• ۱۴۰۳ جمعه ۱۵ تير
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5657 -
  • ۱۴۰۲ چهارشنبه ۲۹ آذر

نگاهي به ريشه‌هاي تاريخي فلسطين اشغالي و نزاعي كه اكنون عُمرِ آن به بيش از يك قرن مي‌رسد- بخش اول

از سرزميني يأس‌آور تا روياي «صهيون»

عظيم محمودآبادي

اگرچه فلسطينيان از دوره تاسيس رژيم صهيونيستي در چهاردهم مه سال 1948 در وضعيتي به‌غايت بغرنج و تحت ستمي غيرقابل توصيف قرار گرفتند اما واقعيت آن است كه اين ملت حتي پيش از آن هم در شرايط ناعادلانه‌اي به‌سر مي‌بردند. فلسطينيان در دوره امپراتوري عثماني - كه سلطه‌اش نواحي فلسطين را هم در بر مي‌گرفت - نيز در وضعيت چندان مطلوب و طبيعي نبودند و سلاطين عثماني كمترين اهتمام و بلكه توجهي را نسبت به بوميان فلسطيني نداشتند، چنانكه مارك تواين (نويسنده امريكايي) در سال 1867 از اين منطقه بازديد و آنجا را «سرزميني يأس‌آور و محنت‌زده» توصيف كرد. (تمرا بي. اور، منازعه فلسطين و اسراييل، ترجمه پريسا صيادي، انتشارات ققنوس، چاپ اول؛ 1399، ص15)

 

فلسطينيان در دوران امپراتوري عثماني

اما وضعيت نامطلوب رفاهي و معيشتي تنها محل نزاع فلسطينيانِ عهدِ عثمانيان، با اين امپراتوري نبود بلكه آنها از روابط رو به گسترش عثماني‌ها با ممالك مغرب زمين -‌و به‌طور مشخص اروپا- ناخشنود بودند. در ناخودآگاه فلسطينيان همواره خاطره آنچه قرن‌ها پيش با حمله صليبيون اروپا در سرزمين آنها روي داد زنده بود؛ حمله‌اي كه مهاجمان مسيحي با تصرف بيت‌المقدس هزاران عرب بي‌گناه را از دمِ تيغ گذراندند و اين براي ملتي چون فلسطينيان كافي بود تا براي هميشه به هر نوع حضور اروپاييان در منطقه غرب آسيا -و آن سرزمين‌هايي كه غربي‌ها «خاورميانه» مي‌نامند- مشكوك و حتي بدبين باشند. براي همين بود كه فلسطينيان به ابراهيم پاشا، فرمانده عثماني نيز عميقا بي‌اعتماد شدند زماني كه او اعراب را به زير پرچم ترك‌ها فراخواند. پس از آن بود كه شهروندان عرب فلسطين در سال 1834 عليه عثمانيان و برنامه‌هاي ابراهيم پاشا شورش كردند.

 

شورش دهقان، نخستين تجربه اتحاد فلسطيني

اين شورش نخستين تجربه اعراب فلسطين در اتحاد با يكديگر براي رسيدن به هدفي مشترك بود. اين شورش كه بعدها به «شورش دهقانان» شهرت يافت موجب آن شد كه فلسطيني‌ها براي نخستين بار هويت خود را به عنوان عرب‌هاي فلسطيني به رسميت بشناسند و نه به عنوان شهروندان امپراتوري عثماني.

با اين همه اما اعراب فلسطيني همزمان مواجه شده بودند با مهاجرت روز‌افزون يهودياني كه فعالانه به دنبال موطن يهودي بودند.

 

ريشه يهودي‌ستيزي اروپايي‌ها

البته يهوديان اندكي پيش از اين ساكن اراضي فلسطين بودند اما بيشتر آنها پس از آزار و اذيت‌هاي روميان، مسيحيان و سپس ترك‌ها، آن منطقه را ترك كرده بودند؛ به‌طوري كه در اواخر قرن نوزدهم جوامع يهودي در سراسر جهان در وضعيتي كاملا پراكنده به سر مي‌بردند. بسياري از اين آوارگان يهودي (دياسپورا) از اين منطقه به مناطق ديگر -‌و به ويژه به اروپا- مهاجرت كرده بودند. يهوديان اغلب در تجارت و كسب ثروت مهارتي بي‌نظير داشتند و علاوه بر آن به‌رغم همه محدوديت‌ها از اين توانايي برخوردار بودند كه سنت‌هاي خاص خودشان را در قلب جوامع اروپايي حفظ كنند و اين دو توانايي، به اصلي‌ترين عامل براي دشمني و كينه‌ورزي اروپايي‌ها نسبت به يهوديان ساكن آنجا تبديل شده بود. اروپايي‌ها -‌درست مثل امروزِ جوامعِ غربي كه مبتني بر نوعي از توتاليتاريسم درصدد تبديل ساير فرهنگ‌ها به فرهنگ جوامع غربي هستند‌- توقع داشتند يهوديان به‌طور كامل خودشان را با جوامع آنها سازگار و ميراث كهن‌شان را رها كنند. اين خواست اروپايي‌ها و مقاومت بخش‌هايي از يهوديان ساكن آنجا، نهايتا به گسترش يهودي‌ستيزي منجر شد.

اما اين همه ماجرا نبود و فارغ از مسائل فرهنگي و تمدني، يك كينه قديمي، تاريخي و عميقا ايدئولوژيك و مذهبي نيز ميان اروپاييان مسيحي با يهوديان پناهنده در جوامع اروپايي وجود داشت و آن اين بود كه مسيحي‌ها همواره يهوديان را در مرگ حضرت عيسي -‌به روايت مسيحيت- مقصر مي‌دانستند. در باور عموم مسيحي‌ها، «يهوديان مردمي حريص، طماع، دغل‌باز، با بيني‌هاي عقابي، دندان‌هاي تيز و عبادات و مناسك عجيب و قريب» بودند. (همان، ص17)

 

بازتوليد مفهوم صهيون در ادبيات سياسي جديد بخشي از يهوديان

در همين وضعيت است كه مفهوم «صهيون» -‌كه نام تپه‌اي مقدس در بيت‌المقدس است و گفته مي‌شود كه حضرت داود (ع) روي آن دفن است- به عنوان گفتمان بخشي از يهوديان در ادبيات سياسي جديد ايشان بازتوليد شد.

مفهوم بازتوليد شده «صهيون» در اين اعتقاد ريشه دارد كه ديگران هيچ‌گاه جامعه يهودي را كاملا نمي‌پذيرند و از اين‌رو يهوديان به كشوري از آن خود نياز دارند تا از خود و باورهاي چهار هزار ساله‌شان محافظت كنند. يهوديان معتقدند خداوند به حضرت ابراهيم وعده داده كه عهد خود را [اعطاي سرزمين از نيل تا فرات] به نسل و ذريه او خواهد بخشيد.

البته اينجا اين مساله مطرح است كه حتي بر اساس همين اعتقاد يهوديان -بر فرض صحت- مي‌تواند اين سرزمين -از نيل تا فرات- متعلق به مسلمانان باشد، چراكه آنها نيز از نسل حضرت ابراهيم (ع) هستند. چنانكه هم اعراب جاهليت و پيش از اسلام خودشان را از نسل حضرت ابراهيم (ع) مي‌دانستند و هم شخص حضرت محمد (ص) به تصريح روايات اسلامي از نسل حضرت اسماعيل (ع) است. باري يهوديان روسيه كساني بودند كه در سال 1882، نخستين مهاجرنشين صهيون را در فلسطين برپا كردند.

 

تئودور هرتسل و پروژه‌اش

نخستين صهيونيست‌ها با اينكه براي تشكيل كشوري يهودي مصمم بودند اما رويكرد منسجمي نداشتند تا اينكه فردي به نام تئودور هرتسل - از يهوديان مجارستان- به آنها پيوست. هرتسل ابتدا در رشته پزشكي تحصيل مي‌كرد اما رسالت اصلي خود را در نويسندگي مي‌دانست. او زماني كه ماجراي دريفوس پيش آمد، دفاع از حقوق يهوديان را
در دستور كار خود قرار داد.

آلفرد دريفوس افسر يهودي بود كه به اشتباه محكوم به خيانت شد و به زندان افتاد. در اين زمان هرتسل تصميم گرفت در اين زمينه فعال‌ شود. در سال 1894، نامه پاره شده‌اي در سفارت آلمان در پاريس پيدا شد كه نشان مي‌داد افسري فرانسوي اطلاعات محرمانه‌اي را دراختيار آلماني‌ها قرار مي‌داده است و از آنجايي كه دريفوس يهودي بود به راحتي در مظان اتهام قرار گرفت و با اينكه شواهدي دال بر گناهكار بودن وي وجود نداشت متهم به خيانت شد. در طول محاكمه دريفوس اظهار بي‌گناهي كرد اما ظاهرا سران دادگاه از قبل تصميم‌شان را گرفته بودند كه وي را خلع درجه و به جزيره شيطان در امريكاي جنوبي تبعيد كنند. علاوه بر اين در طول برگزاري محاكمه وي ازسوي اروپاييان حاضر در دادگاه، شعار «مرگ بر يهوديان»
سر داده مي‌شد.

تئودور هرتسل كه اين ماجرا را از طريق مطبوعات دنبال مي‌كرد بسيار وحشت‌زده شد. وي بر اين اعتقاد بود كه اگر يهوديان اروپا به‌طور گسترده به سرزمين ديگري مهاجرت نكنند سرانجام از ميان خواهند رفت!

 

«دولت يهود»؛ روياي سياسي تئودور هرتسل

لذا در سال 1896، هرتسل رساله‌اي سياسي به نام «دولت يهود» منتشر كرد و در آن به موضوع تشكيل وطن يهودي پرداخت. يك سال بعد وي نخستين كنگره صهيونيسم را در بازل سوييس برگزار كرد و بيش از دويست نفر در آن شركت كردند. در اين كنگره طرحي ريخته شد تا روياي كشور يهودي را در فلسطين به واقعيت تبديل كند. (همان، ص19)

در آغاز طرح هرتسل، غيرواقع‌بينانه ارزيابي شد و تقريبا توسط هيچ‌كس جدي گرفته نشد. به‌رغم اينكه وي براي تحقق روياي خود مذاكره با سران كشورهاي مختلف را در دستور كارش قرار داد اما از آنها كوچك‌ترين همراهي و توجهي را دريافت نكرد. او به سلطان امپراتوري عثماني پيشنهاد داد بدهي‌هاي او به دولت‌هاي اروپايي را بپردازد -با پولي كه البته در بساط نداشت- اما سلطان عبدالحميد دوم، پادشاه وقت عثماني دست رد بر سينه‌اش زد و كوچك‌ترين وقعي بر پيشنهاداتي كه در آن زمان خام‌انديشانه به نظر مي‌رسيد، ننهاد.

 

بي‌اعتنايي يهوديان اروپا به برنامه‌هاي هرتسل

علاوه بر اين طرح، هرتسل حتي در ميان خود يهوديان ساكن اروپا نيز چندان جدي گرفته نشد. از نظر يهوديان ثروتمند اروپايي نقشه وي بيشتر به آرزويي مي‌ماند كه پايي در زمين واقعيت ندارد. ضمن اينكه آنها از اينكه موقعيت‌شان را در كشورهاي اروپايي از دست بدهند به‌شدت نگران بودند و نمي‌خواستند در كشوري كه زندگي مي‌كنند، خائن تلقي شوند. با وجود اين بي‌محلي‌ها و تحقيرها اما روياي هرتسل از سوي بخش قابل توجهي از يهوديان با استقبال مواجه شد. چنانكه در مدت كوتاهي تا سال 1900 ميلادي، بيست‌ويك منطقه مهاجرنشين با جمعيتي حدود 50 هزار يهودي در فلسطين مستقر شد.

 

خريدها و تصاحب زمين‌هاي فلسطينيان

يهوديان ساكن فلسطين گاه از عرب‌هايي كه رضايت داشتند زمين مي‌خريدند و گاه بر زمين‌هاي باير و نامرغوب ادعاي مالكيت مي‌كردند. اين مهاجرت البته براي‌شان چندان ساده هم نبود؛ آنها به منطقه‌اي آمده بودند كه نه به لحاظ فرهنگ، نه زبان، نه نژاد و نه حتي رنگ پوست و... هيچ تناسبي با آن نداشتند و سازگار شدن با محيط كاملا جديد پيرامون‌شان چيزي نبود كه اغلب آنها بتوانند با آن كنار بيايند. لذا پس از گذشت چند ماه برخي آنها از روياهاي‌شان دست كشيدند و به كشورهاي اروپايي بازگشتند و برخي ديگر هم به امريكا مهاجرت كردند اما آنهايي كه ماندند مصمم بودند در سرزميني كه آنها ملك آبا و اجدادي خودشان مي‌پنداشتند و معتقد بودند در كتاب مقدس‌شان -عهد عتيق- وعده آن به آنها داده شده است بمانند و كشوري يهودي را تاسيس كنند!

جنگ جهاني اول و بيانيه بالفور

جنگ جهاني اول در سال 1914 آغاز شد؛ امپراتوري عثماني در اين جنگ، جانب آلمان را گرفت اما در اين زمان به‌طور چشمگيري فقيرتر و ضعيف‌تر از هميشه شده بود و كمك چنداني از او براي كمك به آلماني‌ها ساخته نبود. برخي گروه‌هاي صهيونيستي از فرصت به وجود آمده در جنگ بين‌الملل اول استفاده كردند و توانستند انگليسي‌ها را متقاعد كنند در صورتي كه در اين جنگ بر آلماني‌ها پيروز شوند به يهوديان صهيونيست براي تاسيس كشوري يهودي در فلسطين كمك كنند. انگليسي‌ها اما گويي خود آماده چنين كاري بودند و مذاكره گروه‌هاي صهيونيستي اين آمادگي را براي آنها به فعليت رساند.

لذا در دوم نوامبر سال 1917 -‌يك سال پيش از پايان جنگ جهاني اول‌- آرتور بالفور (وزير خارجه انگلستان) نامه‌اي نوشت كه به «بيانيه بالفور» مشهور شد و در آن از قصد حكومت بريتانيا براي كمك به صهيونيست‌ها رونمايي كرد. بالفور سياستمداري انگليسي بود كه به‌شدت از اعراب نفرت داشت و از نظر وي نياز يهوديان به سرزمين فلسطين بر هرگونه ادعاي اعراب نسبت به آن سرزمين برتري داشت. چنانكه در بيانيه وي آمده است: «صهيونيسم درست يا غلط، خوب يا بد باشد، ريشه در سنت‌هاي دور دراز دارد و در حال حاضر نيازها و اميدهاي آينده بسيار مهم‌تر از آرزوهاي 700 هزار عرب است.» (همان، ص20)

 

تشكيل عربستان با همكاري انگليسي‌ها

همان زمان كه بيانيه بالفور در صدر اخبار جهان قرار گرفته بود، نيروهاي انگليسي و قبايل عرب به سوي شبه‌جزيره عربستان حركت كردند و كنترل سوريه و فلسطين را
در دست گرفتند. امپراتوري عثماني شكست خورد و پس از آنكه جنگ جهاني اول در سال 1918 به پايان رسيد قبايل مختلف عرب مدعي سرزميني شدند كه اكنون عربستان سعودي خوانده مي‌شود. انگليس و فرانسه بيشتر قسمت‌هاي باقي‌مانده را تصاحب كردند و اين بخش‌ها را تحت عنوان قيموميت بين خود تقسيم كردند. در مقام حرف قرار بود اين قيموميت‌ها تا زماني ادامه داشته باشد كه ساكنان آن كشورها بتوانند اداره امور خود را خودشان بر‌عهده بگيرند، اما در واقعيت اين دو كشور اروپايي با اين سياست اقدام به ايجاد مناطق مهاجرنشيني در اين سرزمين‌ها كردند كه خود به تنهايي اداره‌شان را در دست گرفتند. آنها دولت‌هاي عرب را در راس امور گذاشتند اما آنها موظف بودند با در‌نظر گرفتن منافع انگليس و فرانسه به تمشيت امور كشور خويش بپردازند.

انگليس كه به يهوديان وعده سرزمين داده بود هيچ‌يك از رهبران عرب را در اداره قيموميت فلسطين سهيم نكرد و خود اداره آنجا را به دست گرفت. در همين زمان اعراب فلسطين در برابر اين سياست مكارانه و استعمارگرانه انگليس، با يكديگر متحد شدند. آنها پيش از اين تجربه اتحاد در شورش دهقانان -‌در سال 1834‌- را كه پيش‌تر مورد اشاره قرار گفت در كارنامه خود داشتند.

افكار عمومي فلسطينيان كه در جريان كم و كيف بيانيه بالفور قرار داشت، حالا شائبه غصب و تصاحب سرزمين‌هاي‌شان توسط يهوديان -‌با حمايت انگليسي‌ها- قوت گرفته بود. جامعه ملل كه سازماني بين‌المللي بود در جولاي سال 1922 قيموميت فلسطين را به رسميت شناخت و آنچه اعراب مسلمان فلسطيني با نگراني پيش‌بيني كرده بودند، سرانجام به وقوع پيوست. بيانيه جامعه ملل هرچند سعي كرده بود به نوعي حفظ ظاهر كند و مدعي بود كه حقوق فلسطينيان در طرح قيموميت رعايت شده است اما فلسطينيان آن را نپذيرفتند و اين بيم در جان‌شان نضج گرفت كه اگر دست روي دست بگذارند و كاري نكنند شايد سرزمين‌شان براي هميشه از چنگ‌شان درآورده شود و هيچ‌گاه هم نتوانند آن را پس بگيرند. بيمي كه تاريخ يك‌صدساله بعد درستي آن را به وضوح نشان مي‌دهد. بخش دوم اين مقاله را در شماره بعدي صفحه «سياستنامه» بخوانيد. 


    آلفرد دريفوس افسر يهودي بود كه به اشتباه محكوم به خيانت شد و به زندان افتاد. در اين زمان هرتسل تصميم گرفت در اين زمينه فعال‌ شود. در سال 1894، نامه پاره‌شده‌اي در سفارت آلمان در پاريس پيدا شد كه نشان مي‌داد افسري فرانسوي اطلاعات محرمانه‌اي را دراختيار آلماني‌ها قرار مي‌داده است و از آنجايي كه دريفوس يهودي بود به راحتي در مظان اتهام قرار گرفت و با اينكه شواهدي دال بر گناهكار بودن وي وجود نداشت متهم به خيانت شد. در طول محاكمه دريفوس اظهار بي‌گناهي كرد اما ظاهرا سران دادگاه از قبل تصميم‌شان را گرفته بودند كه وي را خلع درجه و به جزيره شيطان در امريكاي جنوبي تبعيد كنند. علاوه بر اين در طول برگزاري محاكمه وي از سوي اروپاييان حاضر در دادگاه، شعار «مرگ بر يهوديان» سر داده مي‌شد. تئودور هرتسل كه اين ماجرا را از طريق مطبوعات دنبال مي‌كرد بسيار وحشت‌زده شد. وي بر اين اعتقاد بود كه اگر يهوديان اروپا به‌طور گسترده به سرزمين ديگري مهاجرت نكنند سرانجام از ميان خواهند رفت! 
   لذا در سال 1896، هرتسل رساله‌اي سياسي به نام «دولت يهود» منتشر كرد و در آن به موضوع تشكيل وطن يهودي پرداخت. يك سال بعد وي نخستين كنگره صهيونيسم را در بازل سوييس برگزار كرد و بيش از دويست نفر در آن شركت كردند. در اين كنگره طرحي ريخته شد تا روياي كشور يهودي را در فلسطين به واقعيت تبديل كند.
   علاوه بر اين طرح، هرتسل حتي در ميان خود يهوديان ساكن اروپا نيز چندان جدي گرفته نشد. از نظر يهوديان ثروتمند اروپايي نقشه وي بيشتر به آرزويي مي‌ماند كه پايي در زمين واقعيت ندارد. ضمن اينكه آنها از اينكه موقعيت‌شان را در كشورهاي اروپايي از دست بدهند به‌شدت نگران بودند و نمي‌خواستند در كشوري كه زندگي مي‌كنند، خائن تلقي شوند. با وجود اين بي‌محلي‌ها و تحقيرها اما روياي هرتسل از سوي بخش قابل توجهي از يهوديان با استقبال مواجه شد. چنانكه در مدت كوتاهي تا سال 1900 ميلادي، بيست‌ويك منطقه مهاجرنشين با جمعيتي حدود 50 هزار يهودي در فلسطين مستقر شد. 
   يهوديان ساكن فلسطين گاه از عرب‌هايي كه رضايت داشتند زمين مي‌خريدند و گاه بر زمين‌هاي باير و نامرغوب ادعاي مالكيت مي‌كردند. اين مهاجرت البته براي‌شان چندان ساده هم نبود؛ آنها به منطقه‌اي آمده بودند كه نه به لحاظ فرهنگ، نه زبان، نه نژاد و نه حتي رنگ پوست و... هيچ تناسبي با آن نداشتند و سازگار شدن با محيط كاملا جديد پيرامون‌شان چيزي نبود كه اغلب آنها بتوانند با آن كنار بيايند. لذا پس از گذشت چند ماه برخي آنها از روياهاي‌شان دست كشيدند و به كشورهاي اروپايي بازگشتند و برخي ديگر هم به امريكا مهاجرت كردند اما آنهايي كه ماندند مصمم بودند در سرزميني كه آنها ملك آبا و اجدادي خودشان مي‌پنداشتند و معتقد بودند در كتاب مقدس‌شان -‌عهد عتيق‌- وعده آن به آنها داده شده است بمانند و كشوري يهودي را تاسيس كنند!
   آرتور بالفور سياستمداري انگليسي بود كه به‌شدت از اعراب نفرت داشت و از نظر وي نياز يهوديان به سرزمين فلسطين بر هرگونه ادعاي اعراب نسبت به آن سرزمين برتري داشت. چنانكه در بيانيه وي آمده است: «صهيونيسم درست يا غلط، خوب يا بد باشد، ريشه در سنت‌هاي دور و دراز دارد و در حال حاضر نيازها و اميدهاي آينده بسيار مهم‌تر از آرزوهاي
 700 هزار عرب است.» 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون