منوچهر (6)
علي نيكويي
نگه كرد تا مرغ برخاست ز آب يكي تيره بنداخت اندر شتاب
زال پهلوان در ميانه رود پرندهاي ديد پس كمان را برگرفت و از تخت فرود آمد و تيري بر چله كمان نهاد و فريادي زد تا پرنده پرد؛ پرنده سوي نديمان رودابه پر زد پس زال تير را به سوي پرنده انداخت و پرنده در هوا به ضرب تير زال در نزديكي آن پنج دختر بر زمين نقش بست؛ زال خادمش را امر نمود تا برود و شكار را بياورد، خادم زال كه به نزديكي دختران رسيد دختركان از او پرسيدند اين پهلوان كه بود ما تاكنون چون وي يلي نديده بوديم؟! خادم شاه روي به سوي دختران كرد و گفت او شاه سيستان است و فرزند سام، سواري است بيهمتا و پهلواني نامي؛ او زال زر است كه اگر در جهان بگرديد يكي چون او نخواهيد يافت!
دختركان به خادم زال خنديدند و گفتند: چنين نگوي اي جوان! در خانه مهراب ماهي است كه از شاه تو در زيبايي هزار بار برتر است، چون عاج فيل سپيدتن است و ابروانش چون كمان است و دهانش تنگ و لبانش افسونگر در جهان ماهي چون او نيست، ديگر ملازم رودابه به خادم زال گفت چقدر خوب ميشد گر اين ماهمان را با خورشيدتان به وصال رسانيم!
خادم شاه شكار را بگرفت به سوي زال بازگشت در هر حالي كه لبخند بر لب داشت و شادمان بود؛ زال خادمش را از علت شادماني پرسيد و خادم هرچه ديده و شنيده بود به زال گفت؛ زال بسيار خرم و شاد گشت و خادمش را امر فرمود تا نزد دختران برود و آنها را به سوي زال فراخواند. زال به دختران گوهرها و خلعتها داد، دختران گفتند اگر شاه چيزي از سرور ما رودابه ميخواهد بداند بپرسد تا بگوييم؛ زال به دختران نزديكتر شد و از قد و قامت و زيبايي رودابه پرسيد، دختركان به وصف سرور خود پرداختند و دل زال را بيشتر به بند كردند، نديمان كه چنين دل شاه را در بند رودابه ديدند، گفتند: ما با بانوي خويش سخن خواهيم گفت و دل او را با پهلوان مهربان خواهيم كرد پس شما نيز اي پهلوان شبهنگام مخفيانه خود را به پشت ديوارهاي كاخ مهراب برسانيد و كمندي به كنگره كاخ اندازيد و بالا بياييد.
ملازمان رودابه به كاخ بازگشتند و در دست هر كدامشان خلعتها و گلها و هدايا بود دربان كاخ به آنها تندي كرد و از گلهاي دستشان پرسيد! ايشان گفتند بهار آمده و دشت و صحرا به گل نشسته ما هم براي سرورمان از دشت گل چيديم، نگهبان برآشفت و گفت زال پهلوان از سيستان به سوي كابل آمده؛ زيبا نيست كه دختران كاخ شاه كابل را در دشت و صحرا ببيند! دختران با ترفندهاي زنانه از بند دربان بگذشتند به ايوان نزد رودابه آمدند و گلها و پيشكشها در مقابل او نهادند و رودابه روي به آنها كرد و گفت: بگوييد چه ديديد و چه كرديد! دختران زبان به سخن گشودند كه جواني بود پهلوان و شاهنشان، قدي بلند و ميانهاي باريك و سينهاي پهن، لبانش به رنگ عقيق و صورتش سرخ و بازوانش ستبر موهايش سپيد كه گر سپيد نبود چنين زيبا نميبود پس ما امشب او را براي تو مهمان كرديم اينك تو در فكر مهمانداري خود باش. رودابه كه اين بشنيد خندان شد و خرسند دستور داد تا خانهاش را بيارايند و زينت دهند و منتظر شبهنگام گشت.
چون خورشيد تابنده ناپيدا شد و شب رسيد رودابه خادمي نزد زال فرستاد تا او را به كاخ راهنمايي نمايد و خود به بام كاخ رفت؛ چون زال از دور هويدا شد رودابه او را آواز گرم داد و درود گفت و ستايش كرد؛ زال چون سر به بالا كرد بر بام خورشيد را ديد! فرمود: اي ماهچهره درود از من و آفرين بر تو، آرزو داشتم خداي جهان روي تو را در خواب بر من هويدا سازد كه اينك آواز گرم تو را نيز ميشنوم، اكنون چارهاي براي اين ديوار بايد انديشيد! رودابه كه اين سخن شنيد از روي بام گيسوي خود را باز كرد و چون كمندي رها نمود تا به پايين ديوار، جايي كه دست زال به آن ميرسيد و گفت اين گيسو را بگير و خود را به بالاي ديوار برسان كه اين گيسو جز براي تو نيست! زال چون آن گيسوي زيبا و خوشبو بديد در حيرت ماند و روي به رودابه نمود و گفت من چگونه دست بر اين گيسوي عزيزتر از جانم بزنم! پس از خادمش كمندي بگرفت و كمند را تاب داد و بر كنگره كاخ انداخت و چون شير جستي زد و يكسره خود را به بام كشيد و نزد رودابه فرود آمد و با رودابه دست در دست و مست از عشق به داخل كاخ شدند...
گرفت آن زمان دستِ دستان (2) به دست برفتند هر دو به كردار مست
- از كتاب آفرينش رستم؛ انتشارات ميراث اهل قلم، نوشته علي نيكويي. (1402) از ص 64 تا ص 65
پاورقي
1- و او را زال زر نيز گفتهاند به واسطه سپيدي موي بسيم شبيه بود... و گاهي بر سيم به طريق مجاز زر اطلاق كنند.
2- لقب زال در شاهنامه دستان است.