يادداشتي به مناسبت زادروز اوژن يونسكو
تكهپارههاي زندگي كرگدنوار
محمد صابري
«عشق نوعي نوستالژي بينامونشان است. عشق به كوير يا آبي دريا ممكن و شدنيتر به نظر ميرسد اما به آدمها هرگز.» مطابق ديدگاه اوژن يونسكو تنها عشق است كه ميتواند آهن را خرد كند و غل و زنجيرها را. هيچچيز نميتواند در برابرش مقاومت كند. عشق واقعي ترك نميكند، مشكل نميشناسد، كنار نميكشد، دست كشيدن كار افراد حقير است. عشق موردنظر او در زيرزمينها، سياهچالهها و محبسهاي روح انسان وجود دارد و چنين عشقي است كه هميشگي است. انسان آن را از منفذهاي باريك روح به درون ميكشد، در خود ميپرورد و آنگاه كه به عرصه حيات مستقلش پا گذاشت با آن سرفرازي ميكند. در اين بين رنجش را ميكشد و اندوهش را چون شيره جان لمس ميكند. يونسكو آناني كه از عشق مينالند يا خود را بابتش ملامت ميكنند برنميتابد. عشق براي او يعني چيزي وراي انسان و فراتر از حيات انسان و در نوعي نگاهي ايدهآليستي تام فلسفه آفرينش را براي به زندگي درآمدن عشق ميداند و بس. ميگويد: در عرصه زندگي اجتماعي و در نوستالژي غمانگيز ارتباطات با ديگر آدمها هم چنان و بهطور كاملا غير ارادي، سلينوار همهچيز را آن بيرون تاريك و يخزده ميبيند و براي دانستن درونشان خيلي خود را به زحمت نمياندازد، چرا كه با چشمان طبيعي و غيرمسلح خود و به وضوح و روشني آب و آبي آسمان بالاي سرش ميبيند كه نيمي از مردم اميال تشديد شده يا واپس زده دارند و به درستي و به تنفر تمام و سرسختي معتقد است كه اگر امكان فوران يا تخليه آنها بود، همه همديگر را ميكشتند. از منظر جامعهشناختي يونسكو آدمها در بستري از تحريك و حسادتهاي كوچك زندگي ميكنند. تحريكات فرويدي غريزي و حسادتهاي ناشناخته ناشي از خودكمبيني و بعضا خودخواهيهاي حقارتانگيز. زندگي به زعم اوژن يونسكو صحنه تراژديك غمباري است كه روشناي اميدبخشي در آن جاري و ساري نيست تا انسان بتواند با تهماندههايي از اميدهاي واهي و روياهاي متوهمانه چشم به فرداهاي برنيامده تاريكتر از ديروز و امروز بنشيند: «در واقع در وحشت متولد شدهايم و در رنج و وحشت از پايان و رفتن زندگي ميكنيم. در تلهاي باورنكردني، غيرقابل قبول و جهنمي.» يونسكو وقتي جنگ را از نزديك ميبيند به دور از هر گونه عافيتانديشي به كف خيابان ميآيد و پيش از هر گونه اعلام موضع در جانبداري از اين گروه يا آن گروه «مخاصم» فرياد ميزند كه هر دويتان راه را به غلط ميپيماييد. جنگ و انقلاب براي يونسكو دو مضمون متفاوت نيستند، بلكه دو كفه يك ترازو به شمار ميآيند، چرا كه ميپندارد وقتي طبقات اجتماعي با هم ميجنگند نه به دلايل اقتصادي است، نه به دلايل ميهنپرستانه، بلكه براي آن است كه نياز به جنگيدن دارند. يونسكو معتقد است كه در انقلاب مردم همديگر را ميكشند تا براي نسل آينده زندگي بهتري رقم بزنند در حالي كه اينگونه نيست. اين روي ديگر همان گفته معروف بالزاك پيشواي رئاليسم قرن نوزدهمي است كه در چرم ساغري با صدايي رسا فرياد برميآورد كه انسانها هر گاه خواستهاند چيزي به دست آورند، تنها چيزي را با چيزي جابهجا كردهاند. «به مردمي كه براي هيچ دست به تير ميبردند، گفتم شما همين الان هم در تابوتهايتان هستيد. براي ضربه زدن عجله نكنيد. به زودي هيچكس باقي نميماند. به آنها گفتم بيسر و صدا هم ميشود متلاشي شد.» انسانشناسي يونسكو شايد نقطه عطفي در ابراز عقيدههاي مردي باشد كه براي نشان دادن لايههاي زيرين لبخندهايشان نمايشنامههاي بسياري را به روي صحنه برده تا به انسانها نشان دهد پشت آن همه لبخندهاي تصنعي چه مصيبتهاي شخصيتي صرف يا چه روايتهاي غمانگيزي شكل گرفته. داستانهايي از يك منظر حقيقي و از يك سو جبارانه و فناپذير. اوژن از اينكه آدمها زيادي زندگي را جدي ميگيرند دچار سرگشتگي حيرتانگيزي ميشود كه با هيچ منطق و برهان و رستاخيزي نميتواند براي آن پاسخي درخور و اقناعكننده بيابد. «عجيبتر از خود زندگي آدمهايياند كه تا آخرين لحظه خشنود و تسليمند. چرا از خود نميپرسند كه روزي بايد بميرند.» از زندگي و نمايش غمانگيز صحنه زندگي كه بگذريم، يونسكو به مرگ نيز نگاهي متفاوتتر از آنچه در جريان است، دارد. او معتقد است كه آدمها چون نميتوانند مرگ را به تعويق بيندازند، همديگر را ميكشند. همهچيز را الكي سرهمبندي ميكنند، چون نميتوانند «غيرقابلتوضيح» را توضيح دهند. نكتهاي بس ژرف و شگرف. غيرقابل توضيح را توضيحدادن بيشك نيازمند انديشه است و روحي بزرگ و نگاهي دور از خودباختگيهاي معمول و روزمره زندگي. زشتي و زيبايي كه يكي از بزرگترين دغدغههاي بشري است، براي يونسكو اما نقطه عطفي است در گونهاي از روشنبيني محض به دور از هر گونه وسوسه. انتخاب بين اين دو هنري است بس متعالي و وارسته كه نيازمند ذهني هوشيار و به دور از هر گونه خطاي گزافبيني است و بدين معناست كه ميگويد زشتي يك نعمت و بركت است كه به خاطر استثنايي بودن، ميتواند باعث دگرگوني شكوهمند زندگي باشد. او در درون انسان دنيايي آفتابي ميبيند كه اگر اين را ميدانستند آنگاه زشتي ديگر برايشان نه تنها زشت نبود كه بسيار زيبا بود. از اين منظر سختترين سرما هم نميتواند در برابر گرماي قلب مقاومت كند. به شرط آنكه بدانيم كدام دكمه را بفشاريم تا روشن شود: «ميبايد بعد از گذشت از زيبايي، بيدرنگ زشتي را انتخاب كرد. اگر زشتي نتوانست جذابيتي داشته باشد، مورد توجه قرار ميگيرد و دربارهاش نقد مينويسند. زماني كه تاريكي محو شد، بيمعنايي پاك ميشود و مسير را باز ميكند.»
و چنين است نگاه انديشناك، مستغني و فرا زميني او به شهرت كه وسوسه مدام انسانهاست: «شهرت تنها موجودي است كه از دستمايه خودش تغذيه ميكند. شهرت بيشتر برازنده اموات است. لباس عاريهاي است كه بر تن زندهها ميكنند.» با فلسفه سليس و روشن يونسكو براي رهايي و رسيدن به آرامشي پايدار و شادماني سكرآور سرزنده و پيروزبخش، آدمي بايد زشتي را برگزيند و گمنامي را. ستايش رنج و اندوه چيزي نيست كه يونسكو با مهتران انديشه و ادبيات اختلاف نظري داشته باشد. باور دارد كه هرگونه خردي با پذيرش رنج آغاز ميشود و بيترديد بيشتر سقوطهاي هولناك انساني و زوالهاي تدريجي عقل از اين مرحله آغاز ميشود: نپذيرفتن نقش رنج در خردمندي. انسان ديروز با آنكه از آگاهيهاي كمتري به نسبت انسان امروز برخوردار بود اما - حتي شايد ناآگاهانه و رخوتناك- تن به انقياد و رضا ميداد و گاه نيز براي پرورش روح اصرار بر پذيرش برخي از آن رنجها را داشت، اما انسان آگاهتر امروزي و زودرنجتر از ديروز براي كاهش يا نفي رنج به هر شايست و ناشايستي متوسل و جالبتر آنكه در اين راه رنجهاي بيشتري نيز متحمل ميشود. يونسكو انسان را به لحاظ جامعهشناختي مشروط ميداند اما به لحاظ زيستن اين را هيچ ميپندارد و از لحاظ كيهاني ماجرا را بيش از اينها ميبيند. انسانشناختي يونسكو دامنههايي بس عجيب و غريب دارد. دامنههايي به وسعت آسمانهايي كه هنوز آدمي نتوانسته آنها را كشف كند. او انسان را تكياخته مبهم و شوريدهسري ميداند كه كل جهان و همه موجودات و غرايز با انعكاسهايي كه در او ايجاد كردهاند، در آن رسوخ كردهاند. به همين دليل است كه نتيجه ميگيرد كه ما تحتتاثيريم و هيچگاه چيزي را تحتتاثير قرار نميدهيم.
«تمام زندگيمان تكه پاره پيش ميرود براي رنج نكشيدن بايد تسليم شد. در وهله اول حس نارضايتي است كه در ما شكل ميگيرد و بعد عذابمان ميدهد. ما از ديگران ميترسيم پس خود را به سمتشان پرتاب ميكنيم تا آنها را خلع سلاح كنيم.»