«كنشگري از پس روزنهاي محدود» يا «رويگرداني در بزنگاهي كه فرصتي براي عرض اندام» وجود ندارد؛ اين دوگانه، مهمترين دو قطبي انتخابات 1402 در ايران است. در شرايطي كه اكثريت قريب به اتفاق نامزدهاي ميانهرو و اصلاحطلب با تيغ تيز ردصلاحيتها امكان حضور در آوردگاه انتخابات را ازدست دادهاند، دوگانهاي درخصوص نحوه كنشگري در انتخابات شكل گرفته است؛ دوگانهاي كه در دو سوي طيف اين گروه از منتهياليه راديكالترين طيفهاي چپ تا معتدلترين گروههاي ميانه اين جريان را شامل ميشود. در اين ميان و در شرايطي كه اقتدارگرايان و تماميتخواهها تلاش ميكنند تفاسير خاصي از اين دوگانگي استخراج كنند، اما واقع آن است كه اين تكثر و تنوع در ديدگاهها برآمده از همه ارزشها و آرمانهايي است كه اصلاحطلبان همواره بر آن تاكيد داشتهاند. سعيد حجاريان، فعال سياسي اصلاحطلب و تحليلگر مسائل راهبردي كه بيش از همه داغ تندرويها و ترور را چشيده است، طي سلسله گفتوگوهايي با «اعتماد» در برهههاي مختلف قبل از ثبتنامها و پس از ثبتنامها تلاش كرد تا روايت خاص خود از مقوله انتخابات و راهبردهاي پيش روي اصلاحطلبان در مواجهه با حاكميت را ارايه كند. گفتوگوهايي كه بازتابهاي فراواني در فضاي سياسي و عمومي كشور پيدا كرد و اظهارنظرهاي مختلفي درخصوص آن مطرح شد. برخي اصولگرايان آن را به معناي شرط گذاشتن اصلاحطلبان براي حضور در انتخابات تفسير كردند و گروهي ديگر برداشتهاي متفاوتي ارايه كردند. حجاريان اما در بخشهايي از گفتوگوي نخست خود با «اعتماد» ذيل عنوان «اصلاحطلبان و 6 احتمال» در تاريخ 3 تير ماه 1402 گفت: «معتقدم اصلاحطلبان درباره انتخابات مجلس آينده خوب است راجع به 6 فرض و يك عمل تامل كنند.» او در ادامه اين فرضها و احتمالات را برميشمارد و ميگويد: «فرض اول آن است كه تمامي اصلاحطلبان بپذيرند در انتخابات مشاركت كنند. فرض دوم آن است كه شوراي نگهبان كسي را رد صلاحيت نكند. فرض سوم آن است كه مردم متقاعد شوند، لازم است در انتخابات شركت كنند. فرض چهارم آن است كه تمام كرسيهاي مجلس آينده دراختيار اصلاحطلبان قرار بگيرد. فرض پنجم آن است كه انتخابات بدون هيچ شك و شبههاي برگزار شود و فرض ششم آن است كه لوايح اصلاحطلبان توسط شوراي نگهبان رد نشود.» حجاريان در گفتوگوي دوم خود با «اعتماد» در 15 مهر ماه 1402 تلاش كرد فاصله ميان «صندوقهاي راي» و «خيابان» را تحليل كند. او با اشاره به اينكه اين حرف كه آن سوي عدم مشاركت در انتخابات خيابان است، بيمعناست، خود را طرفدار مشاركت مشروط در انتخابات معرفي كرد. حجاريان با تاكيد بر اينكه اصلاحطلبان در برابر اقتدارگرايان پيشينهاي دارند كه به انتخابات گره خورده است، ظهور و بروز حماسه دوم خرداد 76 را در بستر انتخابات تفسير و تحليل كرد. حجاريان در سومين بخش از تريلوژي انتخاباتي خود با «اعتماد» كه مصاحبه پيش رواست، تلاش ميكند تفسير نهايي خود را از انتخابات ارايه كند. از ميان 6 فرضي كه حجاريان از آن سخن گفته بود، هيچ كدام محقق نشده است، بنابراين تفسيري كه اين تحليلگر از مسير پيش رو ارايه ميكند واجد اهميت ويژهاي است. او درخصوص نحوه كنشگري در انتخابات ميگويد: «اگر زورمان رسيد و توانستيم با اصول و برنامه وارد انتخابات شويم، سياستورزي انتخاباتي ميكنيم در غير اين صورت به صورت تماموقت از صدر تا ذيل، يعني از بانيان از حذف اراده مردم تا خروجيهاي استصواب را نقد فني و كارشناسي ميكنيم.»
گروه سياسي
روزنامه اعتماد درباره انتخابات پيش رو قصد دارد با فعالان سياسي، انديشمندان و تحليلگران حوزههاي مختلف گفتوگو كند. ناگفته پيداست كه اين شخصيتها هر كدام نظرات مختلفي ابراز ميكنند كه لزوما ممكن است با نظرات روزنامه همخوان نباشد. گفتوگوي تحليلي با سعيد حجاريان درباره بررسي تحليلي مقوله انتخابات از اين دست موضوعات است.
آقاي حجاريان! در يك تصوير كلي از مواجهه شما با انتخابات برخوردي دوگانه استنباط ميشود. از يكطرف، موجوديتي به نام «صندوق راي» را ميپذيريد و به آن ارجاع ميدهيد و از طرف ديگر، از آن اعراض ميكنيد؛ حالا چه نام اين اعراض را «تحريم» بگذاريم يا «مشاركت مشروط» يا هر چيز ديگر. اين سنخ مطالب باعث شده است شما در مظان اين اتهام باشيد كه ضديت با انتخابات و صندوق راي را مفصلبندي و تئوريزه ميكنيد. نظرتان درباره اين ابهام چيست؟
فكر ميكنم براي روشن شدن بحث خوب است يك تقسيمبندي از انتخابات ارايه بدهم. به نظر من انتخابات را تا به امروز، ميتوان به چهار نوع تقسيم كرد. اولين نوع، «انتخابات خودماني» است؛ در انتخابات خودماني رقابت ميان نيروهاي درون سيستم صورت ميگيرد. البته سيستم قبض و بسط دارد. مقطع بسط مربوط ميشود به دوره جنيني انقلاب يعني همان يكي، دو سال نخست پيروزي انقلاب؛ در اين دوره جملگي نيروهاي سياسي مانند نهضت آزادي و ملي مذهبيها و... در انتخابات حضور پيدا ميكنند، اما بعد از آن با صورتهاي مختلف قبض مواجه ميشويم. من حتي انتخابات دوم خرداد يا مجلس ششم را هم ذيل اين دوره تعريف ميكنم. يعني اگر شكل خودماني انتخابات تغيير ميكرد و مثلا به آقايان سحابي و پيمان و ديگر نيروهاي فعال و صاحب پايگاه اجازه حضور داده ميشد، ممكن بود نتيجه انتخابات دوم خرداد بهگونهاي ديگر رقم بخورد.
دومين نوع، يك مرتبه پايينتر از انتخابات خودماني است و من آن را «شبه انتخابات» مينامم. اين نوع از انتخابات بيشتر نمايشي است و اغلب، در انتخابات مجلس شاهد آن هستيم. فرض اصلي شبه انتخابات اين است كه ويترين انتخابات وجود دارد، چند نيروي خنثي هم حضور دارند، اما پس و پشت ويترين خوديهاي ذينفوذ هستند. بعد از مجلس ششم چند دوره مجلس اينچنيني را شاهد بوديم. يعني افراد نسبتا متفاوتي ميبينيم، اما قدرت تاثيرگذاري وجود ندارد.
سومين نوع، «انتخابات بهمثابه ابزار كنترل سخت» است. در اين وضعيت انتخابات وجود دارد، اما ميگويند هر كسي را كه شركت نكند، به چهارميخ ميكشيم. نمونه حاد اين وضعيت كرهشمالي است. يعني هر كسي به جناب كيم جونگ اون، رهبر كرهشمالي راي ندهد، تحت تعقيب قرار ميگيرد، كيفر ميبيند و حتي، خونش ريخته ميشود. اين وضعيت تا اين لحظه در ايران عينيت پيدا نكرده است.
نوع چهارم، «انتخابات بيعتگونه» است. در اين انتخابات «سوژه انتخاب» فيالمثل شاه يا نايبش در درون خاندان يا با ديگر مكانيسمهاي بسته تعيين و مردم موظف ميشوند بيايند و بيعت كنند. هر كسي بيعت كرد، شهروند است و هر كسي چنين نكرد، بايد بگذارد و برود! اين وضعيت يزيدي است و برخي كشورهاي آسياي ميانه و شيخنشينها و نيز طالبان و داعش-در دوره قدرت- اينگونهاند.
اين حرفها را زدم تا در پاسخ به پرسش شما بگويم ما با ادوار و انواع مختلف آن مواجه بودهايم؛ من در هر مقطع با توجه به شرايط نسخه و تجويز خودم را پيشنهاد كردهام. اگر روزنهاي براي گشايش فضا و ايجاد تغيير ديدهام، از صندوق راي دفاع كردهام مثل مجلس ششم. از آن طرف، اگر روزنهاي نديدهام از مشاركت مشروط گفتهام. همينجا صراحتا بگويم كه من سخن گفتن از تحريم انتخابات را جرم نميدانم و اگر انتخابات در دو نوع «ابزار كنترل سخت» و «بيعتگونه» باشد، حتما با صداي بلند آن را تحريم ميكنم و پشت عنوان «مشاركت مشروط» پنهان نميشوم.
بسيار خوب! مساله اين است كه از همين مفهوم «مشاركت مشروط» هم تاويل و تفسيرهاي متفاوتي ميشود.
درست است. به نظر من گاهي اوقات اصل حضور در انتخابات مشروط نميشود، بلكه با انتخابشوندهها شرط و شروط گذاشته ميشود. اين مدل دوم در اكثر كشورهاي جهان جاري است و احزاب كوچكتر -كه با مشاركتشان حزب بزرگتر را تبديل به اكثريت ميكنند- قبلا شرط و شروطي مطرح ميكنند، خواستههايشان را ميگويند و اگر حزب بزرگتر پذيرفت با آن ائتلاف ميكنند و اگر نپذيرفت، خواست خود را با احزاب رقيب در ميان ميگذارند. من در زمان آقاي روحاني گفتم، اصلاحطلبان حاضر هستند دندانه كليد روحاني باشند، زيرا بر كليد بيدندانه فايدهاي مترتب نبود و نميتوانست قفلي را باز كند؛ يعني فقط وقت كشور گرفته ميشد. منظور من اين بود ما التفات داريم كه آقاي روحاني اصلاحطلب نبوده و كانديداي اصلي ما نيست، با اين وجود ايشان را ميپذيريم مشروط بر اينكه بخشي از دندانههاي كليد او نيروهاي متخصص اصلاحطلب باشند. به اين اضافه كنيد كه به هر حال آقاي روحاني در حرفهاي سياسي و سياستياش هم نكات اصلاحطلبانه كم نداشت از جمله رفع حصر، تاكيد بر گشايش در سياست خارجي، تغيير در سياست منطقهاي و بهبود وضعيت اقتصادي. ميخواهم نتيجه بگيرم ما با انتخابات ۱۳۹۲، هم، به شكل مشروط مواجه شديم و رابطه ما و دولت، انتقاد و اتحاد بود. يعني انتقاد به اتحاد مقدم بود همچنانكه خود من، در دور دوم اعلام كردم ما از آقاي روحاني عبور كرديم، چراكه وي از شعارهايش عبور كرده است. يعني ائتلاف ما شكسته شد. از دولت تدبير و اميد بگذرم؛ رابطه شخصي من و آقاي خاتمي هم اتحاد و انتقاد بود. يعني اتحاد بر انتقاد مقدم بود. يعني من چه در دوره مشاوره رييسجمهور و چه بعد از آن، به لحاظ راهبردي همراه رييسجمهور بودم، اما به لحاظ تاكتيكي مسائل انتقادي زيادي را هم حتي به شكل آشكار خطاب به ايشان ميگفتم كه شايد مهمترين مقاطعش قتلهاي زنجيرهاي، ناپيگيري در لوايح دوقلو و همچنين برگزاري انتخابات مجلس هفتم باشد.
يكي از مسائل واجد اهميت در تحليل مساله انتخابات بحث تبار سياسي شماست. بگذاريد يك تقسيمبندي داشته باشم تا بحث بهتر و روشنتر ادامه پيدا كند. ببينيد! جناح سياسي متبوع شما در مقطعي منتسب به نفر نخست كشور بود. بالطبع در آن اتمسفر جناح چپ بركشيده انرژي آزاد شده از انقلاب و همچنين بنيانگذار نظام سياسي جديد محسوب ميشد. در آن مقطع شاهد رقابت قابلتوجهي نيستيم. در مقطع بعد دوره فترت چپها را شاهد هستيم تا به مقطع دوم خرداد ميرسيم؛ شما در اين مقطع محصول يك انتخابات نيمه باز-نيمه استصوابي هستيد. سپس بحث سياستورزي نيابتي در پوسته دولت اعتدالي آقاي روحاني مطرح ميشود و اين روند نهايتا به انسداد سياستورزي نيابتي ميرسد. يعني جناح سياسي شما از سال ۱۳۹۸ به بعد، اصالتا و نيابتا نتوانست با انتخابات پيوند جدي برقرار كند. همه اينها را گفتم تا اين نتيجه را بگيرم تفكر شما تفكري مبتني بر فتح است؛ يعني هر جا شم سياسيتان پيروزي را استشمام ميكند، وارد ميشويد و باقي موارد قيد انتخابات را ميزنيد.
بگذاريد توضيح بدهم. ما در زمان آيتالله خميني هميشه در انتخابات شركت ميكرديم و نامزد داشتيم. مثلا در انتخابات مجلس اول فهرست مشتركي با نام «ائتلاف بزرگ» وجود داشت و نوعي سياست «همه با هم» در دستور كار بود، هر چند افراد حاضر در آن لزوما همجنس نبودند؛ يعني فقط گروههاي مخالف مانند چريكها و چپها و مجاهدين خلق رقيب محسوب ميشدند. البته اين را هم بگويم كه مليها هم جدا محسوب ميشدند، اما از آنجايي كه سوداي مبارزه نداشتند فقط درگيريهاي بخشي با آنها وجود داشت. هر چند منكر تعرضات موردي به آنها نميشوم. در واقع آقايان بازرگان و سحابي و معينفر و اشكوري حضور داشتند هر چند ممكن است اثرگذاري چنداني در رايگيريها نداشتند. مجلس دوم با اينكه نسبتا راست محسوب ميشد، اما همچنان روزنهاي ديده ميشد و امكان ديالوگ وجود داشت؛ مثلا من در همان مجلس به نمايندگي از دولت مهندس موسوي در بحث تصويب قانون تشكيل وزارت اطلاعات مشاركت داشتم. البته اين را هم درنظر بگيريم كه وجود جنگ از شدت تعارضات كاسته بود. در انتخابات مجلس سوم بود كه مجمع روحانيون و جامعه روحانيت از يكديگر جدا شدند، حزب جمهوري اسلامي منحل و سازمان مجاهدين انقلاب دو پاره شد و شاكله سياسي كشور شكل گرفت. در آن مقطع با وجود اينكه موضع اعضاي شوراي نگهبان راست بود، اما هنوز بحث نظارت استصوابي وجود نداشت و دخالتهاي شوراي نگهبان محدود به بحثهاي تقنيني و غالبا از موضع فقهي بود تا سياسي. ممكن است تا اين مقطع عدهاي به خاطر انتساب به قدرت راي آورده باشند، اما داور رقابت انتخابات نسبتا بيطرف بود و در ساخت قدرت هم نوعي توازن برقرار بود. مثلا شايد چپها قرابتي با ساخت قدرت داشتند، اما در مقابلشان آقاي هاشمي بود با قرابت ويژه به رهبر انقلاب كه موضعي راستگرايانه را نمايندگي ميكرد. شما اگر گريزي به خاطرات آقاي هاشمي بزنيد، ميبينيد كه ملاقاتكنندگان با ايشان چه تيپ افرادي هستند و چه مواضعي دارند و آقاي هاشمي چه موضعي دارد. اما از مجلس چهارم سايه استصواب بر سر انتخابات قرار گرفت و علاوه بر آن مهندسي انتخابات آغاز شد. البته آقاي هاشمي هم ضعيف شده بود و نميتوانست نقش پيشيني خود را ايفا كند. از آن انتخابات به بعد، به شكل دورهاي تركيب و جهت مجلس دست به دست شد؛ ما اين فضا را درك ميكرديم، اما از انتخابات نبريديم و حتي خود من در دو انتخابات مجلس چهارم و پنجم نامزد بودم، بهرغم اينكه پيشبيني ميكردم راي نميآوريم چنانكه در انتخابات مجلس چهارم راي نياوردم.
اما مجلس پنجم كه اتفاقا امروز هم به تركيب آن استناد ميشود تا حدي توانست روند قطبي بودن را خنثي كند.
بله، تا حدودي مجلس پنجم تركيبي محسوب ميشد؛ اقليت كارگزاران و بعضي از چپها، در مقابل اكثريت راست. من در اين انتخابات هم نامنويسي كرده بودم، اما شرط كرده بودم اگر يك نفر را بيجهت ردصلاحيت كنند، انصراف ميدهم. آن زمان آقاي عباس دوزدوزاني را رد كردند، من هم انصراف دادم. آن وقت گفتوگوي داغي بين من و آقاي هاشم آقاجري در نشريه «عصر ما» درگرفت و من انتقاد شديدي به سازمان مجاهدين انقلاب كردم كه چرا در انتخابات مانديد! ميخواهم با تامل در اين مسير و ارجاع به تجربههاي شخصي، توجه شما را به اين مساله جلب كنم كه من و دستكم دوستانِ نزديك همفكرم صرفا به دنبال پيروزي نبوديم و انتخابات رقابتي را مقدم ميشمرديم. مثلا زمانيكه به مجلس ششم رسيديم، من تماموقت فعاليت كردم و در سازماندهي دو ليست «جبهه مشاركت» و «روزنامهنگاران» مشاركت داشتم. اما ديديم آقاي جنتي چه بلايي سر آراي مردم آورد و حق عليرضا رجايي را خوردند. بعد از انتخابات مجلس ششم هم ترور شدم و ديگر نتوانستم مشاركت مستقيم كنم. اما با وجود شرايط جسمي، زمانيكه انتخابات را هنوز جدي ميديدم، شخصا در فيلم تبليغاتي دكتر معين حضور پيدا كردم با اينكه اعتقاد داشتم اولا، پس از تاييد صلاحيت آقاي معين نبايد به انتخابات برگشت و زير بار حكم حكومتي رفت. ثانيا، برخلاف نظر دوستان معتقد بودم مساله ما در آن انتخابات تعدد كانديداي اصلاحطلب نبود؛ من فكر ميكردم صحنه انتخابات در حال مهندسي است و حتي اگر همه پشت يك نفر خواه آقاي هاشمي، خواه آقاي معين، خواه آقاي كروبي ميرفتيم، باز هم خروجي صندوق رييس نظركرده دولت معجزه بود. اما با اين وجود چرا من براي دكتر معين تبليغات كردم؟ اولا، من از او سوالهاي تندي پرسيدم و از او پاسخ جدي خواستم، ثانيا، به تكليف تشكيلاتيام عمل كردم چون تشخيص دادم يكپارچگي حزب ارجح است بر نفس انتخابات. همين مساله در انتخابات ۸۸ هم رخ داد و باز هم من به حد توانم فعاليت تشكيلاتي-انتخاباتي كردم. تازه اين را اضافه كنم، اين بخش از فعاليتها بعد از آن بود كه منفعت دولت اصلاحات نصيبم شد و گلوله خوردم؛ نتيجه ميگيريم، من اساسا به قول شما «فتحمحور» عمل نكردهام و به دنبال قدرت نبودهام!
نسبي عمل كردنتان با مساله سياستورزي نيابتي را چگونه تفسير ميكنيد؟
اول بايد اصطلاح نيابتي را معنا كنيم. نيابتي يك زماني به مفهوم شراكتي است مانند آنچه در نمونه احزاب غربي اشاره كردم؛ يعني مذاكره ميكنند كه چه سهمي از قدرت و برنامه دولت يا پارلمان داشته باشند. مثلا يك حزب ۳۰درصد وزن دارد، يك حزب ۲۰درصد؛ حزب ۳۰درصدي نخستوزير را انتخاب ميكند، اما برنامه حزب ۲۰درصدي را هم نمايندگي و در خود هضم ميكند. اما يك زماني نيابتي بهمعناي فعاليت فردي چند نفر است كه همداستان ميشوند و از فردي حمايت ميكنند مانند آنچه در حوزههاي انتخابيه كوچك رخ ميدهد. مثلا يك پزشك معتبر يا صنعتگر موفق و خوشنام يا يك نماينده ادوار كه از سن نمايندگياش گذشته است، در يك حوزه انتخابيه ميگويند ما به فلان فرد راي ميدهيم و به تعبيري اعلام ميكنند، مردم! به نيابت از ما به فلان فرد راي بدهيد. حال پرسش اين است در ايران كدام يك از اينها كار ميكند؟ به نظر من هر دو اين مفاهيم استفاده شدهاند و هسته سخت قدرت آنها را از كار انداخته است. اما يك اتفاق مهمتر از اينها رخ داده است. سياستورزي نيابتي دو جهت دارد؛ يك جهت آن معطوف به جامعه است كه گروه، حزب يا جريان سياسي ميگويد ما نميتوانيم با گزينه اصليمان سياستورزي كنيم در نتيجه با سطحي پايينتر، اما مقبول به كارمان ادامه ميدهيم. جهت ديگر اما خطاب به حاكميت است كه ميگويد تو نفرات اصلي من را رد ميكني، اما من با گزينههايي ديگر به سياست ورود ميكنم. الان هر دو اين جهات به مشكل برخورده است. در وجه اول مردم ميگويند وقتمان را براي گزينه دست چندم شما تلف نميكنيم، اينكه به گزينههاي اصلي تن بدهند يا ندهند، مساله ديگري است. در وجه دوم حاكميت ميگويد جايي كه خروجياش ظريف و تاجزاده است، محكوم به حذف و هدم است! حالا به اينها نام مهندس موسوي را هم اضافه كنيد براي سنگاندازي مضاعف. ترجمه حرف من اين است، نظام به جايي رسيده است كه ميگويد من مهرههاي شطرنج انتخابات را خودم و با صلاحديد خودم در صفحه ميچينم، بازي را هم خودم اداره ميكنم، هر جا هم كه ديدم شرايط به نفعم نيست لنگه كفش را درميآورم و همهچيز را بههم ميريزم؛ يعني الگوي شطرنج بررهاي!
در مواجهه با اين رويكرد شما نسبت به انتخابات سه زاويه برخورد را شاهد هستيم؛ اول، كسانيكه مخالف راديكال شما هستند و ميگويند اساسا اصلاحطلبان باعث شكلگيري انگاره اصلاحپذيري نظام سياسي شدند. يعني غيرانتخاباتيشدن شما را امري مبارك ميدانند و نشان اثبات گزارههاي پيشينيشان. دوم، كساني هستند كه معتقدند پيوند اصلاحطلبان و صندوق راي ذاتي است و گريزي از انتخابات نيست. اين صدا از سوي بخشي از اصلاحطلبان نمايندگي ميشود؛ خواه تحت لواي اعتدال، خواه ميانهروي. سوم، كساني هستند كه ميگويند اصلاحطلبان مكلف به فعاليت انتخاباتي هستند؛ يعني چنانچه انتخابات را آنگونه كه بايسته است -به عبارتي نظم و نظام سياسي تشخيص ميدهد- جدي نگيرند، مستحق برخورد هستند و... نظر شما درباره اين سه زاويه چيست.
من در دو انتخابات ۱۳۹۸ و ۱۴۰۰ شركت نكردم و در اين دوره هم مشخص است كه شركت نميكنم. اما اين عدم شركت بدين معنا نيست كه از اين به بعد در هيچ انتخاباتي شركت نخواهم كرد. شايد روزي نظام سياسي سر عقل آمد و ماشين استصواب و حذف آرام گرفت و مجددا روزنهاي براي اصلاح باز شد. من از باز شدن چنين روزنهاي استقبال ميكنم و حتما آن وقت در انتخابات شركت ميكنم؛ ولو آنكه همه مردم شركت نكنند، زيرا من تابع تحليل اين گروه و آن گروه نيستم و همچنين از امواج پيروي نميكنم. ممكن است شرايطي پيش بيايد كه احساس كنم ميتوان از طريق انتخابات راهي به دهي باز كرد، اما اگر اوضاع بخواهد به همين منوال پيش برود، كماكان بر تصميم كنوني خودم استوار هستم. ادامه در صفحه 3