نگاهي به فيلم «بلوط پير»، آخرين ساخته كن لوچ
اين درخت پير هنوز سايه دارد
فاطمه كريمخان
كن لوچ، از آن سينماگراني است كه آدم را به سينما اميدوار ميكند. ده سال پيش يك بار گفته بود كه ميخواهد بازنشسته شود. اما اوضاع سياست داخلي بريتانيا چنان به هم ريخت كه اين كهنهسرباز جبهههاي نبرد سينماي واقعگرا را دوباره پشت دوربين برگرداند و حاصلش چي شد؟ سهگانه «من، دنيل بليك»، «ببخشيد دلمان برايت تنگ شد» و حالا، « بلوط پير».
براي كساني كه دو فيلم قبلي اين سهگانه را ديدهاند بايد گفت كه درخت بلوط پير، به اندازه دنيل بليك و دلمان برايت تنگ شد تلخ نيست. البته معنياش اين نيست كه ميتوانيد با خيال راحت به صندلي تكيه دهيد و يك داستان معمولي ببينيد. چنين چيزي هرگز در سينماي كن لوچ رخ نداده و احتمالا هرگز هم رخ نخواهد داد. اگر قصد داشتيد فيلم را ببينيد حتما دستمال كاغذي براي پوشاندن اشكهايتان دم دستتان باشد. با اين حال، نبايد اين مساله را جا انداخت كه «بلوط پير»، نسبت به دو فيلم قبلي، لحظات نفسگير كمتري دارد.
كن لوچ سابقهاي تاريخي در محلي كردن مسائل جهاني دارد، ترجماني از همان شعار معروف «جهاني بينديشيد، محلي عمل كنيد»، بر همين اساس است كه مسائل جهاني را در خيابانهاي پرتافتاده، محلههاي دور و اينبار در درخت بلوط پير، در يك بار رو به نابودي در شهري فراموششده در ساحلي دور افتاده ساخته است.
داستان فيلم، شرح ورود يك گروه از پناهندگان سوري به شهري معدني است كه به واسطه تعطيل شدن معدن، حالا رو به مرگ و زوال است. كاهش قيمت خانهها و بيكاري مردم را عليه يكديگر و عليه همگان تحريك كرده است، فضاهاي جمعي از بين رفته است، نه دين در كار است نه اتحاديه، مردم رها شدهاند تا تمام شوند و كودكاني كه گرسنگي ميكشند به كمكهاي ناچيز و وسايل دست دومي كه بين پناهندهها توزيع ميشود حسادت ميكنند. در چنين فضايي، خشونت ساكنان محلي عليه مهاجران هر روز شديدتر و در فضاي مجازي به آن دامن زده ميشود. شخصيتهاي اصلي داستان، تي جي، مردي در پايان ميانسالي، بازنده، مطلقه، رو به ورشكستكي كه پسرش جواب تلفنهايش را نميدهد و در حسرت روزهاي «اتحاديه» و يارا، دختر جواني پناهنده سوري در حسرت شنيدن خبري از پدرش كه در سوريه در زندان است و در تلاش براي اينكه مسيري براي زندگي خود باز كند، هستند. طبق معمول آثار كن لوچ تعدادي از بازيگران نيمه حرفهاي هستند اما اين ضربهاي آن چناني به فيلم نيست. در مقابل، تلميحي از ماجراي برخورد سگ كوچك تي جي و سگهاي بزرگ اوباش محلي، اشارههاي دقيق به جاي خالي مذهب در جامعه رو به زوال و عكسهاي قديمي از اعتصاب كارگران براي جلوگيري از تعطيلي معدن و بهبود وضعيت زندگي و تصميم تي جي براي همراهي با تازه واردها براي ايفا كردن نقشي مثبت در زندگي آدمهاي تازهوارد، براي جلوگيري از رشد گفتمان نفرت، همان چيزي است كه معمولا از كن لوچ انتظار داريم.
در حالي كه دنيل بليك داستان مردي تنها بود كه با زني تنها و زندگي از دست رفتهاش روبهرو ميشود و ببخشيد دلمان برايت تنگ شد، داستان خانوادهاي بود كه تلاش ميكردند در هجوم اقتصاد ماشيني به هر طريقي كه ممكن است جان به در ببرند حتي اگر شده قيمت آن نابودي كل خانواده باشد، آنچه فيلم بلوط پير را از دو فيلم ديگر اين سهگانه جدا ميكند، مساله اجتماع و پرداختن به وضعيت تعداد زيادي آدم در يك جغرافياي مشخص است. در دنيل بليك و همين طور در دلمان برايت تنگ شد، فرد و خانواده از ديگران جدا افتاده و با مشكلاتشان تنها ماندهاند. در بلوط پير، جمع خود بخشي از مشكل است. همراهي نكردن با گفتمان نفرت هزينه ايجاد ميكند و در نهايت تمام آن آرزو براي بازگشت به روزهاي خوب اتحاديه را نقش بر آب ميكند. واقعبيني كن لوچ در اينجا ممكن است بدبيني به نظر بيايد، به خصوص براي كساني كه به سينماي «پايان خوب» هاليوودي عادت دارند، اينكه هيچ اتفاق خوبي نميافتد و تمام آرزوها نقش بر آب ميشود آزاردهنده خواهد بود. براي واقعگراها البته آنچه آزاردهنده است اميدواري خوشبينانهاي است كه گهگاه خودش را از بين سكانسهاي طولاني فيلم بيرون ميكشد و در يك گوشه ميدرخشد و دوباره در هجوم تلخي واقعيت عقبنشيني ميكند.
شايد به دليل عواطف بسيار تحريكشده ما نسبت به مساله سوريه، منولوگهاي يارا در توصيف آنچه در سوريه رخ داده است چنگي به دل مخاطب فارسيزبان نزند، اما اين چيزي از حس عميق بازندگي ايدههاي چپ براي صلح جهاني كم نميكند. فرقي نميكند كه از نظر ما و آنها، در سوريه چه اتفاقي افتاده است. با اين نگاه، ميشود با فيلم به مقابله پرداخت و عليه آن بيانيههاي سياسي هم نوشت، اما اين احتمالا آخرين برخوردي است كه دوستداران سينماي واقعگرا انتظار دارند كسي عليه كن لوچ مرتكب شود. در اين فيلم، آنچه مهم است اين است كه هم مردم سوريه و هم مردم شهرهاي رو به نابودي، مشغول جنگيدن يك جنگ مشترك هستند كه اصرار بر ابعاد دراماتيك سينماي معاصر، جايي بسيار اندك براي پرداختن به آن باز ميكند.
نقاط اوج اندك فيلم بلوط پير، يادآور خاطراتي از روزهايي است كه هنوز به اتحاد و جنبشهاي متمركز بر سازماندهي افقي در پايين اميدهايي وجود داشت. گذر اين لحظات اوج كه جاي خود را به غوغاي فحاشي و نفرت در شبكههاي اجتماعي ميدهند، نشانهاي از انتقاد بسيار رايج اين روزها به نقش شبكههاي اجتماعي در برساخت گفتمان عمومي در برابر نقش تعاملات اجتماعي واقعي است. خبري حتي از يك اشاره كوچك به نقش مثبت شبكههاي اجتماعي در سازماندهي و حل مشكلات مردم محلي نيست، به جاي آن، تمركز بر نقش مخرب و نااميدكننده اين شبكهها در جنبشهاي اجتماعي، نشان ميدهد كه لوچ و ساير سازندگان فيلم از نسل آن خوشباوراني كه شبكههاي اجتماعي را شبكههاي «خشم و اميد» توصيف ميكردند نيستند و البته چه بهتر!
در حالي كه تمام آنچه شخصيتهاي فيلم براي آن تلاش كردهاند، در پايان فيلم از دست رفته و نابوده شده است، تلخي خبر مرگ پدر يارا در سوريه گلوله آخر اين اسلحه است كه به سمت مخاطبان شليك ميشود. اينجا يك بار ديگر خوشبيني چپ به «مردم» است كه ظاهر ميشود. گروه بزرگي از شهروندان شهر از مارپيچ سكوت خارج ميشوند و براي ابراز همدردي به خانه خانواده پناهنده ميآيند، اتفاقي كه در بافت كلي فيلم جا نميشود با نمايي از رژه كارگران و سنديكاها در يك روز به خصوص ادامه پيدا ميكند. آنچه بايد زنده نگه داشته شود اميد است، اميد به اينكه شهر نميميرد، اميد به اينكه غريبهسازي كنار گذاشته ميشود و اميد به اينكه ستمديدگان جهان متعهد ميشوند. پاياني رويايي بر اين همه تلخي!
در حالي كه دنيل بليك داستان مردي تنها بود كه با زني تنها و زندگي از دست رفتهاش روبهرو ميشود و ببخشيد دلمان برايت تنگ شد، داستان خانوادهاي بود كه تلاش ميكردند در هجوم اقتصاد ماشيني به هر طريقي كه ممكن است جان به در ببرند حتي اگر شده قيمت آن نابودي كل خانواده باشد، آنچه فيلم بلوط پير را از دو فيلم ديگر اين سهگانه جدا ميكند، مساله اجتماع و پرداختن به وضعيت تعداد زيادي آدم در يك جغرافياي مشخص است. در دنيل بليك و همينطور در دلمان برايت تنگ شد، فرد و خانواده از ديگران جدا افتاده و با مشكلاتشان تنها ماندهاند. در بلوط پير، جمع خود بخشي از مشكل است. همراهي نكردن با گفتمان نفرت هزينه ايجاد ميكند و در نهايت تمام آن آرزو براي بازگشت به روزهاي خوب اتحاديه را نقش بر آب ميكند. واقعبيني كن لوچ در اينجا ممكن است بدبيني به نظر بيايد، به خصوص براي كساني كه به سينماي «پايان خوب» هاليوودي عادت دارند، اينكه هيچ اتفاق خوبي نميافتد و تمام آرزوها نقش بر آب ميشود آزاردهنده خواهد بود. براي واقعگراها البته آنچه آزاردهنده است اميدواري خوشبينانهاي است كه گهگاه خودش را از بين سكانسهاي طولاني فيلم بيرون ميكشد و در يك گوشه ميدرخشد و دوباره در هجوم تلخي واقعيت عقبنشيني ميكند