• ۱۴۰۳ دوشنبه ۲۸ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5633 -
  • ۱۴۰۲ دوشنبه ۲۹ آبان

بررسي «اعتماد» در ردپاي قاتلان سريالي در جهان ادبيات، سينما و مطبوعات در آستانه دومين سالگرد مرگ اكبر خرمدين، تنها قاتل سريالي ايران كه فرزندانش را كشت

قتل‌هايي در كمال خونسردي

مهدي صابري؛ روانپزشك و مدرس روانپزشكي جنايي در گفت‌وگو با «اعتماد» و در تحليل روانشناختي قتل‌هاي سريالي: قاتل سريالي چون مي‌داند چه مي‌كند، از نگاه قانون مسووليت كيفري دارد

بنفشه سام‌گيس 

«هر قاتل سريالي، يك همسايه داره» فيلم تابستان 84 (Summer 84) با اين جمله شروع مي‌شود؛ پسرك ساكن در يك شهر كوچك كه در تعطيلات تابستان به پخش كردن روزنامه براي همسايه‌ها مشغول است، با خواندن خبر مفقود شدن چند كودك همسن و سال خودش و مشكوك شدن به همسايه‌اي كه پليس است، به شواهدي مي‌رسد و راز قاتل سريالي را افشا مي‌كند. صحنه مهم اين فيلم، خيره شدن دوربين به يكي از ديوارهاي خانه قاتل است؛ ديواري پوشيده با قاب عكس. پليس قاتل، عكس قربانيانش را به ديوار خانه‌اش آويزان مي‌كرد. اين قاتل سريالي، كودك‌كش بود. ...

 

وقتي عبارت «اولين قاتل سريالي تاريخ» را در مرورگر وب تايپ مي‌كنيد، صفحه‌اي از دانشنامه‌هاي الكترونيكي باز مي‌شود كه نشان مي‌دهد سابقه اولين قتل سريالي تاريخ به حدود 116 سال پيش از ميلاد مسيح مي‌رسد؛ ليو پنگلي (شاهزاده منطقه‌اي كه امروز، كشور چين است) با بيش از 100 قتل سريالي (116 تا 114 سال پيش از ميلاد مسيح).

با وجود آنكه قتل‌هاي سريالي پديده نوظهوري در جهان نيست، اما روانپزشكان مي‌گويند علم روانپزشكي هنوز براي يك اطلاق قطعي به علت ارتكاب اين جنايت، به تفاهم نرسيده است. در علم روانپزشكي، قاتل سريالي، فردي است كه در فاصله زماني يك ماه يا بيشتر و براي كسب رضايت رواني (و نه انتفاعي) سه نفر را به قتل رسانده باشد و دستگاه پليسي، قتل‌هايي را سريالي مي‌داند كه با يك روش مشابه انجام شده باشند. اينها؛ تعداد مقتولان، فاصله زماني قتل‌ها، انگيزه ارتكاب جنايت و روش مشابه، ويژگي‌هاي جنايتي است كه در فهرست قتل‌هاي سريالي قرار مي‌گيرد، اما تفاوت‌هاي شخصيتي عامل جنايت، از نسخه واحدي پيروي نمي‌كند جز اينكه روانپزشكان متفقند اغلب قاتلان سريالي، دوران كودكي بدي را سپري كرده‌اند و ممكن است آنچه در نوجواني، جواني و بزرگسالي مرتكب مي‌شوند، بازتاب همان كودكي ناخوشايند باشد. ناشناخته ماندن زواياي مختلف اين پديده؛ پيچيدگي‌هاي قتل سريالي از زمان كشف اولين جسد و بررسي ردپاي قاتل در هر صحنه جرم و پيگيري سرنخ‌ها تا دستگيري عامل جنايت و مختومه شدن پرونده، باعث شده قتل و قاتل سريالي همواره يك سوژه جذاب براي هنر سينما و جهان ادبيات و مطبوعات باشد.

ايگناتي ويشنوتسكي، روزنامه‌نگار و منتقد روس، ژوئن 2017 در وب‌سايت The A.V Club نوشت كه فيلم صامت و 16 دقيقه‌اي «جنايات ديه گو آلوز» به كارگرداني «ژائو كوريرا» كه سال 1909 ساخته شده، اولين فيلم تاريخ سينما درباره قاتلان سريالي است. در وب‌سايت IMDB نسخه كامل‌تري هم از اين فيلم معرفي شده است؛ فيلمي با همين نام، ساخته شده در سال 1911 و به مدت 23 دقيقه. «ديه گو آلوز»، يك راهزن و قاتل سريالي پرتغالي در اوايل قرن نوزدهم بود كه 70 نفر را به قتل رساند. آلوز، به «قاتل قنات» ملقب بود، چون قربانيانش را در منطقه‌اي از شهر ليسبون كه به «قنات» معروف است، رها مي‌كرد.

صرف‌نظر از فيلم 88 دقيقه‌اي «تراژدي خون‌آشام» كه يك فيلم تخيلي ساخته شده در سال 1920 به كارگرداني رابرت وين و درباره الهه‌اي است كه عشاق خود را به قتل مي‌رساند، قديمي‌ترين اثر بلند سينمايي با موضوع قتل و قاتل سريالي و با اقتباس از يك داستان واقعي، فيلم M به كارگرداني فريتز لانگ است؛ فيلمي كه سال 1931 ساخته شد و درباره جنايات يك قاتل سريالي كودك‌كش است؛ قاتلي ساكن در شهر برلين كه قربانيانش را با وعده‌هاي ساده‌اي همچون بادكنك فريب مي‌دهد. لانگ پيش از ساخت اين فيلم، هشت روز در يك آسايشگاه رواني در آلمان به سر برد و با چند قاتل كه دوران حبس خود را سپري مي‌كردند، صحبت كرد. يكي از اين قاتلان، پيتر كورتن بود؛ قاتلي مشهور به «خون‌آشام دوسلدورف» كه در فاصله سال‌هاي 1913 تا 1929 با انگيزه انتقام از جامعه، براي كسب احساس شادي و به قصد آرام كردن تمايلات جنسي خود مرتكب شكنجه و قتل انسان‌ها و حيوانات مي‌شد. فيلم M با اقتباس از زندگي كورتن ساخته شد اگرچه از جزييات جنايات كورتن در اين فيلم هيچ تصويري وجود ندارد و لانگ گفته بود كه تصوير‌سازي را به بيننده واگذار كرده است. كورتن در 9 سالگي مرتكب اولين قتل عمد شده بود و در دوران نوجواني، به دستور پدر، مادر خود را مورد آزار جنسي قرار مي‌داد و قربانيان خود را بعد از تجاوز يا خفه مي‌كرد يا با ضربات متعدد چاقو يا قيچي مي‌كشت. كورتن بعد از دستگيري در جلسات 10 روزه دادگاه اعلام كرد: «هرگز در روحم هيچ ترديدي احساس نكردم، هرگز با خودم فكر نكردم كه كاري كه انجام دادم، بد است اگرچه جامعه بشري آن را محكوم مي‌كند. بي‌عدالتي‌هايي كه در طول زندگي متحمل شده‌ام، تمام احساسات من به عنوان يك انسان را از بين برده است. به همين دليل بود كه براي قربانيانم هيچ احساس ترحمي نداشتم. من هيچ پشيماني ندارم. يادآوري كارهايم اصلا ناخوشايند نيست. من ترجيح مي‌دهم از آن لذت ببرم.»

اعترافات كورتن، روانپزشكان مسوول بررسي پرونده را به اين تصميم رساند كه كورتن در زمان ارتكاب جنايت، ديوانه نبوده، عاقل بوده، به اعمال خود آگاهي داشته و مسوول جناياتي است كه مرتكب شده است.

پرونده كورتن، نقطه عطفي در علوم جنايي، روانپزشكي و سينماست. سال 1930 رييس پليس جنايي برلين در روند تحقيقات براي پيدا كردن قاتل و پس از اطمينان از ارتكاب جنايات توسط يك فرد واحد، اصطلاح «قاتل سريالي (زنجيره‌اي)» را ابداع كرد، مصاحبه‌هاي كارل برگ؛ روانپزشك آلماني با كورتن، اولين مطالعه روانشناختي بر يك قاتل سريالي است و فيلم M اولين فيلم سينمايي با موضوع قتل سريالي بر مبناي يك پرونده جنايي است.

 

ردپاي پر رنگ قاتلان سريالي در هنر هفتم و ادبيات

تمام آثار ادبي و سينمايي با موضوع قتل و قاتلان سريالي، ويژگي‌هاي روانشناختي و پليسي اين جنايت خاص را مدنظر دارد؛ ارتكاب قتل با يك روش يكسان كه به منزله امضاي قاتل و اقدامي آگاهانه و عامدانه است، اختلالات شخصيتي قاتل، تاثير‌پذيري از شرايط خانوادگي و محيطي، شكست‌ها، ترس‌ها، خودشيفتگي‌ها، ميل بيمارگونه به شهرت، رضايتمندي از به بازي گرفتن دستگاه پليسي و ناتواني پليس در رديابي سرنخ‌ها، انگيزه‌هاي مذهبي، ساديستي، قوميتي، جنسيتي، خلقي يا حتي قضاوت‌هاي شخصي كه قاتل را در انتخاب قرباني هدايت مي‌كند؛ نورمن بيتس، شخصيت اصلي فيلم «رواني» (Psycho به كارگرداني آلفرد هيچكاك) مردي است اسير در عقده اديپ (عشق بيمارگونه فرزند پسر به مادر) كه مادرش را به قتل رسانده؛ مادري كه اسكلت خشكيده‌اش هنوز در خانه است تا اقتدارش را حتي بعد از مرگ بر تنها فرزندش تحميل كند و نورمن كه دچار چندگانگي شخصيت است، هر زمان كه آماده مي‌شود تا قربانيانش را به مسلخ ببرد، «مادر» را؛ لحن و لرزش صدا و پوشش ظاهري و حتي كلاه‌گيس آرايش شده به سبك موهاي مادر را مثل لباسي بر تن مي‌كشد و كالبد خود را در زمان فرود آوردن ضربه‌هاي چاقو بر بدن قربانيان، بيرون اتاق رها مي‌كند.... در مجموعه تلويزيوني «دكستر» Dexter دكستر مورگان؛ همكار پليس است كه در كودكي، شاهد مثله شدن مادرش توسط فروشندگان مواد مخدر بوده و حذف آدم‌هاي بدنهاد را از پدر به ارث برده است؛ پدري كه در ناخودآگاه دكستر زنده است و به پسرش مي‌آموزد: «براي كشتن بايد دليل داشته باشي وگرنه مرتكب قتل شده‌اي.»... قاتل فيلم «هفت» (Seven به كارگرداني ديويد فينچر) مي‌خواهد دنيا را از وجود گناهكاران پاك كند و قربانيان خود را از بين مرتكبان هفت گناه كبيره (خشم،حسادت،طمع، شكم‌پرستي،تنبلي،شهوت،غرور) انتخاب مي‌كند. قاتل، پس از كشتن پنجمين قرباني، به اداره پليس مي‌آيد و خود را معرفي مي‌كند و به كارآگاهان پرونده مي‌گويد كه مي‌خواهد آنها را به محل اختفاي ششمين و هفتمين قرباني (گناهكار مرتكب خشم وحسادت) ببرد. در مسير اين همراهي به مقصد بياباني دوردست در خارج از شهر، قاتل خونسرد با همان نگاه يخ‌زده‌اي كه به تيزي ضربه چاقو، اعصاب بيننده را از هم مي‌درد، اعتراف مي‌كند كه خود او هم يك گناهكار است، چون مرتكب حسادت شده، حسادت به «ديويد ميلز»؛ يكي از كارآگاهان پرونده‌اش. وسط بيابان ساكت، كارآگاهان منتظرند قاتل، محل اختفاي هفتمين جسد را نشان دهد؛ ماشيني از راه مي‌رسد و راننده، جعبه‌اي براي ميلز آورده است؛ سر بريده «تريسي»؛ همسر كارآگاه، داخل جعبه است و اين، هديه قاتل به ميلز است....

گرادي هندريكس، روزنامه‌نگار و فيلمنامه‌نويس امريكايي، جولاي 2021 در مقاله‌اي با نگاهي به تاريخچه داستان‌هاي جنايي با موضوع قتل و قاتلان سريالي در دو قرن اخير، به كتاب‌هايي در اين حوزه اشاره كرد و از «پستچي هميشه دو بار زنگ مي‌زند» نوشته جيمز كين (انتشار در سال 1934)، «رواني» نوشته روبرت بلاچ (انتشار در سال 1959) و «اژدهاي سرخ» نوشته توماس هريس (انتشار در سال 1981) نام برد و در نگاهي به سال‌هاي قبل‌تر و قرن پيش‌تر، فئودور داستايوفسكي را هم با كتاب جنايت و مكافات (انتشار در سال 1866) در زمره جنايي‌نويسان قرار داد و به آثار ادگار آلن پو؛ نويسنده امريكايي رسيد؛ «گربه سياه» (انتشار در سال ۱۸۴۳) و قلب رازگو (انتشار در سال ۱۸۴۳).

هندريكس در اين مقاله، به چند اقتباس سينمايي از رمان‌هايي با موضوع قتل و قاتلان سريالي اشاره كرد و از فيلم «در مكاني پرت» (In a Lonely Place به كارگرداني نيكلاس ري و اكران در سال 1950 با اقتباس از كتاب دوروتي بي‌هيوز - انتشار در سال 1947) نام برد و تاكيد داشت كه اين فيلم، بدترين اقتباس سينمايي از كتابي با موضوع قتل و قاتل سريالي بوده است. يكي از مهم‌ترين بخش‌هاي اين مقاله، اشاره غيرمستقيم هندريكس به يك ويژگي مهم قاتلان سريالي است؛ يك قاتل سريالي، هيچ‌گاه از آنچه هست (قاتل سريالي) پشيمان نمي‌شود و از آنچه مي‌خواهد (قتل سريالي) دست برنمي‌دارد. هندريكس در مقاله خود از «جك آنتروگر» نام برد؛ قاتل سريالي اتريشي كه در فاصله سال‌هاي 1974 تا 1992 (زمان دستگيري) 15 نفر را در اتريش، آلمان غربي، جمهوري چك و امريكا به قتل رساند و هندريكس معتقد است كه اعطاي عفو مشروط به آنتروگر بعد از ارتكاب اولين قتل، يك اشتباه جبران‌ناپذير بوده است. آنتروگر، سال 1974 و پس از دستگيري به دنبال اولين قتلي كه مرتكب شده بود، حكم حبس ابد گرفت. در ايام حبس در زندان، به نوشتن مقالات ادبي مشغول شد كه سال 1985 به دنبال انتشار اين دست نوشته‌ها، كمپيني توسط هنرمندان، روزنامه‌نگاران، نويسندگان و سياستمداران براي آزادي آنتروگر شكل گرفت و چهره‌هاي سرشناسي از جمله گونترگراس؛ نويسنده آلماني، خواستار آزادي آنتروگر شدند. آنتروگر سال 1990 با عفو مشروط از زندان بيرون آمد و به عنوان نمايشنامه‌نويس و روزنامه‌نگار و مجري يك برنامه تلويزيوني با موضوع بازپروري جنايي مشغول به كار شد، اما چند ماه بعد از آزادي، به قتل سريالي زنان مشغول شد و 11 نفر را خفه كرد. آنتروگر، سال 1994 دستگير شد و در اولين روزهاي بعد از آغاز محكوميت حبس ابد، با همان روشي كه قربانيان خود را به قتل مي‌رساند، خودكشي كرد. ....

 

قاتل سريالي، مرزهاي جغرافيايي

را پشت سر مي‌گذارد

قاتل سريالي، مي‌تواند از هر مليت، با هر مذهب و ساكن در هر نقطه از كره خاكي باشد. روانپزشكان هنوز درباره تاثيرات اقليمي، محروميت‌ها و نارضايتي‌هاي اجتماعي، اقتصادي و سياسي بر ارتكاب قتل‌هاي سريالي به توافق نرسيده‌اند و جز در مواردي كه ابتلاي قاتل به بيماري رواني در زمان ارتكاب قتل اثبات شده، قاتل سريالي را در فهرست بيماران رواني قرار نمي‌دهند ولو اينكه ممكن است قاتل به يكي از انواع اختلالات رواني دچار باشد. خوان ايگناسيو بلانكو؛ روزنامه‌نگار اسپانيايي كه سال 2019 فوت كرد، باني دانشنامه الكترونيكي «قاتلان» Murderpedia است؛ در اين دانشنامه، بيش از 2200 عكس از قاتلان، نام بيش از 5800 قاتل مرد از 105 كشور و بيش از 1000 قاتل زن از 44 كشور به همراه شرح خلاصه‌اي از جنايات، روش ارتكاب، تعداد قربانيان، دستگيري و مجازات هر كدام از قاتلان موجود است و مي‌توان نام قاتلان را به تفكيك حروف الفبا و كشور محل زندگي جست‌وجو كرد. آخرين به‌روزرساني اين دانشنامه آنلاين، ژوئن 2017 بوده؛ زماني كه بيماري سرطان بلانكو با علايمي واضح، روال عادي زندگي او را مختل كرد و درمان، آغاز شد. ... البته اطلاعات اين دانشنامه به عنوان يك منبع دقيق قابل استناد نيست چنانكه در بخش مربوط به قاتلان مرد از ايران، فقط نام 6 نفر (غلامرضا خوشرو، سياوش رحماني‌اقدم، محمد بيجه، علي‌اصغر بروجردي معروف به اصغر قاتل، سعيد حنايي و يعقوبعلي ميرشكاري) ذكر شده در حالي كه 4 نفر از اين افراد، قاتل سريالي بودند، اما يعقوبعلي ميرشكاري، يك سارق در شهر زاهدان بود كه با انگيزه مالي، رانندگان كاميون را به قتل مي‌رساند و سياوش رحماني‌اقدم هم يك سرباز نيروي هوايي در استان تهران بود كه زمستان سال 1377 هنگام فرار از پادگان محل خدمت، مقداري فشنگ و مهمات با خود همراه برد و در يك زمان واحد، 14 نفر را كشت و در جريان تعقيب توسط نيروهاي نظامي كشته شد. در بخش قاتلان زن از ايران هم، نام مهين قديري و ريحانه جباري در كنار هم قرار گرفته در حالي كه مهين قديري، يك قاتل سريالي بود، اما ريحانه جباري، سال 1393 به جرم قتل عمد يك مرد، اعدام شد...

 

قاتل سريالي، هماني است كه مي‌انديشد

مهدي صابري؛ متخصص روانپزشكي، عضو هيات علمي سازمان پزشكي قانوني و مدرس روانپزشكي جنايي در دانشگاه است كه طي دو دهه اخير، در بررسي پرونده و معاينات روانپزشكي برخي قاتلان سريالي همچون محمد بيجه و اكبر خرمدين حضور داشته و در گفت‌وگو با «اعتماد» يك نظر قطعي دارد: «علم روانپزشكي، هنوز نمي‌تواند ارتكاب قتل سريالي را يك آسيب رواني يا اختلال شخصيتي بداند، بنابراين، نمي‌توان گفت كه قاتلان سريالي، بيماراني هستند كه درمان پذير و قابل بهبود و شايسته بازگشت به جامعه‌اند. تعريف قتل و قاتل سريالي به ما مي‌گويد كه فاصله ارتكاب دو قتل يك قاتل سريالي ممكن است سال‌ها به درازا بكشد.» اين تاكيد صابري را مي‌توان در فيلم MR73 به كارگرداني اوليويه مارشال مشاهده كرد؛ يك قاتل سريالي كه دوران محكوميت حبس ابد را در زندان مي‌گذراند و به سن سالمندي رسيده و با تصميم مسوولان زندان كه فكر مي‌كنند پيرمرد، بعد از 15 سال زندگي در زندان، متنبه شده، آماده دريافت حكم آزادي مشروط است كه يك متهم به قتل، هم‌سلولش مي‌شود. قاتل سريالي، در اولين شبي كه با مرد متهم، هم‌سلول شده، او را خفه مي‌كند و در بازجويي، به پليس مي‌گويد كه متهم، خودش، خودش را‌ دار زده است. قاتل سريالي حكم آزادي مشروط مي‌گيرد و از زندان بيرون مي‌آيد و سراغ يكي از بازماندگان جناياتش مي‌رود....

در طول 90 سال اخير - از سال 1312 كه علي‌اصغر بروجردي معروف به اصغر قاتل دستگير شد - تا امروز، 17 قاتل سريالي در ايران، شناسايي، دستگير و اعدام شده‌اند؛ علي‌اصغر بروجردي معروف به اصغر قاتل، حسن اورنگي، هوشنگ‌ وراميني معروف به اميني، مجيد سالك محمودي، غلامرضا خوشرو معروف به خفاش شب، سعيد حنايي معروف به قاتل عنكبوتي، محمد بيجه، فريد بغلاني معروف به قاتل دوچرخه‌سوار، اميد برك، مهين قديري، مهدي فرجي، مرتضي، اسماعيل رنگرز، فرزاد معروف به خفاش شب گيلان، مجيد معروف به قاتل گوش‌بر، اكبر خرمدين، كلثوم (در حال سپري كردن محكوميت). صابري در گفت‌وگو با «اعتماد» ضمن شرح ويژگي‌هاي قتل سريالي و قاتلان سريالي بر پايه نظريات و بررسي‌هاي روانشناختي، مي‌گويد كه قاتلان سريالي ايران هم مانند همتايان خود در ساير كشورها از الگوي مشابه در ارتكاب جنايت پيروي مي‌كنند؛ انگيزه تلافي آزارهاي جنسي دوران كودكي (اصغر قاتل و محمد بيجه)، انگيزه پاكسازي جامعه از فساد و افراد فاسد (حسن اورنگي، هوشنگ اميني و سعيد حنايي)، انگيزه انتقام از جامعه براي جبران خسارت رواني كه متحمل شده‌اند (مجيد سالك محمودي، فريد بغلاني)، خونسردي در مواجهه با مرگ در زمان اعدام (هوشنگ اميني، غلامرضا خوشرو)، تعادل رواني بعد از ارتكاب جنايت (محمد بيجه، اكبر خرمدين). صابري همچنين تاكيد مي‌كند كه پديده «قتل سريالي و قاتل سريالي» هنوز براي عالمان روانپزشكي يك پديده ناشناخته است كه شايد در سال‌ها و سده‌هاي بعد، كشف پيچيدگي‌هايش ميسر شود.

طبق سابقه تاريخي، از سال 1312 تا امسال، 17 نفر در ايران مرتكب جنايتي شده‌اند كه مي‌تواند با برچسب «قتل سريالي» از باقي جنايات منجر به قتل مجزا شود. البته انتساب بعضي جنايات به قتل سريالي، جاي ترديد دارد و از جمله، قتل‌هاي زنجيره‌اي، قتل‌هاي محفلي كرمان يا حتي قتل‌هايي كه در جريان سرقت مسلحانه رخ داده بايد مورد تحليل قرار بگيرد كه آيا مي‌توان اين جنايات را هم در فهرست «قتل‌هاي سريالي» در ايران قرار داد يا خير. از منظر روانپزشكي، فردي كه مرتكب قتل سريالي مي‌شود، چه كسي است و تعريف قتل سريالي چيست؟

قتل سريالي، برچسب نيست، بلكه تعريف و عنواني براي جنايتي با ويژگي خاص است. قتل سريالي از منظر روانپزشكي به معناي ارتكاب به قتل توسط يك يا چند نفر و معمولا، يك نفر است. قاتل سريالي، فردي است كه سه نفر يا بيشتر را به قتل برساند و فاصله هر قتل، حداقل يك ماه باشد. اگر قاتل، در طول يك ماه 4 نفر را بكشد، اين قتل سريالي نيست، چون يك ويژگي بسيار مهم قتل سريالي، Cooling Time است؛ قاتل سريالي، بعد از ارتكاب به هر قتل، تا مدتي با تبعات رواني حاصل از قتلي كه مرتكب شده، آرامش پيدا مي‌كند و بعد از پايان اين ذخيره رواني، دوباره مرتكب قتل مي‌شود، اما اين مدت، حتما كمتر از 20 يا 25 روز نخواهد بود و حتي در برخي موارد، فاصله تا جنايت بعدي، چند سال بوده است.

مثل فرزاد كه دوران جنايتش از دهه 1380 تا 1390 طول كشيد.

حتي در نمونه‌هاي خارجي هم همين شباهت را شاهديم كه مي‌توان به برخي قتل‌هاي سريالي در امريكا اشاره كرد كه فاصله هر قتل با قتل ديگر، بسيار طولاني بوده است. يكي ديگر از ويژگي‌هاي قتل سريالي اين است كه تعداد قربانيان يك قاتل سريالي، كمتر از سه نفر نيست اگرچه كه بعضي روانپزشكان، دو قتل را هم در فهرست قتل سريالي قرار داده‌اند، اما به‌طور معمول، قتل سريالي حداقل سه قرباني دارد. از ديگر ويژگي‌هاي قتل سريالي، مشخصات قربانيان است؛ قربانيان قتل‌هاي سريالي داراي مشخصات شبيه به هم هستند و شباهت‌هاي جنسيتي، شغلي يا حتي نژادي دارند. مثلا، قربانيان، همگي زن يا همگي مرد هستند، شغل همه قربانيان، مثلا، تاجر، خبرنگار يا پزشك است يا ممكن است همه قربانيان، سياهپوست يا زردپوست باشند. از ديگر ويژگي‌هاي مهم قتل سريالي، امضاي قاتل است و قاتل سريالي، اغلب، عمدا نشانه و ردپايي در محل وقوع جنايت از خود به جا مي‌گذارد كه اين امضا نشان مي‌دهد عامل ارتكاب به اين قتل، همان فردي است كه قتل با ويژگي‌هاي مشابه را در محلي ديگر انجام داده بود. اعتقاد روانپزشكان بر اين است كه ثبت امضاي قاتل سريالي، هم مي‌تواند يك اقدام آگاهانه باشد و شايد هم ناآگاهانه است. به عنوان مثال، اگر يك قاتل سريالي، روش خاصي براي كشتن قربانيانش دارد، اين روش، امضاي او است در حالي كه ممكن است به عمد و آگاهانه با روش يكسان مرتكب جنايت نشود، بلكه مي‌خواهد به هدف نهايي كه قتل و كشتن است، برسد. گاهي هم امضاي قاتل سريالي، كاملا نامحسوس و در حد نشانه‌هاي بسيار ناديدني است كه يافتنش نيازمند بررسي و تحقيقات است. مثال بارز در اين مورد، امضاي قاتل سريالي در فيلم «هفت» است.

كه قربانيانش را از بين مرتكبان 7 گناه كبيره انتخاب مي‌كند.

بله، اين قاتل، امضاي خودش را از طريق نشانه‌گذاري مرتبط با گناهان كبيره مشخص كرده بود و بر اساس آن قربانيانش را انتخاب مي‌كرد و البته، هم پيدا كردن قاتلي با چنين امضايي بسيار دشوار بود و هم نياز به بررسي و مطالعه و درك بسيار زيادي داشت. جالب است كه در تمام فيلم‌ها و سريال‌هاي مرتبط با قتل‌هاي سريالي هم، به مساله امضاي قاتلان، فاصله زماني بين قتل‌ها و مشخصات مشترك قربانيان توجه شده، چون تعريف قتل سريالي شامل همين ويژگي‌هاست. با توجه به اين تعريف، فردي كه در سرقت مسلحانه مرتكب قتل مي‌شود، قاتل سريالي نيست، چون يكي ديگر از ويژگي‌هاي بسيار مهم قتل سريالي اين است كه قاتل به دنبال مطامع مالي نيست، بلكه انگيزه‌هاي رواني او را به قتل وا مي‌دارد علاوه بر اينكه در قتل سريالي، هدف قاتل صرفا كشتن است در حالي كه در يك سرقت مسلحانه، فرد قصد كشتن نداشته، اما بر اثر شرايط مرتكب قتل هم شده است.

يعني فردي كه دست به سرقت مسلحانه مي‌زند شايد حتي قصد آسيب زدن به قرباني را نداشته و به قصد سرقت، مسلح بوده است.

ممكن است سلاح گرم فقط عاملي براي ترساندن ديگران باشد، اما نمي‌خواسته مرتكب قتل شود و اگر مانعي در مسير سرقت ايجاد نمي‌شد، او هم دست به اسلحه نمي‌برد.

آيا روانپزشكان، قاتل سريالي را در گروه مبتلايان اختلالات رواني قرار مي‌دهند؟

در علم روانپزشكي، با مفهوم علمي اختلالات رواني مواجهيم كه اين مفهوم، با مفهوم عرفي اختلالات رواني يا بيماري‌هاي رواني متفاوت است. اگر يك راننده با سرعت خيلي زياد از كنار شما رد شود، ممكن است شما ناخودآگاه اين فرد را ديوانه خطاب كنيد به اين دليل كه از نگاه شما و باقي افراد جامعه، كار بد و زشت و دور از منطقي انجام داده. گاهي حتي در زبان محاوره، فرد عاشق را ديوانه خطاب مي‌كنيم يا مي‌گوييم عقلش را از دست داده، چون بدون پذيرش منطق، خواسته دلش را دنبال مي‌كند. اطلاق ديوانگي و جنون به افرادي كه رفتارهاي عصبي و عجيب و غيرعادي و غيرمنطقي دارند، همان مفهوم عرفي اختلالات رواني است. در مقابل اين مفهوم، با مفهوم علمي اختلال رواني مواجهيم كه اين مفهوم، افرادي را شامل مي‌شود كه به دليل مشكلات رفتاري، خلقي، تفكر، دركي و شخصيتي، روابط فردي و اجتماعي‌شان به هم ريخته و اين مشكلات، عملكرد فردي و اجتماعي اين افراد را مختل كرده است. مثال ساده، بيماري وسواس است. همه ما افرادي را مي‌شناسيم كه بسيار تميزند و تمام كارهاي‌شان را با دقت خاصي انجام مي‌دهند و بسيار وقت شناسند و اگر راس ساعت 2 با فردي قرار ملاقات داشته باشند و آن فرد، حتي چند دقيقه دير به محل قرار برسد، به ‌شدت برآشفته مي‌شوند. بسياري از مردم، چنين افرادي را وسواسي خطاب مي‌كنند. اگر رفتارهاي وسواس‌گونه اين افراد، باعث شود از كارهاي روزمره باز بمانند و حتي باعث دلخوري مردم بشوند يا روابط اجتماعي‌شان را از دست بدهند، در علم روانپزشكي مي‌گوييم اين افراد مبتلا به بيماري وسواس هستند. بنابراين، برخي ويژگي‌ها و رفتارها، اگرچه در ظاهر و در نگاه مردم ممكن است به بيماري تعبير شود، اما اين رفتارها در علم روانپزشكي مساوي با بيماري نيست، بلكه بيماري، زماني اتفاق مي‌افتد كه يك اختلال رواني ايجاد شده باشد. حالا مي‌شود اين سوال را مطرح كرد كه آيا يك قاتل سريالي، بيمار رواني است؟ قاتل سريالي از نگاه جامعه و با همان تعريف عرفي، يك بيمار رواني است، اما در تعاريف روانپزشكي، اختلال رواني طيف گسترده‌اي از ناهنجاري‌هاي رواني و رفتاري است كه با محدوده‌اي از آگاهي همراه است. اگر به علت ناهنجاري رواني، آگاهي در حين رفتار از بين رفته باشد، در روانپزشكي جنايي، موضوع فقدان قوه تشخيص مطرح مي‌شود و اين نهايت اختلال رواني است كه قانون تعبير به جنون مي‌كند و بديهي است كه هر اختلال رواني به اين حد نمي‌رسد.

يعني علم روانپزشكي اطلاق مشخصي براي ارتكاب به قتل سريالي ندارد.

وقتي عنواني براي اين رفتار انتخاب شده، اين عنوان حتما ويژگي‌هايي دارد. اما اختلال، زماني تبديل به بيماري مي‌شود كه عملكرد روزانه بر اثر اين اختلال مختل شده باشد به اين معنا كه اين اختلال، روابط فردي و اجتماعي فرد مرتكب قتل سريالي را برهم زده باشد. من از دو مورد قاتلان سريالي ايراني مثال مي‌زنم كه عموم مردم هم از آن مطلع شدند. «بيجه» چه اختلال عملكردي پيدا كرده بود؟ بيجه در فاصله قتل‌هايي كه مرتكب مي‌شد، مشغول به كار بود و حتي بعد از ارتكاب جنايت، به خانه بازماندگان مي‌رفت و به آنها تسليت مي‌گفت و در مراسم ترحيم قربانيانش شركت مي‌كرد و هيچ كسي هم شك نمي‌كرد كه اين فرد، بيمار است. بيجه تا آخرين لحظات پيش از شناسايي و دستگيري مشغول كار بود و روابط اجتماعي‌اش؛ چه روابط با خانواده و چه روابط با دوستان معدودي كه داشت هم بر هم نخورده بود. اكبر خرمدين هم مثال دوم است.

اكبر خرمدين در گروه قاتلان سريالي قرار مي‌گيرد؟

بله، اما اين فرد هم تا روزي كه به اتهام قتل پسرش دستگير شد، بيمار نشده بود، سابقه بستري نداشت، هيچ دارويي مصرف نمي‌كرد و هيچ مراجعه پزشكي هم نداشت. اكبر خرمدين، تا روز قبل از دستگير شدن، مشغول كار بود و مخارج زندگي را تامين مي‌كرد. اگر اكبر خرمدين، نشانه‌اي از اختلال عملكرد داشت، حتما بايد از سوي نزديكان و بازماندگان و اقوام مورد اشاره قرار مي‌گرفت در حالي كه اظهارنظري در اين مورد وجود ندارد، چون ارتباط فردي و اجتماعي اكبر خرمدين در زندگي روزمره مختل نشده بود. به همين دليل، علم روانپزشكي هنوز در طبقه‌بندي DSM (راهنماهاي باليني براي شناسايي اختلالات رواني) هيچ نامي براي اختلال مرتكبان قتل سريالي ندارد، چون علاوه بر اينكه اين افراد، ويژگي‌هاي بيماري رواني يا افت عملكرد فردي و اجتماعي ندارند، حتي ملاك‌هاي تشخيصي يكسان هم ندارند، بلكه ويژگي‌هاي مشابهي دارند. البته يك نويسنده به نام جوئل نوريس در كتابي به نام قاتلان سريالي كه اواخر دهه 1990 منتشر شده، مجموعه‌اي از رفتارها را توضيح مي‌دهد و مي‌گويد كه مجموع اين رفتارها، سندروم قتل سريالي است، اما اين ادعا هنوز در طبقه‌بندي‌هاي علمي قرار نگرفته و اگر پذيرفته مي‌شد، بايد به طبقه‌بندي علمي بيماري‌هاي روانپزشكي هم وارد مي‌شد. سندروم در اصطلاح پزشكي، مجموعه‌اي از علايم است. به عنوان مثال، بيماري كه داروهاي ضد روانپريشي مصرف مي‌كند، ممكن است در موارد خاصي دچار بي‌قراري و تب و نوسان فشار خون و هذيان‌گويي شود كه اين حالات، نشانه سندروم نورلپتيك به معناي سندروم وابسته به داروي روانپريشي است.

و سندروم ممكن است با تولد فرد متولد شود يا فرد در شرايط خاص اجتماعي و سياسي به اين سندروم مبتلا شود؟

گاهي مي‌توان گفت كه همين‌طور است. مثل سندروم داون. مبتلايان سندروم داون، علايم مشخصي دارند؛ ضريب هوشي پايين، فاصله چشم‌ها، رشد موها، فرم انگشتان و.... مجموعه اين علايم، سندروم داون است. در مورد قتل سريالي نمي‌توان گفت كه شبيه سندروم‌هاي مادرزادي است، چون هيچ شواهد علمي از بار ژنتيك قتل سريالي وجود ندارد و حتي ايجاد زمينه قتل سريالي در دوران رشد و در سنين كودكي و جواني هم اثبات نشده اگرچه يك ويژگي شايع در قاتلان سريالي مشاهده شده است؛ قاتلان سريالي، در دوران كودكي مورد آزار قرار گرفته‌اند.

مثل بيجه و هانيبال لكتر (شخصيت اصلي رمان سكوت بره‌ها نوشته توماس هريس - روانپزشكي كه قربانيان خود را پس از كشتن، مي‌خورد).

بله، تعداد زيادي از قاتلان سريالي گفته‌اند كه در دوران كودكي مورد آزار رواني قرار گرفته‌اند. اما اين نكته هم مهم است كه بسياري افراد، در كودكي مورد آزار شديد قرار مي‌گيرند، اما قاتل سريالي نمي‌شوند. بنابراين، با توجه به اين نكته، ارتباط بين آزارهاي دوران كودكي و تبديل شدن به قاتل سريالي هم رد شده است.

آيا ارتكاب به قتل سريالي در رده اختلالات رواني قرار نمي‌گيرد؟

تا امروز به صورت قطعي و مشخص، حتي به عنوان يك اختلال رواني پذيرفته نشده، اما پذيرفته نشدن ارتكاب به قتل سريالي در رديف بيماري روانپزشكي يا اختلال رواني، حتما اين ابهام را پيش مي‌آورد كه آيا يك قاتل سريالي با اين همه شرارت و ارتكاب به آدم‌كشي، يك مبتلاي بيماري رواني نيست؟

هوشنگ اميني گفته بود، مي‌خواهم راه اصغر قاتل را ادامه بدهم و جامعه را از فساد پاك كنم. سعيد حنايي هم قصد پاك كردن جامعه از وجود زنان تن‌فروش را داشت. بيجه در كودكي قرباني آزار بود و در بزرگسالي آزار داد. آيا اين افراد با آن باورهاي غلطي كه داشتند، افراد سالمي محسوب مي‌شدند؟ آيا سعيد حنايي آدم سالمي محسوب مي‌شد؟

جامعه، عادت دارد بگويد افراد يا سالم يا مبتلاي بيماري رواني هستند در حالي كه وقتي مي‌گوييم اين فرد، اختلال رواني ندارد به اين معنا نيست كه اين فرد سالم است، چون اصلا مقوله‌اي با عنوان سلامت كامل رواني نداريم و هيچ كسي هم نمي‌تواند ادعا كند كه از نظر رواني، كاملا سالم است. همه انسان‌ها، داراي كشمكش‌ها و آسيب‌هاي رواني ريز و درشت هستند. در مقوله اختلال رواني هم ما طيفي از سلامت را در نظر مي‌گيريم و طبق تعريف سازمان بهداشت جهاني، وقتي اختلال و بيماري وجود نداشته باشد، فرد سالم است در حالي كه ممكن است همزمان، دچار عقده‌ها و كمبودهاي رواني يا جسمي باشد و علايم بيمارگونه هم داشته باشد، اما چون اين علايم، بروز نكرده يا نمود ناچيزي دارد، ما اين فرد را سالم مي‌دانيم. بنابراين، وقتي مي‌گوييم فردي بيماري ندارد به اين معنا نيست كه اين فرد، سالم است. طيف اختلالات رواني هم به همين صورت است. نهايت بيماري جسمي، مرگ است به اين معنا كه فرد، آنقدر بيمار است كه از بين مي‌رود. نهايت بيماري رواني هم، جنون است. عموم مردم فكر مي‌كنند يك قاتل سريالي بايد مجنون باشد در حالي كه وقتي ما روانپزشكان اين فرد را معاينه و بررسي مي‌كنيم، مي‌بينيم اين فرد، نشانه‌هايي از اختلالات رواني يا حتي نوعي از اختلال رواني هم دارد، اما اين اختلال رواني به حد جنون و در واقع، به انتهاي طيف نمي‌رسد و اين تشخيص به اين معناست كه شدت اختلالات رواني اين فرد، به حدي نبوده كه از خلاف و خطا بودن ارتكاب به قتل، بي‌اطلاع و ناآگاه باشد.

و اگر مي‌داند كه با ارتكاب به قتل مرتكب خلاف مي‌شود، بيمار رواني نيست؟

بله، البته بعضي قاتلان سريالي هم، بيمار بوده‌اند و در زمان ابتلا به بيماري مرتكب قتل شده‌اند كه نمونه آن در جامعه امروز، ديويد بركوويتز (قاتل سريالي امريكايي در دهه 1970) است كه چند روانپزشك، پس از معاينه بركوويتز اعلام كردند اين فرد، مبتلاي اسكيزوفرني پارانوييد، اما در عين حال، قاتل سريالي است به اين معنا كه بركوويتز، با توهمات خود مرتكب جنايت مي‌شد. تا مدت‌ها روانپزشكان فكر مي‌كردند بركوويتز تظاهر به ديوانگي و تمارض مي‌كند، اما نتايج معاينات بيشتر نشان داد كه بركوويتز، واقعا بيمار بود، اما قاتل سريالي هم بود و در فواصل زماني مرتكب قتل مي‌شد. فكر مي‌كنيد راي دادگاه در مورد بركوويتز چه بود؟

ابتلا به اسكيزوفرني رافع مسووليت نيست؟

خير، قاضي اعلام كرد بركوويتز با وجود آنكه بيمار بوده و طبق نظر روانپزشكان، شدت بيماري‌اش هم بالا بوده، اما از نظر دادگاه، فردي مسوول جنايات خود نيست كه دركي از مفهوم جنايت نداشته باشد.

و اگر قاتل سريالي، آگاهانه مرتكب قتل مي‌شود، در مقابل اعمال خود مسوول است؟

بله، البته وقتي دادگاه اعلام مي‌كند كه طبق نتايج معاينات روانپزشكي يك قاتل سريالي، اين فرد جنون نداشته، مردم متعجب مي‌شوند و مي‌گويند مگر ممكن است فردي كه فرزندش را قطعه قطعه كرده، ديوانه نباشد؟ از نگاه مردم، اين فرد حتما ديوانه است در حالي كه نگاه مردم، مبتني بر همان مفهوم عرفي است؛ همان مفهومي كه يك فرد را بر مبناي رفتارهاي ظاهري به ديوانگي منتسب مي‌كند، اما قانون، فردي را ديوانه مي‌داند كه در هنگام ارتكاب به جرم، قوه تشخيص نداشته باشد و نداند كاري كه مي‌كند، يك عمل مجرمانه است. بنابراين، يك قاتل سريالي، به هر ميزان كه مبتلا به بيماري رواني باشد، وقتي در زمان ارتكاب جنايت، از عمل خود آگاه بوده، بيماري او رافع مسووليت نيست.

يعني سعيد حنايي، آگاهانه مي‌گفت كه مي‌خواهد جامعه را از فساد پاك كند؟ البته جامعه اين باور حنايي را تاييد نمي‌كند ولي حنايي، همه قتل‌ها را با همين آگاهي مرتكب مي‌شد؟

حنايي آگاه بود كه انسان‌هايي را مي‌كشد و كشتن يك انسان از نظر قانون جرم است.

اصطلاحي در دنياي جنايت هست با عنوان «قاتلان اجاره‌اي»؛ فردي كه براي آدم‌كشي اجير مي‌شود و پول مي‌گيرد. آيا اين فرد هم در گروه قاتلان سريالي قرار مي‌گيرد؟

با توجه به ويژگي‌هاي قتل‌هاي سريالي، فرد اجير شده، با آدم‌كشي به اقناع رواني نمي‌رسد.

چون مشغول انجام وظيفه است؟

چون كشتن، شغل او است و هدف او از كشتن، به دست آوردن پول است. در قتل سريالي، قاتل به دنبال منافع مالي نيست، بلكه مي‌خواهد با كشتن، به آرامش برسد. يك فرد اجير شده، امروز پول مي‌گيرد آقاي ايكس را بكشد و دو روز ديگر پول مي‌گيرد كه خانم اف را بكشد. در اين نوع از ارتكاب به قتل برخلاف قتل سريالي، زمان استراحت (COOLING TIME) وجود ندارد. انگيزه قتل سريالي، معمولا رواني است و مقتولان مشخصات يكسان دارند در حالي كه قاتل اجاره‌اي، امروز پول مي‌گيرد كه مدير يك شركت را بكشد و فردا پول مي‌گيرد كه يك شرور را بكشد. براي قاتل اجاره‌اي، مقتولان هيچ تفاوتي با يكديگر ندارند و مشخصات و ويژگي‌هاي مقتولان هم براي او تفاوتي ندارد. به همين دليل، افرادي هم كه در يك لحظه يا در يك موقعيت جغرافيايي، عده‌اي را به قتل مي‌رسانند، قاتل سريالي نيستند، بلكه مرتكب جنايت انبوه (MASS MURDER) شده‌اند.

نتايج بعضي معاينات روانپزشكي بر قاتلان سريالي نشان داده كه مثلا دچار خودشيفتگي، دچار حسرت‌ها و عقده‌هاي ايجاد شده از دوران كودكي يا به شكل افراطي، نيازمند شهرت بوده‌اند. حتي از اين بعد هم قاتل سريالي با اين مشكلات را نمي‌توان دچار اختلال رواني دانست؟ آيا اختلال رواني به قتل سريالي منجر مي‌شود؟

بايد نوع اختلال رواني قاتل سريالي مشخص باشد. انسان‌ها، معمولا تمام كارهاي خود را بر اساس انگيزه‌هاي رواني انجام مي‌دهند. يك قاتل سريالي هم بر اساس انگيزه‌هاي رفتاري مرتكب قتل مي‌شود. انگيزه قاتل سريالي فيلم «هفت» اين بود كه افرادي كه از نگاه او مرتكب گناهان كبيره شده بودند را به قتل برساند.

يا مثل شخصيت اصلي كتاب اژدهاي سرخ (نوشته توماس هريس) كه در دوران كودكي قرباني كودك آزاري توسط مادرش بود، چون يك نقص جسمي داشت و در بزرگسالي مي‌خواست بي‌نقص بودن خود را با كشتن، به جامعه القا كند.

بله، بنابراين، انگيزه اوليه‌اي براي قتل وجود دارد. وقتي بعد از ارتكاب به اولين قتل، قاتل مورد توجه رسانه‌ها قرار مي‌گيرد و مردم راجع به او حرف مي‌زنند، انگيزه جديدي علاوه بر انگيزه قبلي ايجاد مي‌شود؛ من مورد توجهم و همه در مورد من صحبت مي‌كنند. قاتل سريالي، از مشاهده گيج شدن پليس براي پيدا كردن ردپا لذت مي‌برد كه اين هم انگيزه جديد است؛ من مي‌توانم افرادي را گيج كنم. زودياك (قاتل سريالي در دهه‌هاي 1960 و 1970 در امريكا كه هيچ‌گاه شناسايي نشد و همچنان هويتش ناشناخته است) يك دست نوشته رمزي به اداره پليس فرستاد كه بعد از رمزنگاري معلوم شد، نوشته است: «اميدوارم از تلاشي كه براي جست‌وجوي من انجام مي‌دهيد، خوب لذت ببريد.»

يا مثل شكارچي استخوان (قاتل سريالي كتاب The Bone Collector نوشته جفري ديور) كه در محل وقوع هر قتل، نشانه‌هايي براي پليس به جا مي‌گذاشت كه سرنخ پيدا كردن محل وقوع قتل جديد بود. در داستان «جنايت آ ب ث» اثر آگاتا كريستي هم، قاتل، هر قتل را با يكي از حروف الفبا نشانه‌گذاري مي‌كرد.

اينها همه انگيزه‌هاي ثانويه است. در پرونده سعيد حنايي، انگيزه اول حذف زنان تن‌فروش بود و قاتل، هيچ به مشهور شدن يا فريب پليس فكر نمي‌كرد. با همان هدفي كه در ذهن داشته، سوار ماشينش مي‌شود و خود را فردي قابل اعتماد نشان مي‌دهد و حرف‌هايي از سر عقل و برنامه‌ريزي و هدفمندي مي‌زند و زنان را به گوشه‌اي مي‌كشاند و به قتل مي‌رساند در حالي كه مثل همه قاتلان سريالي، تمام تمركزش بر كشتن است، اما دقت دارد كه ردي به جا نگذارد و در محلي خلوت قتل را انجام دهد و آثار جرم را پاك كند و... بعد از آرامشي كه از قتل اول به دست آورده، ادامه مي‌دهد. او يك نفر را از ميان برداشته؛ زن تن‌فروشي را كه مي‌توانست ظرف 24 ساعت، حداقل 5 نفر را گمراه كند... آرامش از اين عمل، به او مهلتي مي‌دهد كه تا مدت‌ها به اين كار فكر نكند. اما بعد از اولين قتل، دچار ترس هم شده؛ وحشت از دستگير شدن در صورت ارتكاب به قتل دوباره.

قاتل سريالي هم دچار ترس مي‌شود؟

حتما دچار ترس مي‌شود. به همين دليل براي قتل دوم، با فكر و برنامه‌ريزي جديد، اما با تامل قدم برمي‌دارد ولي در همين حين، وقتي متوجه مي‌شود كه رسانه‌ها درباره او نوشته‌اند و پليس درباره او حرف زده، با وجود همه آن ترس‌ها و نگراني‌ها، از ابهامي كه به جان جامعه انداخته هم لذت مي‌برد. قاتل سريالي به دليل همان ترس و نگراني از دستگير شدن، حتما براي هر قتل، برنامه‌ريزي و فكر دارد اما جلب‌ توجه جامعه را هم شاهد است.

و اين جلب ‌توجه، يك‌جور مشوق است؟

بله و كم‌كم يك بازي را شروع مي‌كند. اغلب قاتلان سريالي در روند جنايات خود، از ترسي كه به دل جامعه مي‌اندازند و از اينكه پليس را به تكاپوي تعقيب مي‌اندازند، تلقي يك بازي (GAME) دارند و از اين بازي لذت مي‌برند.

بازي مي‌كنند يا به كشتن معتاد مي‌شوند؟

ويژگي رفتار اعتيادي را دارند. ويژگي رفتار اعتيادي چيست؟ فردي كاري را انجام مي‌دهد كه در صورت هرگونه وقفه در انجام اين كار، احساس تنش دارد و با هر بار تكرار اين كار، اين احساس تنش كاهش مي‌يابد. بنابراين، قتل‌هاي سريالي، ويژگي‌هاي يك رفتار اعتيادي را دارد، اما بايد به يك تفاوت مهم توجه كنيم؛ در اقرار بعضي قاتلان سريالي مي‌بينيد كه سال‌هاي سال سكوت مي‌كنند. اين سكوت طولاني مدت، تفاوت مهم قتل سريالي با رفتارهاي اعتيادي است. يك فرد معتاد نمي‌تواند وقفه‌اي در روند مصرفش ايجاد كند مگر اينكه براي درمان اعتياد خود اقدام كند تا به زندگي عادي بازگردد. يك قاتل سريالي ممكن است 5 سال مرتكب قتل نشود و اين سكوت آگاهانه، شباهتي به رفتارهاي اعتيادي ندارد، بلكه بيشتر به يك بازي شبيه است. در دنياي بازي هم شاهد مشابه اين رفتارها هستيم؛ مچ‌گيري، كلك زدن، فريب خوردن، پنهان شدن. ...

پس يك قاتل سريالي، فرد كم‌هوش و كم‌دانشي نيست با وجود آنكه ممكن است تحصيلات بالايي هم نداشته باشد.

روانپزشكاني كه در مورد قاتلان سريالي تحقيق و پژوهش انجام داده‌اند، به نتايج مختلفي در اين زمينه رسيده‌اند. «هوش» مفاهيم مختلفي دارد و معمولا برداشت ما از هوش، برداشت علمي نيست. به عنوان مثال، اگر فردي ما را بعد از 20 سال مي‌بيند و به ياد مي‌آورد، مي‌گوييم عجب باهوش است در حالي كه به ياد آوردن، توانايي حافظه است و حافظه، قسمتي از هوش است. همين فردي كه فكر مي‌كنيم فرد باهوشي بوده، قادر به حل محاسبات رياضي نيست. البته هوش، فقط در هوش يادگيري و هوش استدلالي و هوش رياضي تعريف نمي‌شود، بلكه ما با مفهومي به نام هوش اجتماعي هم مواجهيم كه بعضي افراد، از هوش اجتماعي بالايي برخوردارند در حالي كه ممكن است حتي به مدرسه هم نرفته باشند، اما از كوچك‌ترين نوسانات بازار مطلع مي‌شوند و فرق دروغ و راست را مي‌فهمند و تغيير احساسات افراد را درك مي‌كنند. اين افراد از هوش هيجاني خود بهره مي‌گيرند.

قاتلان سريالي هوش اجتماعي بالايي دارند؟

نمي‌توان گفت هر فردي كه هوش اجتماعي دارد، حتما خشونت بيشتري هم مرتكب مي‌شود، اما به نظر مي‌آيد قاتلان سريالي در مقايسه با بقيه افراد، هوش اجتماعي بالاتري دارند و به همين سبب، خيلي سريع‌تر خطر را احساس مي‌كنند و خيلي زودتر دروغ را مي‌فهمند و بهتر از ديگران ارتباط بين پديده‌ها را درك مي‌كنند و از تجربه‌هاي‌شان هم بهتر بهره مي‌برند و بيش از ديگران قادر به كنترل هيجانات‌شان هستند. آيا شما مي‌توانيد يك انسان را به قتل برسانيد و چند ساعت بعد، به مراسم تشييع و ترحيمش برويد و به بازماندگانش تسليت بگوييد؟ بيجه اين كار را كرد. قاتلان سريالي، به دليل برخورداري از هوش هيجاني بالا مي‌توانند در موقعيت‌هاي مختلف هيجانات خود را كنترل كنند در حالي كه ممكن است يك نابغه رياضي، از اين توانايي بي‌بهره باشد. بار ديگر فيلم هفت را به ياد بياوريد؛ سكانسي را كه قاتل با خونسردي كامل به اداره پليس مي‌آيد.

در كتاب سكوت بره‌ها هم هانيبال لكتر بعد از مثله كردن پليس، به موسيقي باخ گوش مي‌دهد و از اين موسيقي لذت مي‌برد.

قاتلان سريالي از بابت اين ويژگي، شبيه يكديگر هستند و به دليل همين ويژگي مي‌توانند به فعاليت خود ادامه دهند. بيجه، يك‌بار توسط پليس دستگير شد، اما بعد از آزادي دوباره ارتكاب به جنايت را ادامه داد.

خوشرو هم يك‌بار دستگير و حتي همدستش اعدام شد، اما خوشرو بعد از مدتي، دوباره به قتل مشغول شد.

سيستم قضايي به همين سبب بارها پليس را مواخذه كرد كه چرا به نشانه‌ها توجه نكرد و قاتل را آزاد كرد. در ماجراي «جفري دامر» هم، پليس، به درخواست‌هاي مكرر براي بازرسي آپارتمان دامر توجهي نكرد و صدور راي عفو مشروط براي دامر، بعدها مورد انتقاد قرار گرفت (جفري دامر يك قاتل سريالي ساكن ايالت ميلواكي در امريكا بود كه در فاصله سال‌هاي 1978 تا 1991 و پيش از دستگيري، 17 مرد را به قتل رساند. دامر، قربانيان خود را بعد از تجاوز مي‌كشت و مي‌خورد. دامر، سال 1994، در 34 سالگي و در دوران سپري كردن مجازات حبس ابد، توسط يكي از هم‌سلولي‌هايش كشته شد) البته اين غفلت اجتناب‌ناپذير است، چون قاتلان سريالي به حدي به خود مسلط هستند و چنان هيجان‌شان را كنترل مي‌كنند كه هيچ شباهتي به يك قاتل معمولي ندارند. فردي كه مثلا در حريان يك درگيري مرتكب قتل شده، وقتي دستگير مي‌شود، در همان لحظات اول بعد از دستگيري، رفتارهاي مشكوكي دارد كه سيستم پليسي را بابت شناسايي مظنون اصلي به يقين مي‌رساند در حالي كه رفتارهاي قاتل سريالي اين‌گونه نيست و با تشرهاي ساده پليس خودش را نمي‌بازد و دست و پايش نمي‌لرزد.

آيا قاتل سريالي به مقوله خلاقيت هم فكر مي‌كند؟ متفاوت بودن قتل‌ها، آن هم آگاهانه؟

اگر تفاوتي وجود دارد، آگاهانه نيست، چون قتل را به دليل انگيزه‌هاي رواني انجام مي‌دهد. بيجه در دوران كودكي دو بار قرباني آزار جنسي بود. همين سابقه، اين انگيزه را در بيجه ايجاد كرد كه در بزرگسالي، بچه‌ها را مورد آزار جنسي قرار دهد؛ بچه‌هايي در همان محدوده سني كه بيجه مورد آزار قرار گرفته بود. به قتل رساندن اين بچه‌ها، واكنش بيجه بود به زجري كه خودش در دوران كودكي تحمل كرده بود به اين معنا كه ارتكاب به قتل، يك رفتار سمبليك بود.

بيجه از كودكي به انتقام فكر مي‌كرده؟

به انتقام از مردي كه او را مورد آزار جنسي قرار داد فكر مي‌كرده، اما اين فكر در دوران بزرگسالي در ذهن او تبديل به يك فرآيند مي‌شود؛ اگر كودكي مورد تجاوز قرار گرفت، بهتر است بميرد تا اينكه مثل من (بيجه) زنده بماند. انگار با تجاوز به اين كودك و سپس، كشتن اين كودك به اين آرامش مي‌رسيد كه كودكي كه مورد تجاوز قرار گرفت، مرد و مثل من (بيجه) نشد.

يعني تفكر را در عمل اجرا كرد؟

بله، به همين دليل ما بيجه را يك بيمار رواني نمي‌دانيم، اما بيجه حتما دچار عقده و انگيزه‌ها و كشمكش‌هاي رواني بوده و با وجود آنكه اعمالش هيچ شباهتي به اعمال يك انسان عادي ندارد، اما ويژگي‌هاي بيجه، هنوز در علم روانپزشكي، نامي ندارد و در گروه اختلالات رواني هم قرار نمي‌گيرد، بلكه آسيب‌هاي رواني و عقده‌هاي تلنبار شده از دوران كودكي است كه در بزرگسالي به اين شكل خود را نشان داد. شايد ادعاي نوريس درست باشد، شايد قتل سريالي، يك سندروم است و شايد در آينده به عنوان يكي از اختلالات رواني، قابل شناسايي و قابل پيشگيري و حتي قابل درمان باشد.

در بعضي كشورها، پليس از سارقان خلاق براي شناسايي عاملان سرقت‌هاي بزرگ كمك مي‌گيرد. گاهي در كتاب‌ها و فيلم‌ها هم اين اتفاق را در مورد قاتلان سريالي شاهد بوده‌ايم؛ پليس با كمك ذهن خلاق قاتل سريالي كه به اصطلاح خودش بازنشسته شده، براي شناسايي يك قاتل سريالي و كشف و رمزگشايي نشانه‌ها بهره مي‌برد كه بهترين مثال، باز هم هانيبال لكتر است كه در كتاب و فيلم سكوت بره‌ها، مامور پليس را براي شناسايي يك قاتل سريالي ترانس سكشوال راهنمايي مي‌كند. آيا در جهان واقعي چنين اتفاقي ممكن است كه به پيشرفت علم روانپزشكي هم منجر شود يا توصيه قطعي، اعدام است؟

اگر در جهان واقعي، پليس اين روش را انتخاب كند و قاتل سريالي را به عنوان همكار خودش بپذيرد، بايد به تمام خطرات متعاقب اين تصميم هم تن بدهد. روانپزشكان معتقدند كه تمام قاتلان سريالي با يك انگيزه رواني مرتكب قتل مي‌شوند. واداشتن قاتل سريالي بازنشسته، خطر تكرار اين انگيزه‌ها را تشديد مي‌كند.

و خطر بازگشت دوباره به ميدان را؟

همزمان اين اتفاق رخ خواهد داد. علاوه بر اين، هم از نظر جرم‌شناسي و هم از نظر روانشناسي و هم از نظر عرف جامعه اين تصميم قابل پذيرش نيست. فرض كنيد كه بيجه كه 22 كودك را مورد تجاوز قرار داد و به قتل رساند، براي پيدا كردن باقي قاتلان سريالي به خدمت پليس در مي‌آمد. آيا جامعه توان پذيرش اين تصميم را داشت؟ اعتقادات ما مي‌گويد اگر يك انسان را به قتل برساني، يك جامعه را به قتل رسانده‌اي. قاتل يك انسان، فقط مرتكب قتل يك نفر نشده، بلكه تمام وابستگان و آشنايان مقتول هم از اين حادثه دچار آسيب شده‌اند. به همين دليل در بسياري كشورها، جامعه قوانين اعدام را زير سوال برده و مي‌گويد اگر يك فرد، فردي را به قتل رساند، مجازات قاتل، نبايد قتل يك انسان ديگر باشد. نظام روانشناسي و جرم‌شناسي البته تاكيد دارد كه بايد قاتلان سريالي را مورد مطالعه قرار دهيم تا به پيشرفت علم جرم‌شناسي كمك كرده باشيم، اما اين افراد بايد مجازات شوند، چون در زمان ارتكاب به قتل، به رفتارشان آگاه بوده‌اند و بايد جامعه از خطر وجود اين افراد در امان باشد.

سوالي پرسيدم در مورد احساس ترس قاتلان سريالي. چطور ممكن است يك قاتل سريالي شناسايي شود و به اصطلاح، گير بيفتد؟

قاتل سريالي در تمام دوران فعاليتش، اين واهمه را دارد كه در صورت شناسايي و دستگيري، ديگر نتواند به جناياتش ادامه دهد و بنابراين، با دقت بسيار، رفتار مي‌كند. بعد از مدتي، از ميزان اين ترس كاسته مي‌شود. در واقع، زماني كه قاتل سريالي دست به بازي با پليس مي‌زند و در لذت اين بازي، غرق مي‌شود، از ميزان اين ترس كاسته مي‌شود و همين زمان است كه اغلب قاتلان سريالي، مرتكب اشتباهاتي مي‌شوند كه همين اشتباهات، آنها را به دام پليس گرفتار مي‌كند. بعضي از قاتلان سريالي هم در زماني از دوران جنايات‌شان، زماني كه انگيزه‌هاي رواني‌شان اقناع شده، بدشان نمي‌آيد هويت خود را آشكار كنند، چون از بازي خسته شده‌اند و مي‌خواهند نقطه پاياني بر اين بازي بگذارند و جامعه را از وجود واقعي خودشان آگاه كرده و به جامعه اعلام كنند، اين من بودم كه دولت و پليس را گيج كردم. به همين دليل، خيلي از قاتلان سريالي، ترسي از اعدام ندارند.

شنيدم كه خوشرو موقع اعدامش لبخند مي‌زد... 


قتل سريالي به معناي ارتكاب به قتل توسط يك يا چند نفر و معمولا، يك نفر است. قاتل سريالي، فردي است كه سه نفر يا بيشتر را به قتل برساند و فاصله هر قتل، حداقل يك ماه باشد. يك ويژگي بسيار مهم قتل سريالي، Cooling Time است؛ قاتل سريالي، بعد از ارتكاب به هر قتل، تا مدتي با تبعات رواني حاصل از قتلي كه مرتكب شده، آرامش پيدا مي‌كند و دوباره مرتكب قتل مي‌شود.

براي سعيد حنايي، انگيزه اول حذف زنان تن‌فروش بود و قاتل، هيچ به مشهور شدن يا فريب پليس فكر نمي‌كرد. مثل همه قاتلان سريالي، تمام تمركزش بر كشتن بود، يك قاتل سريالي، به هر ميزان كه مبتلا به بيماري رواني باشد، وقتي در زمان ارتكاب جنايت، از عمل خود آگاه بوده، بيماري او رافع مسووليت نيست. سعيد حنايي آگاه بود كه انسان‌هايي را مي‌كشد و كشتن يك انسان از نظر قانون جرم است. 

در طول 90 سال اخير تا امروز، 17 قاتل سريالي در ايران، شناسايي، دستگير و اعدام شده‌اند؛ علي‌اصغر بروجردي،  حسن اورنگي، هوشنگ اميني، مجيد سالك محمودي، غلامرضا خوشرو ، سعيد حنايي، محمد بيجه، فريد بغلاني، اميد برك، مهين قديري، مهدي فرجي، مرتضي، اسماعيل رنگرز، فرزاد،  مجيد،  اكبر خرمدين، كلثوم.

 

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون