ادامه از صفحه اول
تورم به سود كيست؟
به علاوه جز وثيقه ۴۰ برابري كه از او گرفتند كه آن نيز هزينه زيادي داشت، از طريق شركت بيمهاي كه زيرمجموعه بانك است نيز ساختمان را بيمه كردهاند و هر سال پول بيمه را هم از او ميگيرند!! حالا چگونه ميشود كه اين ارقام بزرگ در قالب معوقات بانكي وجود دارد؟ گفت شعبه ما معوقات زيادي ندارد، چون وامگيرندگان از ما مردم عادي هستند و ضمانتهاي معتبر دارند و در نهايت هم اگر نتوانند بپردازند بانك به همه حقوق خود ميرسد. ولي معوقات كلان مربوط به وامگيرندگاني است كه تحت حمايت و توصيه مديران بالادستي و بالاتر از آنها هستند. خيلي راحت وام را بدون هيچ توجيهي دريافت ميكنند، سپس به سودشان است كه وام را مسترد ندارند، حتي خسارت تاخير تاديه را هم نميدهند، اگر هم بپردازند باز هم به سود آنان است. درنهايت هم اگر نداشته باشند كه بدهند، دست بانك به جايي بند نيست. گفت ما در بازپرداخت وامهاي عادي مشكلي نداريم، ارقام معوقه اندك است كه آنها هم درنهايت پرداخت ميكنند، چون وثيقه كافي دارند. مساله اصلي در وامگيرندگان ويژه است كه با سودهاي زير نرخ تورم وام ميگيرند و اگر هيچ كاري هم نكنند، سود فراواني ميبرند. اين رفتار به سود كيست و چه كساني زيان آن را ميدهند؟ اين وضعيت در درجه اول به زيان اقتصاد كشور است. منابع مالي به جاهايي جز توليد ميرود و اتفاقا توليدكنندگان واقعي محروم از دريافت وام و تسهيلات ميشوند. اين زيان متوجه دولت هم هست، چون رشد اقتصادي موجب تقويت بودجه دولت ميشود. در درجه بعد، به زيان صاحبان سهام بانكهاست. به ويژه صاحبان سهامهاي كوچك كه نقشي در هياتمديرهها ندارند كه از اين وامهاي چرب بهرهاي ببرند. در مرحله سوم به زيان پساندازكننده است كه مستحق سودهايي بالاتر از نرخ تورم هستند كه اكنون دريافت نميكنند. سودهاي كنوني زير نرخ تورم و به زيان پساندازكنندگان است درحالي كه بانك كارآمد، ميتواند سودهايي بالاي نرخ تورم بدهد تا پساندازكننده زيان نكند. اين وضعيت سياستگذاري به ويژه در نظام بانكي كشور است كه در اغلب قريب به اتفاق فسادها، يك سوي آن به يكي از بانكهاي كشور مربوط ميشود. حالا متوجه شديد كه تورم چه سودهاي فراواني براي عدهاي رانتي دارد؟ تا فسادهايي چنين آشكار و ظالمانه وجود دارد هيچ پيشرفتي ممكن نيست.
مصائب ترجيح افكار خصوصي بر افكار عمومي
صحنههاي فراوان ظلم و تبعيض و بيانصافي عليه زنان ميهن را در خلوت و جلوت اجتماعي و سياسي به چشم نديده بود، خود راسا به مطالبه وارد نميشد. اگر آن فيلم كه به رسانه بيگانه رفت، در اختيار رسانه داخلي قرار ميگرفت و رسانه داخلي اجازه انتشار و بررسي منصفانه آن را مييافت، اگر آن مدعي «قلم»، به جاي ردپاي موساد، لنگي سياستهاي داخلي را ميديد و پيامدهاي حكمراني «اقليت محور» را ميشناخت و اگر رفتار مردم حاضر در درمانگاه نيز بهدرستي تحليل ميشد، آنگاه روايتي جامع از اين واقعه شكل ميگرفت. اما افسوس كه كاستي ديگر نظام رسانهاي كشور است كه در نظام رسمي اولويتهايش، «ايران به روايت ايران» هنوز جايگاهي ندارد و خبري از رسانههاي به واقع ملي، يا مستقل قدرتمند داخلي نيست و روزنامهنگاري حرفهاي كمجان يا مفقود است. كم نيستند روزنامهنگاراني كه براي روايت متفاوت با نگاه رسمي از وقايع، گرفتاريهاي بيحساب را تحمل كردهاند و به سختترين اتهامات متهم شدهاند. متهم كردن دو خبرنگار جوان براي انتشار تصوير خانم مهسا اميني به جاسوسي، تنها يك نمونه است كه ريشه روزنامه و روزنامهنگاري را از بيخ و بن نكند، به غايت پژمرده و نحيف ميسازد. در ايام انتخابات در يادداشتي عرض شد كه با خراب شدن «صندوق راي»، آنچه رخ ميدهد فقط شكاف دولت- ملت نيست، شكاف ملت- ملت نيز هست. صندوق راي، فقط صندوق انتخاب اين و آن نيست كه مسير اصلاح و حل و فصل امور كشور و رفع و رجوع مناقشات سياسي و اجتماعي و مسير انتخاب اولويتهاي ملت براي مُلك است. اگر صندوق راي خراب شد و كاركردهاي خود را از دست داد، نظام اولويتهاي كشور در سطوح بسياري بههم ميريزد و آشفتگيهاي فراواني رخ مينمايد و حاكم يك چيز ميگويد و مردم چيز ديگر.
مصيبت عظماي تحميل سلائق و «افكار خصوصي» بر «افكار عمومي» - اين واقعيت روشن و درد عميقي است كه اكثريتي بزرگ از مردم، بين خود و حاكميت احساس بيگانگي ميكنند. همان كه در تحليل انتخابات تهران عرض شد؛ «بيگانگي با حاكميت». بسياري از حاكمان ما در طول تاريخ نميدانند يا درك نميكنند كه حق ندارند نظام اولويتهاي ذهني يا سلائق شخصي و «افكار خصوصي» خود را بر «افكار عمومي» تحميل كنند. درباره مصيبت عظماي تحميل «افكار خصوصي» بر «افكار عمومي» در آينده بيشتر بايد نوشت كه ريشه بسياري از تحميلها به فضاي عمومي، استبداد رايها و عقبماندگيها و تندرويها و افزونطلبيها و خشونتهاي اجتماعي و سياسي و جداييها از مردم و انحصاري شدن حاكميتها است. در «نظام پيشرفته اولويتها»، اينكه همه گفتمانها، اقشار و سطوح مردم در حاكميت نماينده داشته باشند و حاكميت با آنها و آنها با حاكميت بيگانه نباشند و در مديريت جامعه براي خود نقشي موثر داشته باشند، بسيار مهمتر و اوليتر از اين است كه چه كسي نماينده يا رييسجمهور آنها باشد. اما، سالهاست نظام انتخابات ما و نظام عزل و نصبهاي سطوح عالي ما، در گروگان افراد و ديدگاههايي قرار گرفته است كه با جمهوريت غريبهاند و در نظارت استصوابي و امنيتي و سياسيشان، يعني در نظام اولويتهاي سياسي و فكري آنان، « مردم» و «توافق ملي» جايگاه والايي ندارد و به جاي حاكميت نگرش ملي، «اولويتها» بر اين متمركز است كه از جزء تا كل، آدمهايي يا يك مدل روشي، بينشي و حتي گويشي و پوششي توليد انبوه بشوند و بر امور مسلط بمانند. در اين امور، تا آنجا افراط ميشود كه در سطوح مختلف قوا، از تنوع جامعه بزرگ ايران فاصله نجومي گرفته ميشود و اين مدل تا جايي پيش ميرود كه حتي حفظ ظاهر هم نميشود. گويا بعضا فراموش ميشود كه در اين كشور، اقشار و افراد ديگري هم زندگي ميكنند.
وقتي نظام اولويتها دقيق نباشد - وقتي « نظام اولويتها» دقيق و دورانديشانه نباشد يا جابهجا شود و ناگهان عدهاي خوش خط و خال و تنگنظر كه بويي از توافقات ملي، نظير بنيادهاي ملي و مردمي شكلگيري انقلاب و قانون اساسي نبردهاند، جنگ خانمانسوز ديانت با جمهوريت را دامن بزنند و ندانند نتيجه اسلام بدون جمهوري، چه بسا جمهوري بدون اسلام خواهد بود، ديگر هيچ چيز در جاي خود قرار نميگيرد و از هر گوشه، مصيبتي برخاسته و دامنگير ميشود. عدالت به محاق ميرود، اخلاق قرباني ميشود، فساد فراگير ميشود، ناكارآمدي بيداد ميكند، در سياست داخلي و خارجي مردم ايران ناديده گرفته ميشود، در كرونا يا در مافياي جاده و خودرو و دارو، جان «انسان» اولويت دست چندم قرار ميگيرد و در عزل و نصبها، وابستگيها، جاي بايستگيها را ميگيرد و نهايتا اقليت، بر جان و مال و ناموس مردم خود را مسلط ميبيند و حتي دليلي براي اصلاح و پاسخگويي نميبيند و اينجاست كه با هجوم سيل دشواريها و لشكر ناتوانها، اميدها به آينده زائل ميگردد و حسرتها باقي ميماند. ما به نظام اولويتهاي مورد توافق ملي نيازمنديم. ما به نظام اولويتهايي نيازمنديم كه ريشه در حقيقت قانون، حقيقت ديانت و حقيقت مصالح مردم داشته باشد و حفظ مردم و مصالح كشور را اوجب واجبات بداند. آن گاه هر كس در جاي خود نشسته و حكومت نقشه تمام نماي مردم خواهد بود. كسي از باغ رعيت سيب نخواهد خورد، آن طلبه در معرض چنين اتهامي قرار نميگيرد، آن بانو شيوه ديگري اتخاذ خواهد كرد، آن ويديو مسير ديگري خواهد پيمود و مساله درمانگاه آموزهاي براي گفتوگوي ملي و نه زد و خورد ملي خواهد شد، نخبگان وقت خود را صرف مباحثات و توليدات علمي خواهند كرد و كسي هم در جهان جرات نخواهد كرد، شأن ايران و ايراني را در افكار عمومي خود مشوه سازد.
ز کوی یار میآید نسیم باد نوروزی
طبيعي است كه حافظ هم شعري به اين مناسبتها گفته باشد. با رجوع به ديوان حافظ از ماه شعبان كه مقدمه ماه رمضان است و همزمان با نوروز، ردپايي مييابيم با اين آغاز: «نفس باد صبا مشكفشان خواهد شد/ عالم پير دگرباره جوان خواهد شد» تا آنجا كه ميگويد: «ماه شعبان منه از دست قدح كاين خورشيد/ از نظر تا شب عيد رمضان خواهد شد» مشابه تعبير گذر عمر در نوروز را حافظ درباره ماه رمضان هم به كار برده است؛ در غزلي با اين آغاز: «عيد است و آخر گل و ياران در انتظار/ ساقي به روي شاه ببين ماه و ميبيار» كه ميتواند اين عيد رمضان در اواخر بهار باشد. او سپس به طعنه از عاقبت زهدفروشان و رياكاران و اهل سالوس چنين ميگويد: «ترسم كه روز حشر عنان بر عنان رود/ تسبيح شيخ و خرقه رند شرابخوار» و در پايان باز هم اظهار تأسف ميكند از رفتن ماه روزه و ايام گل و زيركانه گل و ماه رمضان را با هم آورده است: «حافظ چو رفت روزه و گل نيز ميرود/ ناچار باده نوش كه از دست رفت كار» از نظر حافظ ماه رمضان، ميهمان عزيز است كه بايد همراهي و صحبتش را موهبت دانست: «روزه هرچند كه مهمان عزيز استاي دل/ صحبتش موهبتي دان و شدن انعامي» در ماه رمضان، مجالس وعظ برقرار بوده، اما حافظ هشدار ميدهد: «كه نهاده است به هر مجلس وعظي دامي» و فراموش نميكند كه از زاهد بدخو گله نكند؛ زيرا رسم روزگار اين است كه در پي صبح، شام خواهد بود و گل بيخار نيست: «گله از زاهد بدخو نكنم رسم اين است/ كه چو صبحي بدمد در پياش افتد شامي» و سخن را چنين پي ميگيرد: «يار من چون بخرامد به تماشاي چمن/ برسانش ز مناي پيك صبا پيغامي// آن حريفي كه شب و روز ميصاف كشد/ بود آيا كه كند ياد ز دردآشامي؟» كه اين هم احتمالا حاكي از فصل بهار است.حافظ بارها در سرودههايش به بيان احوالات شب و بهويژه شب قدر ميپردازد از جمله در غزلي با اين آغاز: «پيش از اينت بيش از اين انديشه عشاق بود/ مهرورزي تو با ما شهره آفاق بود»تا آنجا كه ميگويد: «در شب قدر ار صبوحي كردهام عيبم مكن/ سرخوش آمد يار و جامي بر كنار طاق بود»
او در غزلهايش به شب قدر نيز اشاره دارد؛ در شعري با اين مطلع: «دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند/ واندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند» و در ادامه ميگويد: «چه مبارك سحري بود و چه فرخنده شبي/ آن شب قدر كه اين تازه براتم دادند» و شايد بتوان گفت كه اين تازه برات در سحر و در شب قدر اشاره دارد به سخن مولا هنگام ضربت خوردن كه فرمود: «فزت و رب الكعبه.» حافظ جايي ديگر درباره پايان روزهداري با تعبير غارت خوان روزه احساس تأسف خود را از پايان ماه رمضان بيان ميكند؛ همچنانكه گفته شد، از پايان عيد و بهار و در نهايت، گذر عمر: «بيا كه ترك فلك خوان روزه غارت كرد/ هلال عيد به دور قدح اشارت كرد// ثواب روزه و حج قبول آنكس برد/ كه خاك ميكده عشق را زيارت كرد» و در جايي ديگر پايان روزهداري را انگار كه عمري دوباره ميداند و ميسرايد: «روزه يكسو شد و عيد آمد و دلها برخاست/ ميز خمخانه به جوش آمد و ميبايد خواست» ماه رمضان را بهار قرآن نيز گفتهاند. اگر وارد اين وادي شويم، از حافظ و پيوند او با دانشهاي قرآني بسيار سخن رفته است و او را از «عمده افاضل و علما» در اين باره شمردهاند. اصلا نام حافظ و لسانالغيب اشارتي است به اين مصرع خود او«به قرآني كه اندر سينه داري». حافظ ازجمله در قصيدهاي سروده: «ز حافظان جهان كس چو بنده جمع نكرد/ لطايف حكمي با كتاب قرآني» يا در جايي ديگر حافظ خود را زير سايه قرآن دانسته و گفته: «صبحخيزي و سلامتطلبي چون حافظ/ هرچه كردم همه از دولت قرآن كردم» در پايان نيز اشاره ميكنم به اين بيت: «عشقت رسد به فرياد ار خود بسان حافظ/ قرآن ز بر بخواني در چارده روايت» چهارده روايت از هفت قرائت است كه هر قرائتي به دو راوي ميرسد. گفتهاند در زمان حافظ جز تني چند با اين همه روايت قرآن را از بر نداشتهاند؛ هرچند همين لسانالغيب از منتقدان جدي كساني بود كه در قالب رحماني، رفتار و كرداري غيرانساني داشتند؛ تنگنظري و خودبيني و تزوير را مانع رستگاري ميدانست؛ ازاينروست كه به صراحت ميگويد: «آتش زهد و ريا خرمن دين خواهد سوخت/ يا دام تزوير مكن چون دگران قرآن را»