نگاه به نقطه يك درنگ در نقطه دو!
مهردادحجتی
«فيروز شيروانلو»، سال ۵۷، مدتها پيش از پيروزي انقلاب، به صفوف انقلابيون پيوست. همراه گروهي از نويسندگان در حمايت از معترضان بيانيه منتشر كرد. فرهنگسراي نياوران را كه خود با پشتوانه فرح بنيان گذاشته بود، «نيما» معرفي كرد. اما قرار نبود با همه اين تغييرات، پس از انقلاب جايگاهي نزد انقلابيون مذهبي داشته باشد. هر چه بود، او با «فرح» همكاري كرده بود. در آن روزهاي پس از انقلاب، چپيها هم نميبخشيدند. آن روزها هر شائبه همكاري با رژيم شاه، مجازاتي در پي داشت. شيروانلو اما، با انقلابيون همكاري كرده بود. پيش از آن هم، در زمان شاه، مدتي به جرم دست داشتن در ترور شاه زنداني شده بود. با اين حال هرگز دل انقلابيون مذهبي را به دست نياورده بود. عقيدهاش فرق داشت. مذهبي نبود. اما با مذهبيون مخالفت نكرده بود. كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان، به دست انقلابيون افتاده بود و همه چيز به كلي تغيير كرده بود. مثل زندگي خودش كه به گوشهاي خزيده بود و با چرخ خياطي، به كمك همسرش يك توليدي كوچك پوشاك به راه انداخته بود. حكومت انقلاب به چنين افرادي نياز نداشت. انقلابي كه در ماههاي پاياني ۵۷ شتاب گرفته بود. در آغاز ۵۸ هم با همان شتاب پيش رفته بود. گاه سرعت تحولات به قدري زياد بود كه دولت موقت متهم به كند كردن شتاب انقلاب شده بود. رهبر انقلاب هم يكي، دوباري به اين موضوع اشاره كرده بود. دادگاههاي انقلاب به سرعت، متهمان همكاري با رژيم گذشته را مجازات كرده بود و ارتش هم در اقدامي انقلابي توسط افرادي همچون «حسن روحاني» پاكسازي شده بود. دولت اما در همه اركان پاكسازي نشده بود. تقريبا تمامي كاركنان دولت در اعتصابهاي سراسري شركت كرده بودند. اما همه سابقه مذهبي نداشتند. هر كس با عقيده و پوشش خود در اعتصابات و تظاهرات شركت كرده بود. حالا اما پس از انقلاب، نوبت تصفيه رسيده بود. ملاك حضور در اعتصابات يا تظاهرات نبود. مذهبيون به هيچ يك از انقلابيون ديگر اعتماد نداشتند. حتي به دوستان و آشناياني كه با آنها به تظاهرات رفته بودند و در تحصنها و اعتصابها در كنارشان براي براندازي شاه تلاش كرده بودند. حالا اما پس از پيروزي انقلاب، صف آنها از هم جدا شده بود. تفاوت در عقيده بود. البته برخي از اين اختلافها در بحثهاي خياباني دوران مبارزه عيان شده بود. بحثهايي كه گاه به نزاع و درگيري هم كشيده شده بود. سراسر پاييز و زمستان سال ۵۷، صحن دانشگاه تهران، محل چنين مباحثاتي بود. گروهي مذهبي در برابر گروهي چپي صفآرايي ميكرد. بحثي داغ ميانشان در ميگرفت و گروهي كثير هم به گردشان حلقه ميبست و اينچنين، آن روزهاي سرد با بحثهايي آتشين، گرم ميشد. انقلاب اما سهم همه انقلابيون نبود، چون قرار بود در ادامه تحولات، وقايعي، راه بسياري را از هم جدا كند. مهمترين اتفاق، اما انقلاب فرهنگي بود. رخدادي كه مسير انقلاب را بهزعم انقلابيون تعيين ميكرد. اما چند ماه پيش از آن، اتفاقي ديگر افتاده بود. گروهي كه خود را «دانشجويان مسلمان پيرو خط امام» خوانده بود، در۱۳ آبان ۵۸، يعني هشت ماه پس از روي كار آمدن دولت انقلاب، دست به اشغال سفارت امريكا زده بود. سفارت كشوري كه همه انقلابيون، چه چپيها، چه مذهبيها با او عناد داشتند. به همين خاطر هم برجستهترين چهرههاي روشنفكري چپ در دو نامه جداگانه از آن حمايت كرده بودند. در نامه نخست كه هوشنگ ابتهاج آن را امضا كرده بود، در ۱۵ آبان ۱۳۵۸ خطاب به رهبر انقلاب نوشته شده بود: «حضور عالي آيتالله العظمي امام خميني، رهبر آزموده و رهشناس انقلاب اسلامي ايران، در تاييد سياست استوار ضد امپرياليستي آن بزرگوار، در همپيوستگي با موج بزرگ و تازه جنبش رهاييبخش ملي ايران كه با اشغال لانه فتنهانگيزي و جاسوسي سفارت امريكا از سوي جوانان عزيز و ارجمند دانشجوي ما ميرود تا به اوج قله پيروزي برسد، در همگامي با قشرهاي انبوه زحمتكش و محروم ايران... ما امضاكنندگان زير، اعضاي كانون نويسندگان ايران... اعلام ميداريم كه صف مبارزه ما همان صف واحد انقلاب به رهبري امام است و از اين پس نيز، همچنانكه در گذشته، نيروي انديشه و قلم و بيان هر يك از ما وقف خدمت به خلق و انقلاب خلقي و اسلامي ايران خواهد بود. با سلام و درود گرم انقلابي، محمود اعتمادزاده (بهآذين)، سياوش كسرايي، اميرهوشنگ ابتهاج (سايه)، فريدون تنكابني، محمدتقي برومند».
در روزهاي بعد، شمار ديگري از روشنفكران، آن نامه را امضا كرده بودند. در ميانشان هانيبال الخاص، جلال سرفراز، جمال ميرصادقي، محمد قاضي، اميرحسين آريانپور، ناصر ايراني، محمدرضا اصلاني، بهاالدين خرمشاهي، ركنالدين خسروي، محمد زهري، احسان طبري، نازي عظيما، كامران فاني، كيومرث منشيزاده و اسماعيل نوريعلاء شاخصتر بودند.
يك روز پس از انتشار آن نامه، در ۱۶ آبان ۵۸ گروهي ديگر از روشنفكران نامهاي خطاب به دانشجويان اشغالكننده سفارت نوشتند. نامه دوم را احمد شاملو امضا كرده بود. در آن نامه آمده بود: «دانشجويان عزيز جاي بسي شادماني است كه جوهر اصلي انقلاب ايران يعني مبارزه بيامان با امپرياليسم جهاني بهويژه امپرياليسم امريكا، يكبار ديگر به همت شما فرزندان رشيد ملت در دستور روز قرار گرفت. اقدام شما در لحظهاي كه امپرياليسم امريكا شاه فراري را در دامان خود پناه داده است، نشان داده كه دانشگاه همچنان سنگر مبارزه در راه آزادي و استقلال ميهن عزيز است و پرچم جهاد ضد امپرياليستي را قهرمانانه به دوش ميكشد. هيات دبيران كانون نويسندگان ايران به نمايندگي از جانب كليه اعضاي اين كانون وظيفه خود ميداند كه در اين لحظات حساس به روح ضد امپرياليستي مبارزه مقدس شما درود بفرستد و آرزو كند كه ميهن ما در پرتو همبستگي و يكپارچگي همه نيروهاي مترقي و ضد امپرياليست از سلطه جهانخواران بينالمللي رهايي يابد و آزادي و دموكراسي مبتني بر حاكميت توده ما كه سنگ بناي شكوفايي انديشه و تفكر و اعتلاي فرهنگ جامعه است در پرتو رهايي كامل ملت ما از سلطه امپرياليسم خونخوار هر چه زودتر در سرزمين ما تحقق پيدا كند. ما از صميم قلب اميدواريم همچنانكه مبارزه عليه دستگاه ديكتاتوري شاه مخلوع به قيام يكپارچه خلق و سرنگوني رژيم پليد شاهنشاهي منجر شد، اينبار نيز قاطعيت موضع ضد امپرياليستي شما به يك مبارزه بيوقفه و آگاهانه در همه سطوح عليه امپرياليسم بينجامد. دكتر باقر پرهام، دكتر غلامحسين ساعدي، احمد شاملو، دكتر اسماعيل خوئي و محسن يلفاني.»
اين گروه از روشنفكران، اغلب همان هنرمنداني بودند كه آثارشان در كانون پرورش فكري كودكان يا راديو و تلويزيون ملي منتشر ميشد. آثاري كه عمدتا سويه روشنفكرانه داشت و در كلافي از تمثيل و استعاره پيچيده شده بود. فلز مدير پروژههاي كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان از همان جنس بود. او ترجيح ميداد به روشنفكران نزديك باشد تا دربار. «فيروز شيروانلو»، تحصيلكرده «جامعهشناسي هنر» بود. دغدغه هنرمندان روشنفكر را ميشناخت. با آنها قهوه ميخورد، سيگار ميكشيد. ساعات زيادي با آنها گپ ميزد و در نهايت با توليد آثارشان موافقت ميكرد. در آن سالها وجه روشنفكري در آثار كانون غالب بود. حتي فيلمسازي كه «ممل امريكايي» ساخته بود، در آنجا فيلمي يكسر روشنفكرانه ميساخت. «هفتتيرهاي چوبي» يكي از درخشانترين آثار كانون بود كه «شاپور قريب» ساخته بود. در آنجا، اشعار حافظ هم سياسي ميشد وقتي كه شاملو آنها را در آلبومي با صداي خود منتشر ميكرد! يا آن شعر معروف خودش كه در آلبومش منتشر كرده بود:
«بيابان را سراسر مه گرفتهست/چراغِ قريه پنهان است/موجي گرم در خونِ بيابان است/بيابان، خسته/لب بسته/نفس بشكسته/در هذيانِ گرمِ مه، عرق ميريزدش آهسته از هر بند/ “- بيابان را سراسر مه گرفتهست/[ميگويد به خود، عابر] سگانِ قريه خاموشاند/در شولاي مِه پنهان، به خانه ميرسم. گلكو؟نميداند/مرا ناگاه در درگاه ميبيند، به چشمش قطره اشكي بر لبش لبخند، خواهد گفت: «- بيابان را سراسر مه گرفتهست.. . با خود فكر ميكردم كه مه گرهمچنان تا صبح ميپاييد مردانِ جسور از خفيهگاهِ خود به ديدارِ عزيزان بازميگشتند.»...»
شاملو، اين شعر را پس از حوادث تلخ كودتاي ۳۲ سروده بود و حالا آن را در آلبوم گزيده اشعار خود كه در كانون منتشر شده بود با صداي خود خوانده بود. اخوانثالث هم در آلبوم گزيده اشعار خود «زمستان» را خوانده بود. شعري كه در فضاي غمبار بازداشتهاي گسترده پس از كودتا سروده بود. همه آثار حكايت از نارضايتي هنرمندان نخبه داشت. رضا قطبي هم در تلويزيون چنين رفتاري با روشنفكران داشت. او درِ تلويزيون را به روي روشنفكران باز گذاشته بود. فيلم «آرامش در حضور ديگران» در «تلفيلم» با حمايت او ساخته شده بود. او استوديو گلستان را از ابراهيم گلستان خريده بود و «تلفيلم» را تاسيس كرده بود. همان كه پس از انقلاب «سيمافيلم» شده بود. فيلم تقوايي بر اساس داستاني از غلامحسين ساعدي ساخته شده بود. «اوكي مستر» پرويزكيمياوي هم در همانجا ساخته شده بود. قطبي براي اكران همان آثار، يك سالن سينما هم در خيابان «شاهرضا» داير كرده بود كه بعدها در وقايع انقلاب در آتش سوخته بود. مجموعه مدرن تئاتر شهر را هم، او براي علاقهمندان به تئاتر در دست گرفته بود. در دوران او هوشنگ ابتهاج مدير گروه موسيقي راديو شده بود و نادر نادرپور مدير گروه فرهنگ و ادب تلويزيون. شاملو در راديو براي كودكان برنامه ميساخت و در كانون نوار شعر توليد ميكرد. در همه آن سالها، روشنفكران صاحب قلم، نوك تيز قلمشان متوجه شاه بود. دلشان با شاه صاف نبود. در همان سالهاي پرشكوه پنجاه بود كه «ابراهيم گلستان» فيلمي در نقد «انقلاب شاه و مردم» ساخته بود. «اسرار گنج دره جني» فيلمي يكسر در مخالفت با شاه بود. فيلم آشكارا برنامه رفورميستي شاه را به سخره گرفته بود و او را با استعاره حاكمي «روياپرداز» نشان داده بود! هر چند گلستان در ابتداي فيلم نوشته بود: «در اين چشمانداز بيشتر آدمها قلابياند. هرجور شباهت ميان آنها و كسان واقعي مايه تاسف كسان واقعي بايد باشد...» اما به باور منتقدان، گلستان، فيلم را در كنايه به شاه و برنامههاي او ساخته بود. او، داستان فيلم را در پاييز و زمستان ۱۳۵۰ نوشته بود. همان سال جشنهاي ۲۵۰۰ ساله كه شاه خود را در جايگاه يك «امپراتور» چون كوروش كبير نشانده بود!گلستان فيلم را در ۱۳۵۳ ساخته بود، در همان سالِ اوج درآمد نفتي. سالي كه كشور را تك حزبي اعلام كرده بود و به يكباره به سمت دروازههاي تمدن بزرگ خيز برداشته بود!در آن سال به نظر شاه، همه چيز خوب آمده بود. گلستان درباره «اسرار گنج دره جني» گفته بود: «لگد هست، پرده پاره كردن» است. «بروشوري راجع به وضع خراب مملكت» است. بعدها هم عباس ميلاني دربارهاش نوشت: «در سادهترين و شايد سادهانگارانهترين سطح، ميتوان آن را حكايتي پرطنز و تيزبين از مخاطرات ثروت بادآورده دانست. اما با اندكي تامل در ظرايف اين اثر ميتوان آن را چون تمثيلي به غايت بكر و زيركانه از گذار كژ و معوج ايران به تجدد تفسير و تحليل كرد. در عين حال، ميتوان آن را از صائبترين پيشبينيهاي تاريخي در مورد مسير تحولات ايران دانست. درست در اوج دوران قدر قدرتي سياسي و اقتصادي شاه، گلستان زوال حكومتش را پيشبيني ميكرد.» داستان فيلم حكايت يك مرد روستايي بود كه هنگام شخم زدن زمين، به يك گنج ميرسد و با ثروت آن گنج، ظاهر روستا را تغيير ميدهد در حالي كه زير آن ظاهر، نتوانسته چيزي را تغيير دهد!روستا همان روستا با همان مردم سنتي است! فيلم و كتاب اسرار گنج دره جني، شاه را خشمگين كرده بود. همانطور كه از انتقادهاي ديگر خشمگين شده بود. همان خشم هم فاصله او با روشنفكران را زياد كرده بود. اين يك واقعيت بودكه همه تلاشها در دو دهه پس از كودتاي ۲۸ مرداد براي همراه كردن روشنفكران، نويسندگان و شاعران، چندان نتيجه نداده بود. شاه اعتماد روشنفكران را از دست داده بود. آنچه هم كه با تاسيس كانون پرورش فكري كودكان، فرهنگسراي نياوران، جشن هنر شيراز، جشنواره جهاني فيلم تهران، جشن توس و رويدادهايي از اين دست، به دست آمده بود، وضع سياسي را چندان تغيير نداده بود. تمركز قدرت در دست شاه، همه را خشمگين كرده بود. پارلمان، سالها بود كه ديگر صداي مردم نبود. دولت هم مردم را نمايندگي نميكرد. احزاب هم كلا بيخاصيت شده بودند و همين روشنفكران و درسخواندههاي دانشگاه را برآشفته كرده بود. به همين خاطر آن همه آثار ادبي با تمثيل و استعاره منتشر شده بود. آثاري هم كه به بهانه كودكان در كانون ساخته ميشد، اغلب به شكل طعنهآميزي سياسي بود! مساله روشنفكران با شاه، خيلي وقت بود سياسي بود. مشكل آنها هيچگاه با تعدد جشنوارهها حل نشده بود. همين انباشت مطالبات، آنها را در ۵۷، به آيتالله خميني رسانده بود. اما داستان روشنفكران با انقلاب هم حل نشده بود. روند حوادث آنها را چندي بعد بر سر دوراهي رسانده بود. روند دگرگوني در همه اركان بلافاصله آغاز شده و حكومت به سرعت به سمت ايدئولوژيك شدن پيش رفته بود. «انقلاب فرهنگي» هم به همين منظور پديد آمده بود. يكي از اشكالات كه بعدها به «دكتر سروش» گرفته شد همين همكاري او در تسريع چنين روندي بود. روشنفكراني كه وفادارانه به انقلاب پيوسته بودند. حالا اما در آغاز دهه شصت، همه آن فرصتها را هم از دست داده بودند. كانون پرورش فكري كودكان، با آمدن مديران انقلابي، بسياري از كاركنان را تصفيه كرده بود و موضوع تحصن كارمندان معترض در ساختمان مركزي كانون تيتر روزنامهها شده بود. صادق قطبزاده هم در تلويزيون دست به تصفيه زده بود و سياههاي از هنرمندان اخراجي در مطبوعات منتشر شده بود. وزارت فرهنگ و هنر هم بسياري از هنرمندان را از كار منع كرده بود. اغلب تصفيه شدهها، همان هنرمنداني بودند كه در اعتصابهاي سراسري همراه با مردم، اعتصاب كرده و پا به پاي آنها به تظاهرات رفته بودند. در همه ماههاي پرتلاطم ۵۷، داوطلبانه دست از كار كشيده و پروژههايشان را تعطيل كرده بودند. حالا اما در همان ماههاي نخست ۵۹، خبر رسيده بود، تصفيههاي گسترده در راه است. مطبوعات آزاد شده در كوران انقلاب۵۷ هم، مدتي پس از انقلاب، يك به يك تعطيل شده بودند. «آيندگان» با آن همه روزنامهنگار نخبه تعطيل شده بود. «كتاب جمعه» احمد شاملو هم بسته شده بود. غلامحسين ساعدي به غربت كوچ كرده بود. شاهرخ مسكوب به فرانسه رفته بود و در مغازه عكاسي خواهرزادهاش به كارگري مشغول شده بود. دكتر ناصر كاتوزيان خانهنشين شده بود. حميد سمندريان، از كرسي استادي دانشگاه به كارگري در رستوران رسيده بود. بهرام بيضايي از تدريس در دانشگاه منع و فيلم تازهاش، «مرگ يزدگرد» از اكران بازمانده بود. داريوش مهرجويي، پرافتخارترين فيلمساز موج نوي سينما، با نخستين تجربهاش پس از انقلاب، «مدرسهاي كه ميرفتيم» به مشكل برخورده و راهي غربت شده بود. عبدالرحيم جعفري، انتشارات اميركبير را با حكم دادگاه از دست داده بود و گوشهنشين شده بود. سينماهاي لوكس در سراسر كشور مصادره و بنياد مستضعفان مالك همه شده بود. توليد فيلم در بخش خصوصي تعطيل و سينما در بنياد سينمايي فارابي و حوزه هنري خلاصه شده بود. مهمتر از همه، دانشگاهها به مدت سه سال بسته شده بود و تحصيل دانشگاهي راكد شده بود. در آن سالها، در نگاه رهبران، «فرهنگ» مقولهاي قابل مهندسي بود. با همين تصور هم، با صرف هزينه و امكانات فراوان دست به آن همه تغيير زده بود. پيدايش پديدههايي همچون «مخملباف»، محصول چنين نگاهي بود. هنرمندي كه بيش از يك دهه با نامهنگاري، اين و آن را ترسانده بود و چند فيلم جنجالي ساخته بود، به يكباره سر از غرب در آورده بود! شايد وقت بازنگري در اين نگاه رسيده بود. اينكه مهندسي فرهنگ جواب نداده بود و راندن روشنفكران، به فرهنگ خسارت وارد كرده بود. شايد يكي از دلايل برگزاري مراسم «چهره ماندگار» براي جبران بود، چون همان «سيما»، «برنامه هويت» را پخش كرده بود. برنامهاي كه چه دههاي تابناكي را تخريب كرده بود.
آنچه در بالا آمد، بخش دوم و پاياني از يك مقاله دو قسمتي بودكه قسمت نخست آن شنبه پيش ارايه شد.