منوچهر (11)
علي نيكويي
چو در كابل اين داستان فاش گشت/ سرمرزبان پر ز پرخاش گشت
خبر رسيدن سپاه بزرگ ايران به سپهبدي سام پهلوان به نزديكي سيستان در كابلستان شور و ترسي انداخت؛ مهراب كه شهر و شاهيش را ازدسترفته ميديد بر سيندخت و رودابه خشم گرفت كه؛ با يكدگر فكر بيهوده كرديد و راي نادرست زديد و كشورم را به كام شير انداختيد، منوچهر شاه سپاهي از ايرانزمين به كابلستان فرستاده، كيست كه در برابر سام پهلوان پايداري كند؟! همه تباه شديم، چاره تنها شايد اين باشد كه شما را در بازار سر از تن جدا نمايم تا خشم منوچهر فرونشيند و از ويران ساختن كابل بازايستد تا جان و مال مردم از خطر نابودي برهد.
سيندخت زني بيداردل و نيك تدبير بود؛ دست بر دامن مهراب شد كه اين يكسخن از من بشنو سپس مرا اگر خواستي بكش؛ اكنون كاري بس دشوار روي داده و تن و جان و بوموبر به خطر افتاده در گنج بگشاي و گوهر بيفشان و مرا اجازت ده تا پيشكشها را بگيرم و پوشيده نزد سام روم و چارهجو شوم و دل پهلوان را نرم كنم تا شايد كابل را از خشم شاه ايران برهانم. مهراب گفت: اينك جان ما در خطر است، گنج را چه بهايي است! كليد را بردار و هرچه ميخواهي بكن. سيندخت از مهراب پيمان گرفت تا بازگشتن به رودابه زياني نرساند و خود با گنج و زر و گوهر بسيار و سي اسبتازي و سي اسب پارسي و شصت جام زر پر از مشك و كافور و ياقوت و فيروزه و صد اشتر سرخموي و صد اشتر راهوار و تاجي پرگوهر شاهوار و تختي از زر و بسيار هداياي گرانبهاي دگر رهسپار درگاه سام پهلوان شد.
به سام پهلوان خبر دادند زني با گنج و فرستادههاي فراوان از كابل رسيده است، سام بار داد و سيندخت به سراپرده سپهبد ايران درآمد و زمين را بوسيد و گفت: از مهراب شاه كابل پيام و هديه آوردم؛ سام نظر كرد ديد تا چشم كار ميكند غلامان و اسبان و شتران و پيلان و گنجهاي مهراب است؛ در فكر رفت كه چه بايد كند! اگر اين هدايا را بگيرد و خبر به منوچهر رسد منوچهر خشمگين شود كه او را براي گرفتن كابل روانكرده و او ارمغان ميگيرد و اگر نگيرد فرزندش زال را پريشان نموده و باز عهدش را شكسته! عاقبت سر برآورد و فرمود تمام هدايا را قبول كنيد و به گنجور(1) زال دهيد؛ سيندخت چو اين بشنيد شاد شد و فرمود تا بر پاي سام گوهر افشاندند. سپس زبان گشود كه اي پهلوان در جهان كسي را ياري جنگ با تو نيست سر بزرگان در فرمان توست و فرمانبريات بر جهاني رواست؛ اما اگر مهراب را گنهكار ميداني مردم كابل را چه گناه كه عزم جنگ با ايشان كردي! كابليان همه دوستدار شمايند و از هواخواهانت، به شادي تو شادند و خاكپايت را بر ديده مينهند اكنون بينديش به خدايي كه ماه و آفتاب و مرگ و زندگي را آفريده؛اي پهلوان خون بيگناه بر زمين نريز. سام از سخنراني فرستاده در عجب ماند و انديشيد! سپس روي به زن كرد و گفت: چگونه است مهراب با اينهمه مردان و دليران، زني را نزد من فرستاده! اي زن آنچه ميپرسم بهراستي پاسخده؛ تو كيستي و با مهراب چه نسبت داري؟
سيندخت ديد كه سام تا چه اندازه باخرد است گفت: اي پهلوان مرا به جانم امان ده تا آنچه خواستي آشكارا بگويم. سام به جان زن امان داد و آنگاه سيندخت راز خود را آشكار كرد و لب به سخن گشود كهاي جهانپهلوان من سيندخت همسر مهراب و مادر رودابه از خاندان ضحاكم! در كاخ شويم همه از خُرد و كلان ستايشگر تواند، اي يل بزرگ، دل به مهر تو بستهايم و آفرينگوي توايم. اكنون به نزد تو آمدهام تا بدانم هواي تو چيست؟ اگر درخور پيوند شاهان نيستيم من اينك چون مستمندان و گدايان در برابرت ايستادهام؛ اگر كشتنيام بكش وگر درخور زنجيرم دربندم كن! اما بيگناهان كابل را ميازار و روز روشن ايشان را تيره مكن تا بر جان خود گناه نخريده باشي.
سام بر زن نگريست؛ شيرزني ديد بلندبالا، خردمند، سرو رفتار و روشندل؛ گفت اي گرانمايه زن! خاطرآسودهدار كه تو و خاندان تو در امان منيد بدان من هم با پيوند دختر تو و فرزند خويش همداستانم، نامه بر شاهنشاه ايران نوشتم و از او خواستم تا كام ما را برآورد، اكنون در چاره اين كار ميكوشيم تو بر دل خود بد راه مده؛ اما به من بگو اين دخترت رودابه چگونه پريوشي است كه دل زال دلاور مرا اينگونه آشفته نموده و در بند مهر خود كشيده؟ او را به من همنشان بده تا ببينم و بدانم چگونه است!
سيندخت از گفتار سام شاد شد و شادان گفت: پهلوان بزرگي كند و با ياران و سپاهيان خود به خانه ما درآيد تا هم ما را سرافراز نمايد و رودابه را نيز از ديدار خود دلشاد نمايد، اگر پهلوان به كابل درآيد سراسر شهر را بنده و پرستنده خود يابد. سام خنديد و گفت غم مدار كه اين كام تو نيز برآورده شود. هنگامي كه فرمان شاه برسد با بزرگان و سران سپاه و نامداران زابل به كاخ تو مهمان ميشويم. سيندخت خرم و شكفته شاد و دلخوش با نويد نزد مهراب بازگشت.
از آنسوي زالزر نامه پدر را براي منوچهر شاه برگرفت و شتابان بر اسب نشست و به درگاه شاهنشاه ايران تاخت. چون از آمدنش آگهي به دربار منوچهر شاه رسيد گروهي از بزرگان درگاه و پهلوانان و نامداران به استقبالش آمدند با فر و شكوه بسيار به بارگاهش آوردند.
پذيره شدندش همه سركشان
كه بودند در پادشاهي نشان
1- خزانهدار.