيم آن چيزي كه در وجودش هست و موجب مي‌شود ديگران را آزار دهد و تحقير كند، چيست.

از سوي ديگر آدم‌هاي قصه «جنگل پرتقال» با ما غريبه نيستند طوري‌كه هر روز با آنها برخورد داريم.

دقيقا. در زندگي همه ما اين آدم‌ها وجود دارند؛ افرادي كه آزار‌دهنده هستند. فرقي هم نمي‌كند دانش آنها كم باشد يا افراد باسوادي باشند، اما اين آدم‌ها يك عمر همه ‌چيز را از بالا به پايين نگاه كرده‌اند و همين باعث مي‌شود بسياري از اتفاقات را در پيرامون خود نبينند.

آيا شخصيت‌هاي فيلم مابه‌ازاي واقعي هم دارند؟

من موقع نوشتن فيلمنامه معمولا اين‌گونه هستم كه خودم يا دوستاني كه مي‌شناسم را تصور مي‌كنم.

در فيلم «جنگل پرتقال» بيشتر از آنكه شخصيت‌ها، مابه‌ازاي واقعي داشته باشند، اتفاق‌ها و ماجراها مابه‌ازاي واقعي دارند، خرده داستان‌هاي اين فيلم واقعي هستند، مثالي بزنم؛ مدير از من خواسته بود مدركم را بياورم و براي دوستي پيش آمده بود كه صدايش در دانشگاه ضبط شده بود، تكه‌تكه خاطرات دانشگاه‌هايي كه در آنها درس خواندم (هنر و معماري و دانشگاه آزاد تنكابن) مجموع خاطراتم در هم تنيده شده و از زبان شخصيت‌هاي مختلف فيلم بازگو شد، يعني اين‌گونه نيست كه همه اتفاقات مربوط به مريم واقعي باشد، خير، او مجموع خاطرات چند آدم مختلف است، سهراب هم از خصوصيات چند آدم مختلف ازجمله خودم است. اينكه مي‌گويم خاطرات چند آدم مختلف حتي اين‌گونه است كه بعضي از خصوصيات مريم براي خودم است، يعني فراجنستي به موضوع نگاه كردم، حتي آن خصوصيت مريم كه در دانشگاه حرف نمي‌زند خودم هستم، از روي خودم برداشتم (نه آنان‌كه در دانشگاه حرف مي‌زنند خفن‌تر هستند خودم باشم)، مي‌خواهم بگويم شخصيت‌ها واقعي نيستند اما اتفاقات كاملا واقعي هستند.

يكي از مهم‌ترين مفاهيمي كه در فيلم «جنگل پرتقال» نهفته است بحث گفت‌وگو ميان كاراكتر‌هاي فيلم است. يعني آدم‌هاي اين فيلم با هم حرف مي‌زنند اگرچه به نتيجه درستي نمي‌رسند.

موافقم، مفهوم اصلي فيلم گفت‌وگو است، گفت‌وگو سوءتفاهم‌ها را كنار مي‌گذارد، در واقع گفت‌وگو است كه باعث مي‌شود رنجي كه قرباني متحمل شده بخشي از آن برطرف شود. درواقع گفت‌وگو همان فرهنگي است كه ما نداريم، در فرهنگ پايين‌تر آدم‌ها كه با هم مشكل داشته باشند فيزيكي با هم دعوا مي‌كنند، در فرهنگ بالاتر آدم‌ها با زبان همديگر را تكه‌پاره مي‌كنند، يعني آن گفت‌وگويي كه بخواهيم زاويه ديد خودمان را بگوييم و زاويه ديد طرف مقابل را بشنويم در فرهنگ ما نيست، متاسفانه‌تر آن چيزي است كه در فرهنگ ما اصلا نيست، آن هم فرهنگ عذرخواهي است چون گفت‌وگو درنهايت بايد به عذرخواهي منجر شود، چون راجع به كدورت‌ها صحبت مي‌كنيم، اينكه گفت‌وگو كنيم كه طرفين در مواضع خود بمانند كه همان دعواست اصلا وقتي قرار نيست به نتيجه برسيم كه گفت‌وگو براي چه؟ ما فرهنگ گفت‌وگو را نداريم. در فيلم‌هاي سينمايي كه از آن استقبال مي‌شود هم معمولا آدم‌ها دعوا مي‌كنند فيزيكي هم را مي‌زنند يا در كلام‌شان همديگر را مي‌كوبند، متاسفانه اين بخش وجودي ماست در كنار هزار خوبي كه در فرهنگ ماست، بخش منفي كه داريم نمي‌توانيم حرف بزنيم، هدفم در اين فيلم اين بود كه پيشنهاد گفت‌وگو به مخاطب بدهد، فكر كنيم كه در زندگي به چه كساني ضربه زديم و شهامت داشته باشيم و عذرخواهي كنيم تا بخشي از سختي از شخصيت قرباني كم شود، اين مساله من در فيلم «جنگل پرتقال» بود و سعي كردم مفهوم گفت‌وگو را در لايه‌هاي فيلم قرار دهم مثلا آن سكانسي كه آقا براي اجاره از منزلش عكس الكي در اينترنت گذاشته شخصيت‌ها مي‌توانستند با هم دعوا كنند، اما چون گفت‌وگو مي‌كنند و هر كدام دلايل خود را مطرح مي‌كنند به سازش مي‌رسند، از آنجايي كه مريم در شهر كوچكي زندگي مي‌كرده با يادآوري صداي ضبط شده خجالت مي‌كشيده به همه آن شهر گفته كه در تصادف حافظه‌اش را از دست داده است، به گونه‌اي در گفت‌وگو را بسته، اين عدم گفت‌وگو باعث شده كه سهراب دروغ را باور كند. همه اين نكات در هم تنيده شده، واقعيتش من خواستم فيلمي بسازم راجع به گفت‌وگو، اهميت گفت‌وگو و پيشنهاد گفت‌وگو را مطرح كنم كه گفت‌وگو باعث مي‌شود در پايان، سوءتفاهم با تمام زخم‌ها برطرف شود.

ولي در پايان چرا مريم، سهراب را نمي‌بخشد؟

معلوم است كه مريم نبايد ببخشد، يعني چه؟ در اين صورت پيغام فيلم اين مي‌شد كه تو هر موقع هر جايي فهميدي اشتباه كردي از آن آدم عذرخواهي كن و آن آدم هميشه هست. خير من هرگز نمي‌خواستم بگويم هر موقع اشتباهي كرديم عذرخواهي كنيم همه‌ چيز تمام است اصلا، من فقط مي‌خواستم بگويم با عذرخواهي بخشي از آزاري كه به كسي داديم را كم كنيم همين.

داستان فيلم از كجا شكل گرفت؟

قصه اين فيلم شخصي‌تر از اين حرف‌هاست.

به چه معني؟

به اين معني كه 80درصد قصه اين داستان براي خودم اتفاق افتاده است. خانمي از رفقاي قديم را به‌ طور اتفاقي بعد از 8 سال در خارج از كشور كنار رودخانه ديدم و هرقدر تلاش كردم خاطرات مشترك‌مان را به او يادآوري كنم اما او اصلا يادش نمي‌آمد، من و اين خانم آخرين باري كه با هم صحبت كرده بوديم او گفته بود مي‌خواهم زبان آلماني و فلسفه بخوانم و من هم به او گفته بودم مي‌خواهم شاگرد عباس كيارستمي شوم و سينما بخوانم، بعد از 8 سال ما يكديگر را ديديم، هرقدر تلاش كردم اين خاطرات را باز آفريني كنم و به او يادآوري كنم اصلا يادش نمي‌آمد. اين برخورد بعد از سال‌هاي ما با هم جرقه اصلي من براي شرح اين قصه بود. اين سوال كه آيا واقعا او چيزي يادش نمي‌آمد يا اينكه نمي‌خواست زندگي قديمش را درايران به خاطر بياورد براي من سوال بزرگ بود و اين تلاش من براي يادآوري خاطرات شيرين براي خودم موقعيت مضحك ساخته بود. اما اتفاقات كامل نبود.

در مصاحبه‌اي خواندم در كنار فيلم ساختن، شما دبير دبيرستان هم هستيد؟

بله و اتفاقا مي‌خواهم بگويم بخشي از تفرعن آدم‌ها را در ميان دانش‌آموزان درك كردم، از اين منظر كه هر چيزي كه به دانش‌آموزان مي‌گويي آنها مي‌گويند چشم، همين باعث مي‌شود اگر كسي خودشناسي وجودي نداشته باشد اسير جاه طلبي و منيت مي‌شود.

درباره شكل‌گيري داستان چه زماني اتفاقات فيلم كامل شد؟

وقتي بعد از مدت‌ها به دانشگاه رفتم، غبار زمان از مقابل چشمانم برداشته شد، در آنجا با گذشته‌اي مواجه شدم كه دچار سرخوردگي شدم، چه استاداني كه تصور مي‌كردم آدم‌هاي بزرگي هستند ولي نبودند و چه آدم‌هاي برجسته‌اي كه كوچك مي‌شمارديم ولي به معناي واقعي بزرگ بودند. اين نكات هم در ذهنم جمع شد و با خودم گفتم دوست دارم درمورد اين فضا قصه تعريف كنم اما باز قصه كامل نبود تا اينكه كرونا آمد و من درحالي كه كرونا گرفته بودم در خانه خوابيده بودم بي‌حوصله وخسته از پنجره به بيرون نگاه مي‌كردم و خودم را ملامت مي‌كردم كه چرا به آنچه مي‌خواستم نرسيدم كه به يك‌باره قصه «جنگل پرتقال» مقابل چشمانم قرار گرفت و به جمع‌بندي قصه رسيدم، همه حس‌هاي داستان از دختري كه گذشته‌اش را به ياد نمي‌آورد تا مرور خاطرات گذشته در بازگشت به شهر و...

جناب خوانساريان! شخصيت‌پردازي سهراب در اين فيلم بسيار دقيق صورت گرفته، البته كه مير سعيد مولويان بازيگر خوبي است، اما كاراكتر سهراب را بسيار باورپذير بازي كرده، كمي درباره طراحي شناسنامه اين شخصيت براي ما صحبت مي‌كنيد. به نظر مي‌آيد چون داستان واقعي از زندگي خودتان برداشت شده اشراف كاملي به سهراب داشتيد و آن را درست و دقيق طراحي كرديد.

براي طراحي شخصيت سهراب هم مثل همه شخصيت‌هاي فيلم‌هاي ديگرم چه فيلم كوتاه و چه فيلمنامه‌هايي كه براي ديگران نوشته بودم چشم‌انداز كلي داشتم به اين معني كه اول مي‌ديدم با چه مدل شخصيت‌هايي سر وكار دارم، چون شخصيت‌ها وقتي در بحران قرار نگيرند كه اصلا در عالم سينما و داستان گويي شخصيت نيستند و اينكه مي‌خواستم ببينم در مقابل بحران‌هاي بزرگ و كوتاه چه واكنش‌هايي نشان مي‌دهند؟ اين آن ايستگاه‌هايي است كه مي‌توانيم شخصيت‌ها را براي مخاطبان قابل درك و فهم كنيم

البته اينكه مي‌گويم فيلم از زندگي خودم مي‌آيد به اين معني است كه داستان‌هايش از زندگي خودم مي‌آيد ولي سهراب هرگز شخصيت من نيست، اشتباه نشود، منظورم اين نيست كه شخصيت من بهتر از سهراب است خير مي‌خواهم بگويم الگوهاي رفتاري شخصيت من هرگز اين نيست، شايد من در مقابل كسي كه حرف غلط مي‌زند و بي‌سواد است سكوت كنم ودردلم به او بگويم چقدر حرف مي‌زني، ولي شخصيت من اين‌گونه نيست كه وسط بپرم و به آدم‌ها بتوپم و دعواي فرهنگي داشته باشم نه اين‌گونه نيست، اتفافا شخصيت سهراب خيلي از من دور است. در قسمت مغروري، سهراب شبيه آدم‌هايي است كه مرا حرص دادند ولي به خاطر نزديك شدن با اين شخصيت به لحاظ عاطفي، مدل خودم با او برخورد كردم، به اين معني كه اگر خودم جاي او بودم چه مي‌كردم و بعد سهرابي كه مي‌شناسم و مابه ازاي بيروني داشت با او چه مي‌كرد، بين اين دوتعادلي برقرار مي‌كردم كه باور پذير باشد و هم كاري كه سهراب مي‌كرد به گونه‌اي نباشد كه آن را قبول نداشته باشم.

البته نقش ميرسعيد مولويان خيلي مهم است چون درك درستي از نقش داشت و توانست اين شخصيت را خلق كند و بخش مهمي از كار با او بود.

در خلال صحبت هاي‌تان اشاره كرديد كه فيلم برداشت واقعي از زندگي خود شماست و اين را با تاكيد مي‌گوييد. طرح چنين قصه‌اي براي خودتان و بازتاب آن در بين مخاطبان نگراني براي شما نداشت؟

معتقدم كار آرتيستي اين است كه خودت را در آينه نگاه كني و به ديگران آن را نشان دهي تا ديگران اين مشكلات را ديگر تجربه و تكرار نكنند.

مي خواهيد بگوييد احساسات يك دختر را به زشت‌ترين نوع ممكن به بازي گرفتيد؟

اين بخش جزو داستان زندگي من نيست، ضمن اينكه آدم متفرعن و مغروري هم نيستم. هميشه با خودم فكر مي‌كنم آن‌قدر آدم بزرگ در جهان هست كه ما دربرابر آنها هيچيم.

ميرسعيد مولويان اولين گزينه شما بود؟

انتخاب اولم نبود. واقعيتش را بخواهيد براي نقش اول به استار فكر مي‌كردم اما در عين حال مي‌خواستم بازيگري براي نقش انتخاب كنم كه تئاتر هم كار كرده باشد كه در نهايت به ميرسعيد مولويان رسيديم طوري‌كه الان فكر مي‌كنم بدون ميرسعيد مولويان جنگل پرتقال شكل واقعي نمي‌گرفت.

برگرديم به موضوع داستان فيلم «جنگل پرتقال» كه به مشكل گفت‌وگو ميان آدم‌ها مي‌پردازد. به نظر شما چرا آدم‌ها در كشورمان نمي‌توانند با هم گفت‌وگو كنند؟

اين به نظر من ريشه در فرهنگ ما دارد. انگار كه عذرخواهي كار قشنگي نيست، وقتي در گفت‌وگوي روزمره اشتباه مي‌كنيم كسر شأن خودمان مي‌ دانيم از طرف مقابل عذرخواهي كنيم. من مي‌خواستم اين فرهنگ غلط را بازتعريف كنم. بعد از سال‌ها شخصيت اصلي داستان از جايگاهي كه دارد پايين مي‌آيد و عذرخواهي مي‌كند. مشكلات آدم‌هاي اين فيلم از دل گفت‌وگو حل مي‌شود نه دعوا و كينه‌توزي و دشمني.

يك سكانسي در فيلم هست كه سهراب مي‌گويد به ما ياد ندادند كه با جنس مخالف چگونه بايد برخورد كرد. نكته مهمي كه به تفكيك جنسيتي اشاره دارد.

دقيقا. وقتي در جامعه ما در همه سطوح تفكيك جنسيتي صورت مي‌گيرد اين ناخودآگاه به خشونت دامن مي‌زند، از بچگي دانش‌آموزان پسر و دختر در مدارس و كلاس‌هاي جداگانه درس مي‌خوانند در سطح بالاتر دبيرستان، من و به موازات ما همكاران خانم در دبيرستان به صورت مجزا به دخترها و پسرها درس مي‌دهيم بي‌آنكه آنها با هم برخورد داشته باشند تا اينكه به يك‌باره در دانشگاه كنار هم قرار مي‌گيرند و نمي‌توانند حس‌هاي خود را كنترل و برنامه‌ريزي كنند. در دانشگاه واحد درسي داريم با نام تنظيم خانواده كه مسائل جنسي را به دانشجويان مي‌آموزد ولي احتياج داريم درسي را زودتر در مدرسه داشته باشيم تا مسائل عاطفي را به دانش‌آموزان آموزش دهد تا بدانيم در مقابل احساس و عواطف نسبت به جنس مخالف چه تصميماتي بايد بگيريم و چه كنترلي روي خودمان داشته باشيم.

داستان دختر آسيب ديده را چطور به داستان اضافه كرديد؟

اين اتفاق براي دوستم رخ داده بود و من ديدم چقدر وحشتناك است كه براي دختري با تمام احساسات اين خشونت رخ دهد به داستان اضافه كردم و مي‌دانستم به فضاي دراماتيك كار مي‌آيد. البته اتفاق به اين سياهي نبود بلكه يك بازي شيطنت آميز دانشجويانه بود كه دختر در خوابگاه دخترانه صداي پسر را منتشر كرد و پسر در خوابگاه پسرانه. بعد از چند سال اين اتفاق براي دختر يك زخم عميق شد.

درباره انتخاب شهر در فيلم «جنگل پرتقال»صحبت كنيد، اين انتخاب هم برآمده از حقايق زندگي شما بود؟ دراين فيلم معماري و شهر به معرفي آدم‌ها بسيار كمك مي‌كند.

به نكته خوبي اشاره كرديد. در سينماي ايران شهري كه روايت‌گر قصه باشد كم داريم، نمونه‌هاي انگشت‌شماري را مي‌توانيم نام ببريم مثل «كندو»ي فريدون گله كه نمي‌توان آن را مثلا در يزد تصور كرد

يا فيلم« دونده» امير نادري را نمي‌توان در مشهد تصور كرد. هر شهري قصه خود را دارد، فيلم «رضا» به كارگردان عليرضا معتمدي يك نمونه از فيلم‌هايي كه اصفهان در داستان فيلم تنيده شده يا« در دنياي تو ساعت چند است؟» شهر رشت با قصه عجين شده است، من از شما يك سوال مي‌پرسم شما فيلم« در دنياي تو ساعت چند است؟» را مي‌توانيد در تهران تصور كنيد؟ اين فيلم قرابتي هم با فرهنگ اروپايي دارد اصلا نمي‌توان آن را در شهر ديگري تصوركرد. ا زآنجايي كه ديدم درباره شهر تنكابن هيچ قصه‌اي وجود ندارد و من هم دوران دانشجويي خودم را در اين شهر گذراندم شهر تنكابن براي من در فيلم «جنگل پرتقال »ويژه شد. هربار كه براي دوستي از تنكابن و ويژگي‌هاي آن مي‌گفتم انگار كلمه كم مي‌آوردم حالا آن دوستم بعد ازتماشاي اين فيلم به من مي‌گويد: آرمان متوجه منظور تو از تنكابن شدم. مي‌خواهم بگويم بعضي از حرف‌ها و توصيف‌ها در قالب كلمه نمي‌گنجد، آنجاست كه با روايت بصري مي‌توان حرف را زد. در نهايت بگويم اين فيلم هويت من است، داستان من است شهر دانشگاهم، خود من با تمام خطاها و اشتباهاتم است .

به يك اشتباه خود را كه در فيلم آورده‌ايد اشاره مي‌كنيد؟

خدا مرا ببخشد، هر وقت سر كلاس آقاي فتحعلي بيگي براي‌مان تدريس مي‌كرد هميشه فكر مي‌كردم ملال‌آور است، آن زمان از اهميت نمايش ايراني كه چيزي نمي‌دانستم تمام دنياي من فيلمسازان غربي بودند سال‌ها گذشت تا متوجه شدم امسال آقاي داوود فتحلي بيگي هستند كه به ريشه‌هاي ايراني ما كمك مي‌كنند و اصلا خودشان ريشه‌هاي اصيل ما هستند. اين فيلم يك معذرت‌خواهي شخصي است. كد‌گذاري‌هايي در فيلم دارم كه فقط خودم مي‌دانم و با هر بار ديدن فيلم احساس آرامش مي‌كنم كه عذرخواهي كردم...

به اين نكته اشاره كرديد كه فيلم را در شهر تنكابن فيلمبرداري كرديد تا اداي ديني به اين شهر داشته باشيد و همين‌طور آن را معرفي كنيد. چرا نماي كلي از شهر ارايه در فيلم نداريد؟

نمي‌خواستم توريستي و گردشگري فيلم بسازم. آقاي اصغر فرهادي هم در پاريس فيلم ساخت اما برج ايفل را نشان نداد. همان‌طور كه گفتيد مي‌خواستم شهر ومعماري شهر به معرفي شخصيت‌هاي فيلم كمك كند.

درباره ارتباط مخاطب با فيلم براي‌مان بگوييد به نظر مي‌‌آيد فيلم را دوست داشته باشد.

نظرم اين است كه بسيار مخاطب هوشمندي داريم كه كاملا خوب را از بد تشخيص مي‌دهد. اين‌طور نيست كه هر فيلمي بسازيم و توقع داشته باشيم بيايد ببيند. من هم مي‌توانستم فيلم كمدي مبتذل الكي بسازم و به سرمايه بيشتري دست پيدا كنم اما سه سال صبوري كردم چون تهيه‌كننده‌اي براي فيلم پيدا نمي‌شد اما ايمان داشتم مردم داستان فيلم مرا درك مي‌كنند و حالا به حرفم رسيدم. با اطمينان مي‌گويم كه مردم نياز به خوراك خوب دارند. اصلا رسالت ما فيلمسازها اين است كه خوراك خوب به مردم بدهيم آدم‌ها را به انديشه دعوت كنيم و عواطف و احساسات آنها را به كار بگيريم. من با اين فيلم مي‌خواستم آنها را به فرهنگ غلط و اشتباه‌مان متوجه كنم. از آنجايي كه به دانش‌آموزان درس مي‌دهم وقتي نكته‌اي را توضيح مي‌دهم، برق توجه و دقت را وقتي در صورت‌شان مي‌بينم آرام مي‌شوم و فكر مي‌كنم رسالتم را انجام دادم، در سينما هم همين‌طور است حتي اگر يك نفر را متوجه كنيم و درون آدم‌ها بيدار شود آن لحظه برايم مهم است. اينكه به من زنگ مي‌زنند و مي‌گويند فيلم تو باعث شد من كار تئاتر شروع كنم براي من باعث افتخار است يا دوست ديگري به من زنگ زد و گفت عذرخواهي در فيلم تو تحت تاثيرم قرار داد و برايم مهم است. 


  آدم‌هاي متفرعن و مغرور فقط آدم‌هايي نيستند كه از بالا به اطرافيان‌شان نگاه مي‌كنند و آدم در رويارويي با اين آدم‌ها خودش را پوچ تصور مي‌كند و جدي نمي‌گيرد، بلكه آدم‌هاي متفرعن و باهوش با شوخ طبعي، اين قدرت را دارند كه مي‌توانند ما را در يك بازي گير بيندازند، طوري كه ما ساليان سال در كنارشان زندگي كنيم و تحقير شويم و خودمان هم نفهميم، اما بعد از مدت‌ها شخصيتي از ما مي‌ماند كه پر از كمبود و ايراد است.
 گفت‌وگو همان فرهنگي است كه ما نداريم، در فرهنگ پايين‌تر آدم‌ها كه با هم مشكل داشته باشند فيزيكي با هم دعوا مي‌كنند، در فرهنگ بالاتر آدم‌ها با زبان همديگر را تكه پاره مي‌كنند، يعني آن گفت‌وگويي كه بخواهيم زاويه ديد خودمان را بگوييم و زاويه ديد طرف مقابل را بشنويم در فرهنگ ما نيست، متاسفانه‌تر آن چيزي است كه در فرهنگ ما اصلا نيست، آن‌هم فرهنگ عذرخواهي است چون گفت‌وگو درنهايت بايد به عذرخواهي منجر شود، چون راجع به كدورت‌ها صحبت مي‌كنيم.
 در دانشگاه واحد درسي داريم با نام تنظيم خانواده كه مسائل جنسي را به دانشجويان مي‌آموزد ولي احتياج داريم درسي را زودتر در مدرسه داشته باشيم تا مسائل عاطفي را به دانش‌آموزان آموزش دهد تا بدانيم در مقابل احساس و عواطف نسبت به جنس مخالف چه تصميماتي بايد بگيريم و چه كنترلي روي خودمان داشته باشيم.
 خدا مرا ببخشد، هر وقت سر كلاس آقاي فتحعلي بيگي براي‌مان تدريس مي‌كرد هميشه فكر مي‌كردم ملال‌آور است، آن زمان از اهميت نمايش ايراني كه چيزي نمي‌دانستم تمام دنياي من فيلمسازان غربي بودند سال‌ها گذشت تا متوجه شدم امسال آقاي داوود فتحلي‌بيگي هستند كه به ريشه‌هاي ايراني ما كمك مي‌كنند و اصلا خودشان ريشه‌هاي اصيل ما هستند. 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون