داستان لوتر و پاپ
مرتضي ميرحسيني
روزي به يكي از دوستانش گفت «آرزو ميكنم بتوانم از همهچيز فاصله بگيرم و زندگي آرامي داشته باشم.» شايد راست ميگفت و واقعا در جستوجوي آرامش بود، اما كوششي هم براي رسيدن به آرزو نكرد. شايد هم به قول ويلدورانت «لوتر خودش را فريب ميداد. او به مبارزه بهشدت علاقهمند بود.» از رويارويي با تشكيلات كليسا، از رهبري جرياني در ضديت با سيطره پاپ بر جهان مسيحي لذت ميبرد و از اينكه ميديد بسياري از فرهيختگان آلماني حمايتش ميكنند، به وجد ميآمد. در يكي از موعظههايش گفت «من به فرياد افرادي كه با حقايق من، كيسه خود را تهي مييابند و مرا گمراه ميخوانند وقعي نميگذارم؛ زيرا اين فرياد از حلقوم كساني برميآيد كه انديشه تاريكشان حقايق كتاب مقدس را درنيافته است.» او را به رُم فراخواندند و گويا تصميمشان اين بود كه در گوشه صومعهاي در حبس نگهش دارند، صدايش را خفه كنند و باقي كار را به گذر زمان بسپارند تا خاطره او را هم از ذهنها پاك كند. اما لوتر به ايتاليا نرفت. پاپ هم كه درگير مجموعهاي از مسائل و مشكلات ديگر بود، از پافشاري در احضار اين بدعتگذار چشم پوشيد و رسيدگي به اتهامات او را به يكي از كاردينالهايش سپرد (تابستان و پاييز 1518 ميلادي). پاپ لئو دهم به اين كاردينال توصيه كرده بود اگر لوتر را آماده مصالحه ديد، ماجرا را به شكلي ختم به خير كند. اما لوتر مرد مصالحه نبود. نه از آنچه ميگفت عقب نشست و نه ادب و احترامي را كه كاردينال توقع داشت رعايت كرد. بعد از خروج از آن نشست، گفتوگوهايي را كه با كاردينال داشت مكتوب كرد و روايتي مطلوب خودش از آن نزاع لفظي در اختيار آلمانيها گذاشت. سپس در نامهاي به يكي از شاهزادگان آلماني نوشت «ضروري است يك اصلاح ديني عمومي و فراگير در همه زمينههاي مادي و معنوي انجام شود.» در آن سوي ماجرا، پاپ كه همچنان به امكان مصالحه اميد داشت، نماينده ديگري به اسم ميلتيتس به آلمان فرستاد. نوشتهاند «ميلتيتس پس از رسيدن به آلمان، از اينكه ديد نيمي از مردم آلمان دشمني پاپ را به دل گرفتهاند دچار شگفتي شد. از هر پنج تن دوست خودش در آوگسبورگ و نورنبرگ، سه تن از لوتر هواداري ميكردند. در ساكس، شدت احساسات ضد پاپي به جايي رسيده بود كه ناگزير هرگونه نشاني كه او را نماينده پاپ معرفي ميكرد پنهان نگه داشت.» اما چنان كه ماموريت داشت با لوتر به صحبت نشست و با او درباره حفظ يكپارچگي جامعه مسيحي به توافق رسيد. به پيشنهاد او بود كه لوتر نامهاي حاكي از سرسپردگي به پاپ نوشت و تعهد كرد كه از اعتراض و بيان علني نظراتش دست بكشد و در گوشهاي ساكت بماند. اما به اين قولوقرارها عمل نكرد. نه لوتر مرد سكوت بود و نه آلمانيهاي هوادارش چنين چيزي را از او ميپذيرفتند. براي آنان اطاعت از تشكيلات كليسا ننگي تحمل نشدني بود و نسل پشت نسل، چشمانتظار فرصتي براي شورش بر مرجعيت پاپِ مقيم رُم بودند. همينها هم بودند كه دور لوتر جمع شدند و او را به رويارويي هرچه خصمانهتر با پاپ تحريك كردند. لوتر نيز اين نقش را - كه به گفته خودش سرنوشت برايش مقدر كرده بود - پذيرفت و به نبردي كه آغاز كرده بود ادامه داد. «من ستيزهجو خلق شدهام تا با مفسدان و شريران در افتم. از همين رو، از نوشتههاي من جنگ و توفان برميخيزد. من بايد ساقهها و تنههاي درختان را از راه خويش بركنم و چون جنگلباني راه را صاف و هموار سازم.» دعوت دوباره كليساي رُم به توبه و اعتراف را رد كرد (پاييز 1520) و سپس رسالههايي به زبان آلماني - نه لاتين - و نيز نامهاي به پاپ نوشت. «نيكنامي و زندگي بيآلايش تو زبانزد همه مردم است و بر آن خردهاي نميتوان گرفت. ولي نه تو و نه كس ديگري نميتواند اين واقعيت را انكار كند كه دربار تو از بابل و سدوم نيز تباهتر شده است و چنان كه من ميبينم، در منجلاب فساد غوطهور است. من براي چنين دستگاهي هيچ احترامي قائل نيستم. كليساي رُم آلودهترين كمينگاه دزدان و شرمآورترين فاحشهخانهها و قلمرو گناه و مرگ و جهنم شده است... به سخن فريبكاراني كه درصددند تو را به جاي خدا نشانند گوش نده... تو خادم خادماني و مقامت بيش از هر مقام ديگر خطرناك. مگذار آناني كه ادعا ميكنند تو فرمانرواي جهاني و آسمان و دوزخ و برزخ زير فرمان تو است، تو را بفريبند.» بعد هم در يكي از سخنرانيهايش بهصراحت اعلام كرد رستگاري جز با سرپيچي از حكومت پاپ ميسر نميشود. پاپ نيز در پاسخ به حملات پياپي لوتر، در چنين روزي از سال 1521 او را تكفير و از عضويت در كليساي كاتوليك اخراج كرد.