سكوت، غياب، فراموشي
رمان «توماسِ تاريك» موريس بلانشو منتشر شد. به گزارش مهر، اين رمان به تازگي با ترجمه رضا سيروان توسط نشر مركز منتشر و راهي بازار نشر شده است. موريس بلانشو نويسنده اين كتاب، نويسنده و فيلسوف فرانسوي متولد ۱۹۰۷ و درگذشته سال ۲۰۰۳ است. او در سال ۱۹۲۲ پس از پايان تحصيلات متوسطه، تحت عمل جراحي معده قرار گرفت و به خاطر اشتباه پزشك تا دم مرگ رفت، اما از دنيا نرفت و تا پايان عمر با عوارض آن اشتباه پزشكي زندگي كرد. آثار اين نويسنده يا داستاني هستند يا فلسفي يا قطعات پراكنده ادبي. رمان «توماس تاريك» اين نويسنده قهرماني دارد كه يكتنه مقابل اين انديشه ايستاده كه مقولات دركنشدني بايد حذف شوند. سكوت، غياب، فراموشي از جمله موضوعات و مفاهيمي هستند كه در اين رمان موريس بلانشو حضور دارند. در اين داستان، در پس همه چيز، اين باور وجود دارد كه مرگ مثل مضيقهاي وجودي، به زندگي شكل ميدهد و حدودش را مشخص ميكند. نوع روايتهاي بلانشو به گفته منتقدان يادآور كافكا و ساد هستند، چون سنتي نيستند و از فضا، زمان و صداي روايت، حالتي نو ارايه ميكنند. داستان پيشرو بيشتر بر پايه يادآوري شخصيت و تكگوييهايش بنا شده و تقريبا از اتفاقات بيروني و كنش و واكنش شخصيتها عاري است. همچنين مرز بين قصه و نظريه ادبي هم در فرازهايي از آن از بين ميرود. «توماس تاريك» در ۱۲ فصل نوشته شده است. در قسمتي از اينكتاب ميخوانيم: «وقتي او را بر نيمكت باغ يافتند، گمان كردند كه از حال رفته. اما از حال نرفته بود، خوابيده بود، با آسودگياي عميقتر از خواب، به خواب وارد شده بود. از اين لحظه به بعد، حركت اوو به جانب ناخودآگاه، مبارزهاي رسمي بود كه در آن تنها همچون يك موجود زخمي و پيشاپيش مرده، ميتوانست به لرزش خوابآلودگي تن دهد و تا آخرين لحظه از حق آگاهي و سهمش از انديشههاي روشن دفاع كرد. هيچ همدستياي ميان اوو و شب وجود نداشت. همين كه روز فروكش كرد، سرود رازآميزي را شنيد كه اوو را به جانب وجودي ديگر فرا ميخواند و خود را براي نزاعي آماده كرد در آن تنها ميتوانست به دست ويرانه كامل زندگي مغلوب گردد. با گونههاي سرخ و چشمهاي درخشان و خاموش و خندان، مشتاقانه تمام نيروهايش را جمع كرد.»