ماجراي سروناز و حشمت
فاطمه باباخاني
«بازي نيمهكاره حشمت» شرح تلاش سروناز احمدي، مددكار اجتماعي و همكارانش در يك انجمن براي جلوگيري از رد مرز يك كودك ۹ ساله افغانستاني است. حشمت به همراه پدرش به ايران آمد، وارد انجمن شد، درس خواند و با پسرعمويش مرتضي اسباببازي ساخت. فقط چند ماه از آمدن حشمت به ايران گذشته بود كه او را در يك مرغداري با پدرش گرفتند و به افغانستان برگرداندند.
روزهاي اولي كه حشمت به ايران آمده بود، حرف نميزد و اضطراب داشت ولي تلاشهاي اعضاي انجمن او را نرم كرد و به سخن آورد هر چند عمر روزهاي خوب حشمت خيلي كوتاه بود. يك شب زن عمو به سروناز زنگ زد و گفت كه حشمت را گرفتهاند. سروناز در تصورش هم نبود چطور ميشود يك بچه 9 ساله را دستگير كرد، زن عمو اما مدام همين جمله را تكرار ميكرد. قرار بود حشمت به همانجايي برگردد كه در مدرسهاش، بمبگذاري گروههاي افراطي همكلاسيهايش را كشته بود.
اعضاي انجمن همه تلاششان را كردند تا اداره اتباع را راضي كنند شرايط حشمت ويژه است، با اين حال 24 ساعت زماني كه به آنها دادند براي جمعآوري مدارك كم بود. سروناز و همكارانش سماجت كردند و با دو نامه به اردوگاه عسگرآباد رفتند. مسوولان به حشمت دو گزينه پيشنهاد كردند، رفتن با پدر يا ماندن در ايران! حشمت انتخابش زندگي امن در ايران بود، با وجود اين انتخاب باز هم او را به افغانستان برگرداندند تا تنها خاطره حضورش در ذهن سروناز باقي بماند و يك اسباببازي نصفه و نيمه با قوطي نوشابه كه روي دستش مانده بود. «بازي نيمهكاره حشمت» جدا از آنكه شرحي از مصائب كودكاني است كه به اين كشور پناه آوردهاند، راوي زحمات كساني است كه براي كمك كردن به يك كودك مرز نميشناسند. آنها كه ميخواهند كودكان زندگي امن و راحتي داشته باشند، چه فرق ميكند اين كودك اهل ايران باشد يا غزه، افغانستاني باشد يا پاكستاني يا هر كشور ديگري! با اين وجود، كار سروناز و امثال او سخت است و او اين روزها بخشي از اين سختيها را تحمل ميكند. همچنانكه حشمت به افغانستان برگردانده شده، سروناز هم شرايط بهتري ندارد هر چند كه ميدانم تلاشش را متوقف نكرده است. او ميخواهد زندگي را براي بقيه بهتر كند هر جا كه باشد.