ادامه از صفحه اول
سفيران هدايت
هدف هادي اين است تا مردم را معتقد كند كه سرقت گناه است و مال دزدي حرام است. هدايتگر به افكار كار دارد و پليس به اعمال. پليس ميتواند بداخلاق، خشن يا حتي خودش غيرمعتقد به آنچه باشد كه جرم مينامند. ولي هدايتگر بايد از طرف مردم پذيرفته شود. بايد خودش به بهترين شكل ممكن عامل به آن افكار باشد. بايد اخلاق پسنديده و نكويي داشته باشد. به همين علت است كه قرآن بارها و بارها بر خُلق و خوي نيكوي پيامبر تاكيد ميكند و آن را عامل موفقيت در گرايش مردم به اسلام ميداند. تاكيد ميكند كه پيامبر تندخو و سختدل نبوده، اخلاق بزرگي دارد، رنج مردم، رنج او است و... روشن است كه با خشونت و زور نميتوان كسي را هدايت كرد. ميتوان نظم را برقرار كرد ولي هدايت يعني پذيرش ارزشها و دروني كردن نظم اجتماعي از سوي مردم. اين تونلي كه از نيروهاي پليس در مترو تشكيل ميشود، هر چه باشد ربطي به سفير هدايت ندارد. نكته سوم؛ شايد گفته شود حجاب و پوشش مساله قانوني است و بايد اجرا شود. مشكلي نيست، هر چند اين قانون را اجرا نميكنند، آنچه اجرا ميشود من در آوردي و غيرقانوني است و با رفتار غيرقانوني نميتوان قانون را اجرا كرد. ولي فرض كنيم قانوني باشد. اين چه قانوني است كه اغلب يا حتي بخش مهمي از مردم از نقض آشكار آن ناراحت نميشوند و در برابر نقض آن واكنشي نشان نميدهند؟ بلكه برعكس مقابله با اين رفتار را نميپسندند و حتي خود مقابلهكنندگان نيز در موضع انفعال و ضعف هستند؟ قانون جزا بايد از طرف مردم دروني شود و نقض آن وجدان عمومي را خدشهدار كند و خواهان مجازات ناقض آن شوند و فقط تعداد اندكي مرتكب آن شوند؛ نه اينكه تعدادي چشمگير آن را نقض كنند يا با نقض آن مسالهاي نداشته باشند. اين وظيفه حكومت است كه خود را با نظم مورد پذيرش مردم تطبيق دهد. اتفاقا هر چه بيشتر با آن مقابله و خود را هادي مردم تعريف كند، اثر معكوس دارد. اين هدف از طريق هدايت مردم به پذيرش دروني نظم مورد نظر حكومت محقق ميشود ولي اين وظيفه در توان دولت و پليس نيست. هاديان مردم عاشقان آنان هستند. نه آنكه مردم از آنان بترسند. شايد ترس با نظم جور در بيايد ولي با هدايت جور نميشود، مشروط بر اينكه ترس هم مشمول تعداد اندكي از رفتارها شود و بيشتر گزارههاي نظم اجتماعي را مردم پذيرفته و دروني كرده باشند. اگر خواسته شود كه نظم را فقط با زور و قدرت برقرار كنند چنين نظمي به شدت پرهزينه و ناپايدار و شكننده خواهد بود.
نسخه نجات صندوقهاي بازنشستگي؟
مسلما نياز به خدمات درماني در اين افراد افزايش پيدا ميكند و در صورتي كه 5 سال بيشتر اين سن به تعويق بيفتد به اين معني است كه بايد حق بيمه بيشتري هم پرداخت كنند.البته در كشورهاي اروپايي هم سن بازنشستگي و هم سابقه كار بالاست و در امريكا هم به همين ترتيب، اما شرايط اين كشورها با ايران قابل قياس نيست. در اين كشورها زماني كه افراد بازنشسته ميشوند هم ميتوانند همه حق بازنشستگيشان را به صورت يكجا دريافت كنند و خودشان سرمايهگذاري جداگانهاي داشته باشند و هم ميتوانند حقوقشان را به صورت ماهيانه دريافت كنند و هر دو انتخاب برايشان وجود دارد. وضعيت بازنشستگي در ايران با كشورهاي ديگر كاملا متفاوت است. زماني كه تورم در كشوري در طول 20 سال گذشته نزديك به 2.5 درصد بوده و حقوق بازنشستگانشان هم 3 هزار دلار است با كشوري مثل ما كه 10 ميليون تومان حقوق بازنشستگانش است و در طول سالهاي گذشته با تورمهاي 20 تا 35 درصدي مواجه بوده ساختارهايش زمين تا آسمان فرق و رويكردهاي متفاوتي هم دارند و اين اتفاق به معني اضمحلال قدرت خريد بازنشستگان است.
تا 15 سال آينده دهه شصتيها وارد فاز بازنشستگي و دريافت خدمات درماني ميشوند كه تغييرات در سن بازنشستگي (كم كردن يا بالا بردن اين سن) در نهايت براي سيستم تامين اجتماعي بسيار سخت است، اما براي كم كردن فشار از روي اين سيستم تنها راهحل بالا بردن سن بازنشستگان بوده كه در برنامه هفتم هم آمده است.
عاقلا مكن كاري كاورد پشيماني
در اصل ۵۶ آن آمده است (حاكميت مطلق بر جهان و انسان از آن خداست و هم او انسان را بر سرنوشت اجتماعي خويش حاكم ساخته و هيچكس نميتواند اين حق الهي را از انسان سلب كند يا در خدمت منافع فردي يا گروهي خاص قرار دهد) و در اصل نهم قانون اساسي آمده است هيچ مقامي حق ندارد به نام حفظ استقلال و تماميت ارضي كشور آزاديهاي مشروع را هرچند با وضع قوانين و مقررات سلب كند. بنابراين همه كارگزاران بايد حقگو، حقجو و حقطلب باشند اگرچه احياي حق به ضرر فردي و گروهي آنان باشد و اما عدم التزام به نظام جمهوري اسلامي ايران كه به بنده نسبت دادهاند مانند سكهاي است كه دو رو دارد يك روي آن اتهامي نادرست است و سوابق من حاكي از دروغ بودن آن اتهام است ولي روي ديگر سكه اين است كه من به نظام ملتزم هستم ولي نظامي با قرائت حضرت امام و اكثريت حاكمان و تصميمسازان و تصميمگيران كشور با قرائت آقاي مصباحيزدي به جمهوري اسلامي التزام دارند و بين اين دو قرائت تفاوت از زمين تا آسمان است. من معتقدم ركن اصلي در طول تاريخ پيامبران و امامان در پيشرفت امور، مردم بودند. به عنوان نمونه:
۱. اگر مردم مدينه گرد شمع وجود پيامبر اسلام جمع نميشدند، بقيه عمر پيامبر مانند مكه ناكام و كماثر ميماند. مردم ستون اصلي اتكاي پيامبر براي ايجاد حكومت پرافتخار ماست.
۲. اگر مردم با اصرار از اميرالمومنين تقاضاي حضور در راس حكومت را نميداشتند چه بسا بعد از ۲۵ سال انزوا حضرت علي بقيه عمر خويش را مانند گذشته سپري ميكردند و زمينه تشكيل حكومت افتخارآميزي را فراهم نميكردند.
۳. نمونه سوم قيام حضرت امام در سال ۴۲ به دليل همراهي نكردن همه مردم منجر به تبعيد ايشان شد و اگر مردم در داخل كشور يكپارچه به صحنه نميآمدند امام امت هم بقيه عمرشان را در غربت سپري ميكردند. بنابراين در نگاه من همهكاره، مردم و مشروعيت نظام با مردم است و حكمرانان به نمايندگي از سوي مردم حكومت ميكنند و هيچ شأني جز شأن خدمت به مردم را نداشته ولي از نگاه حاكمان امروز مردم محلي از اعراب ندارند در صورتي كه مردم ستون سياست هستند بهطوري كه اميرالمومنين در نامه خود به مالك اشتر مينويسد: «اي مالك شنيدي كه گفتند نماز ستون دين است بدان كه اين مردم ستون سياست هستند و اگر اين ستون آسيب ببيند نگهداري از حكومت سخت خواهد شد.» ولي حكمرانان ما مردم را ستون سياست نميدانند بلكه از آنان راي ميخواهند تا به قدرت برسند و بعد از قدرت، وعدههايي كه به مردم دادهاند را فراموش ميكنند.
بلكه تفكر آقاي مصباحيزدي را هر روز با جلوهاي ديگر بيان ميكنند و ميگويند در كنار ولايت مطلقه فقيه بايد اطاعت مطلقه را اضافه كنيم در صورتي كه روش امام علي نقطه مقابل اين تفكر است. به عنوان نمونه در نامه ۵۷ هنگام حركت به سوي كوفه براي ساماندهي غائله جمل به مردم ميفرمايد: «فإن كنت محسناً اعانني و ان كنت مسيئٱ استعتبني.» يعني اي مردم كوفه اگر مرا نيكوكار يافتيد ياريام نماييد و اگر ستمگر و زشتكردارم ديديد اعتراض كنيد و اصلاح امور را از من بخواهيد.
لذا من به سياستي پايبند هستم كه مروج اخلاق و كرامت انسان باشد و شما معتقد به سياستي هستيد كه تامينكننده قدرت باشد و مردم ابزار قدرت حاكمان هستند بنابراين من به آنچه شما به آن معتقد و مروج آن هستيد التزام ندارم و آن را ظلم به امام، شهدا، ايثارگران و تمامي مردم ايران ميدانم.