درنگ ميان دو نقطه، دو زمان!
مهرداد حجتي
وقتي در دي ۱۳۴۴ «كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان» آغاز به كار كرد، يكي از مديران آيندهاش به جرم سوءقصد به شاه در زندان دوران محكوميت پنج سالهاش را طي ميكرد.او چهاردهم مهر ۱۳۴۴، درست سه ماه قبل از افتتاح كانون، به همراه گروهي از فعالان چپ، دستگير شده بود.هر چند كه هيچگاه دست داشتن در آن ترور را نپذيرفته بود. اما به تلاش براي بسط فعاليتبراندازانه اعتراف كرده بود. تحصيلكرده رشته «جامعهشناسي هنر» در دانشگاه ليدز انگليس بود و با پرويز نيكخواه دوست بود.نامش فيروز شيروانلو بود.خوش ذوق و با هوش بود.درون زندان اقدام به ترجمه كتاب ضرورت هنر نوشته ارنست فيشر كرده بود. دوران دانشجويي از دانشجويان فعال فدراسيون دانشجويان مقيم انگلستان بود و چندي بعد، در ۱۳۴۲ عضو هيات اجرايي و دبير اول آن شد. همانجا بود كه با جمشيد انور، محسن رضواني و پرويز نيكخواه از نزديك آشنا شد. پس از فارغالتحصيلي در ۱۳۴۴ به همراه پرويز نيكخواه براي بررسي شرايط مبارزه با شاه به ايران بازگشت.مدتي كوتاه در كتابخانه شركت ملي نفت ايران، كتابداري كرد تا اينكه به واسطه يك دوست، سر از بزرگترين بنگاه انتشاراتي آن روز ايران، موسسه انتشارات فرانكلين درآورد و خيلي زود در آنجا رشد كرد. در همان مدت با همفكرانش در تلاش براي براندازي نظام پادشاهي بود كه خيلي زود دستگير و راهي زندان شد. شاه بامداد ۲۱ فروردين ۱۳۴۴ توسط يك عضو گارد جاويدان ترور شده بود. اما انگشت اتهام به سوي گروهي ماركسيست نشانه رفته بود كه فيروز شيروانلو نيز عضوشان بود. او ۱۴ مهر دستگير و دو ماه بعد با حكم قطعي دادگاه تجديدنظر به پنج سال حبس محكوم شده بود. در تمام مدتي كه فيروز شيروانلو درگير محاكمه بود؛ «ليلي اميرارجمند»، جايي نزديك «فرح» در تلاش براي راهاندازي نخستين موسسه انتشاراتي براي كودكان بود. او از مدتها قبل، آرزوي چنين كاري داشت.فرح، جدا از همسر قدرقدرتش، آرام آرام توسط دوستان نزديكي همچون ليلي اميرارجمند، ايدههايش را از طريق نهادهايي كه بنيان ميگذاشت، بسط ميداد. جالب آنكه قرار بود يكي از بسطدهندگان آن ايدهها، همان فرد براندازي باشد كه حالا در زندان بود.كسي كه بعدها در «باغ فردوس»، جايگاهي در دفتر او پيدا ميكرد. فرح هاضمه بزرگي داشت. به همين خاطر با روشنفكران و فعالان چپ راحتتر كنار ميآمد. حضور كساني همچون دكتر احسان نراقي در كنارش، آن هاضمه را بيشتر كرده بود. قصد آنها فرصت دادن به منتقدان براي دور شدن از براندازي بود و اين ايده نياز به جلب اعتماد داشت.هنرمندان قهر كرده با حكومت، پس از كودتاي ۳۲، رغبت چنداني به كار در زيرمجموعه دولت نداشتند. آنها غير از نهاد دانشگاه، تقريبا از همه نهادها با قهر فاصله گرفته بودند. شاه به عرصه فرهنگ بياعتنا بود.تمركزش بر نفت و توسعه اقتصادي آمرانه بود.ارتش و گسترش قدرت نظامي هم بود. دغدغههايي كه او را از همه عرصهها غافل كرده بود.شايد به همين خاطر، فرح تصميم به بسط دامنه فعاليت خود گرفته بود.بياعتنايي تحقيرآميز شاه به فرهنگ، فرح و همراه هميشگياش، «رضا قطبي» را براي گسترش دامنه فعاليتشان شايقتر كرده بود.در سايه همين تلاشها، «كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان» شكل گرفته بود. «ليلي اميرارجمند»، دوست صميمي فرح بود.از دوران مدرسه، بعد هم دوران دانشجويي در فرانسه.طبق گزارشهايي كه از فعاليتهاي دانشجويان ايراني خارج از كشور داده ميشد، چند باري فرح ديبا، ليلي اميرارجمند و رضا قطبي، در تظاهرات دانشجويان چپ ديده شده بودند. با همه اين احوال، وقتي فرح به همسري شاه درآمده بود، همه آن فعاليتها هم تمام شده بود.در ميان اطرافيان، اما رضا قطبي بيش از هر كس به فرح نزديك بود.افكارش بر او تاثير داشت و فرح هم خودخواسته از او تاثير ميگرفت. رضا قطبي همان كسي بود كه قرار بود سالها بعد، در چهاردهم آبان ۱۳۵۷، با همكاري دكتر حسين نصر، آن نطق تاريخي «من هم صداي انقلاب شما را شنيدم» را براي شاه بنويسد و او را مجاب به اظهار تواضع در برابر ملت كند.رضا قطبي، پسردايي فرح بود و از كودكي با او بزرگ شده بود.شايد در ظاهر تمايل به چپ را كنار گذاشته بود، اما در باطن همچنان گرايش به چپ را نگه داشته بود.از نحوه مديريتش در راديوتلويزيون ملي ميشد فهميد.وقتي كه اجازه راهاندازي ميزگرد در شبكه دو -آن روزها برنامه دو - را داده بود و ايرج گرگين را بر مديريت آن شبكه گمارده بود. پرويز ثابتي دل خوشي از قطبي و فعاليتهايش نداشت. بارها اين نارضايتي را گزارش كرده بود و هر بار هم با بياعتنايي شاه روبهرو شده بود.فرح، همه آن گزارشها را با حمايت قاطعش، بياثر كرده بود.شاه هم البته دل خوشي از ثابتي نداشت. از او خوشش نميآمد.هيچگاه حاضر به ديدنش نشده بود و ترجيح داده بود گزارشهاي او از طريق تيمسار نصيري به دستش برسد.گاه كه ثابتي همراه با نصيري به دربار رفته بود، شاه او را بيرون در نگه داشته و اينچنين او را تحقير كرده بود.البته كه به وفاداريش باور داشت.در آن ميان ثابتي به اشرف نزديك بود. عضوي از حلقه يارانش بود.عصاي دستش بود. از طريق ثابتي بسياري از امورش را پيش برده بود و شاه از اين حلقه بيخبر نبود. فرح هم قدري با فاصله در جهتي ديگر سرگرم امور خود بود.يكسال پس از آن ترور نافرجام، فيروز شيروانلو با عفو ملوكانه از زندان آزاد شده بود. حالا يكسالي هم از تاسيس كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان هم گذشته بود و فرح در انديشه گسترش آن بود.شيروانلو بلافاصله، سراغ ايدههاي نو و خلاقانه رفته بود و «دفتر نشر و تبليغات نگاره» را تاسيس كرده بود و از تعدادي از طراحان جوان از جمله فرشيد مثقالي، احمدرضا احمدي، فريده فرجام، عباس كيارستمي، امير نادري و نيكزاد نجومي دعوت به همكاري كرده بود.ايدهاي كه در فاصلهاي كوتاه با خود به «كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان» برده بود و آنجا را به يكباره متحول كرده بود.فرح از توانايي او در مديريت پروژههاي بزرگ، باخبر شده بود. او هم واسطه عفوش شده بود.ليلي اميرارجمند هم با اشاره فرح، او را به كانون دعوت كرده بود و مديريت انتشارات را بر عهدهاش گذاشته بود.تحولات هم همزمان با ورود او در كانون آغاز شده بود.اعتبار او، اعتبار كانون را بالا برده بود.او با طيف گستردهاي از هنرمندان در ارتباط بود. بسياري به مسيري كه او برگزيده بود، باور داشتند. به همين خاطر هم، دعوت به همكاري با او را بلافاصله ميپذيرفتند. همه هنرمندان پشت كرده به شاه، حالا يك به يك، سر از كانون در ميآوردند. فرح از كاري كه كرده بود، راضي بود. ايدهاي كه در حال گسترش بود و بسياري از هنرمندان را در بر ميگرفت. كانون در برابر دستگاه بروكراتيك عظيمي همچون وزارت فرهنگ و هنر كه به كندي حركت ميكرد، چُست و چالاك بود.ايدههاي تازه داشت و محصولات تازه خلق ميكرد.شيروانلو، در كنار گسترش بخش انتشارات كه شامل توليد كتاب، نوار و صفحه ميشد، بخش سينمايي را هم راه انداخت. بخشي كه سينماي ايران را متحول كرد.فيلمسازان شناخته شده موج نو، همه علاقهمند توليد براي كانون شدند. بهرام بيضايي، عموسيبيلو و سفر را ساخت؛ ناصر تقوايي، رهايي، عباس كيارستمي نان و كوچه و مسافر، اميرنادري، سازدهني، شاپور قريب، هفتتيرهاي چوبي، مسعود كيميايي، اسب و محمدرضا اصلاني، بدبده و داستان پسري كه ميپرسد. شيروانلو، توليد انيميشن را هم جدي گرفت. تجربههايي نو كه جهان را هم متوجه ايران كرد با آثاري از فرشيد مثقالي، نورالدين زرينكلك، مرتضي مميز و علياكبر صادقي. كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان، عرصه هنر را به كلي دگرگون كرده بود. گرافيك، تصويرسازي كتاب، فيلم، انيميشن و البته نوار كاست شعر با صداي شاعر كه بسيار اتفاق تازهاي بود، كانون را در كانون توجه هنردوستان قرار داده بود. شيروانلو، به قدري در مديريت پروژهها توانمند ظاهر شده بود كه توسط فرح به «دفتر مخصوص»اش در باغ فردوس دعوت شده بود.فرح به افرادي با چنين توانمنديهايي نياز داشت، چون قرار بود در بنيانگذاري بسياري از پروژهها از توانايي او استفاده كند.چنانكه كرد.پروژههايي همچون موزه رضا عباسي، موزه فرش، موزه هنرهاي معاصر و موزه آبگينه كه شيروانلو در شكلگيري و تاسيسشان سهم عمده داشت. شيروانلو تلاش كرد تا هنرهاي تجسمي را با برگزاري نمايشگاههاي متعدد تكان دهد.براي پشتيباني از هنرمندان جوان و پر كردن موزههاي نوتاسيس، آثار آنها را خريد و همه را به نمايشگاههاي جهاني فرستاد كه شناختهشدهترين آن، برپايي نمايشگاه هنرمندان معاصر ايران در شهر بال سوييس بود.همزمان آثار هنري، هنرمندان سرشناس جهان را براي موزهها، خصوصا موزه هنرهاي معاصر خريد كه هماكنون يكي از بزرگترين گنجينههاي جهان است. از ديگر كارهاي ارزنده شيروانلو در اين دوران تاسيس فرهنگسراي نياوران بود.او حتي با ايده گرد هم آوردن هنرمندان و روشنفكران، كافه تريا ساخت و در كنارش كارگاههاي آموزشي برگزار كرد.او سرشار از ايدههاي تازه بود.در دوران مديريت او، كانون پرورش فكري كودكان در اوج بود. محصولاتش علاوه بر كيفيتي چشمگير كه استانداردها را هم تغيير داده بود، پرفروش و پرطرفدار هم بود. شيروانلو، زنداني برانداز پيشين، حالا به يكي از درخشانترين مديران فرهنگي رژيم تبديل شده بود. كسي كه ممكن بود با بياعتنايي و از سر كين، در زندان، تبديل به چهرهاي خطرناك و انتقامجو تبديل شود.با هوشمندي فرح، تبديل به چهرهاي موثر در عرصه فرهنگ و جامعه شده بود.فرح البته دست او را باز گذاشته بود.به همين خاطر هم، او چهرههايي همچون م.آزاد، سيروس طاهباز، نادر ابراهيمي، سياوش كسرايي، منوچهر نيستاني، احمد شاملو، هوشنگ ابتهاج و مهدي اخوانثالث را دعوت به همكاري كرده بود. اين تحولات هر چند روشنفكران را خشنود ساخته بود، اما موجب آشتي آنها با شاه نشده بود.بسياري از آنها، همان چهرههاي سرشناسي بودند كه سال ۵۷، در اعتصابات شركت كردند، شعر انقلابي سرودند، پا به پاي مردم تظاهرات كردند و شعار سرنگوني شاه سر دادند. آنها همه آن تحولات را حق خود ميدانستند و به همه آنها به ديده پاداش و لطف نگاه نميكردند.در كنار همه آن گشايشهاي فرهنگي و اجتماعي، خواهان گشايش سياسي هم بودند كه شاه از آنها دريغ كرده بود. تحولاتي هم زير پوست جامعه، در حال رخ دادن بود.ظهور دكتر شريعتي در حسينيه ارشاد، آتش زير خاكستر «دين» را شعلهور كرده بود. ۵۷، اما سال درو كردن محصول بود.سالي كه «شريعتي»، يكسال پس از مرگ، زمينش محصول داده بود.
٭ ٭ ٭
توضيح: آنچه در بالا آمد، بخش نخست از يك مقاله دو قسمتي است كه بخش دوم آن فردا منتشر خواهد شد.