• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۲۹ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5631 -
  • ۱۴۰۲ شنبه ۲۷ آبان

رازهاي سر به مهر فرزندِ ندوشن زير گوشِ «عطار»

آرامش در شهرِ بلاكش!

اميد مافي

مردي كه سرديسِ چشم‌نوازش، خيابان وصال در فراسوي پايتخت را آذين بسته تا واپسين دم، رو به كوه سر به فلك كشيده دماوند، مامِ ميهن را صدا زد و به وقت تمام شدنش در آن سوي دنيا، پرستاران شانه خالي كردند از بيان خبر پروازش.آخر او از پرستاران بيمارستان خواسته بود، به گونه‌اي هوايش را داشته باشند كه در غربت نفس آخر را نكشد تا مرگ، به هنگامه رجعتش به خانه پدري، سراغ عكس‌هاي دسته‌جمعي‌اش را بگيرد.  پيرمرد اما در ظل سرماي امريكاي شمالي آغوش خود را روي چوب لباسي فراموش و زيبايي‌اش را در جهان ديگري جست‌وجو كرد. شاعر، منتقد و مترجمِ چيره‌دست كه روزگاري در مجله «سخن» با اعجازِ خامه‌اش، محشر به پا مي‌كرد، در طول نيم قرن فعاليت بي‌وقفه، قريب به پنجاه كتاب و صدها مقاله قلمي نمود و از ماجراي پايان‌ناپذيرِ حافظ تا «نامه نامور» مرزهاي ناپيدا را درنورديد و ابر زمانه را در ملالِ پاريس به ابر زلف، گره زد.  محمدعلي اسلامي‌ندوشن، فرزند بي‌تكرارِ عروس كوير در انبوهِ آثار پرمخاطبش با نثري بي‌تكلف و سليس، فريادِ صلابتِ سرزمين گربه‌اي شكل را به گوش‌ها رساند و جد و جهد جاودانه‌اش براي الصاقِ نسل‌ها، كارگر افتاد و مقالات مُطنطن و كرّوفرش بارها به ويترين مجلات و رسانه‌هاي اثربخش، جذابيتي صدچندان بخشيد.  شاهنامه‌شناسِ متبحر كه بسياري از آثار وزين خود را با امضاي مستعار «م. ديده‌ور» به حروف سربي سپرد، همواره در كلاس‌هاي شلوغ خود در دانشگاه تهران به شاگردانش تاكيد مي‌كرد كه ميهن را از صفحه ضمير خود پاك نكنند و با رداي ايراني‌ترين دانشمندِ مرز پرگهر، براي شناساندن خاستگاهش هر چه توان داشت در طبق اخلاص نهاد.  حالا پس از هجده ماه، خاك سرد تورنتو، فرزندِ ترابِ پاك ندوشن را به دوستدارانش برمي‌گرداند تا پيكر خسته استاد در نيشابور، بلاكش‌ترين شهرِ اين كهن سرزمين، به آرامشي مطبوع برسد و سفر پرماجراي سيمرغ پاياني روح‌افزا داشته باشد. انگار سرنوشت محتوم حكم داده بود كه در جعبه سياه زندگي‌اش، قلبي را پيدا كنند كه زير خاك نيز به عشق مردمش مي‌تپيد. انگار جان دادن لباس‌هايش در كمد قديمي خانه‌اش در طهرانِ مغموم، تنها زماني اتفاق مي‌افتاد كه محبوب سه رنگ، تابوتش را در بربگيرد.  او برمي‌گردد تا با جامه‌اي سپيد و آغشته به سدر و كافور، مومنانه به ملاقات عطار نيشابوري برود و رازهاي سر به مُهرش را براي خالق منطق‌الطير و وصلت‌نامه بازگو و در محضر فريدالدين ابوحامد محمد اين بيت را زمزمه كند:  سيفم كه بُريدم زهمه نسبتِ خود ليك/در گفتن طامات چو عطار فريدم...  حالا شادياخ در قلب نيشابور چشم انتظار مردي است كه از طلايه‌داران ترجمه بود.همو كه با نگاشتن «شور زندگي» پلي مستحكم ميان دو فرهنگ آريايي و فرنگي ساخت و تا آخرين روزها، آثار گرانسنگي را به فارسي‌زبانان هم روزگارِ خود تقديم كرد.آموزنده شعرهاي منثور كه روزگاري نوشته بود:  «حتي زماني كه دور از مردم، در اتاق تنهايي نشسته‌ام، اين همهمه جمع است كه از پشت ديوار به من مايه حيات مي‌بخشد. بي‌اين همهمه كه از پس صدها فرسنگ ممكن است فراز‌ آيد، خود را موجود رهاشده درمانده‌اي مي‌بينم كه با هيچ، فاصله چنداني ندارد...».

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون