• ۱۴۰۳ سه شنبه ۶ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5750 -
  • ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۰ ارديبهشت

آيا انديشيدن رهايي‌بخش است؟

روح‌الله سپندارند

سال گذشته در همين صفحه از روزنامه، نوشتن ستوني را آغاز كردم با عنوان «تاملاتي براي زندگي» تا با تكيه بر انديشه‌ورزي از دريچه نظريات فيلسوفان و انديشمندان، به خود زندگي و آ‌نچه بر ما در اين زمانه مي‌گذرد، بپردازم. مدتي از نوشتن آن دست كشيدم و حالا در سال جديد، دوباره تصميم گرفتم نوشتن در اين ستون را از سر گيرم. احتمالا مدتي نياز داشتم تا براي بازگشت به ستون «تاملاتي براي زندگي» تامل داشته باشم؛ نه تامل براي زندگي كه براي خود نوشتن. در اين مدت «تاملاتي براي نوشتن» داشتم. به اينكه نوشتن در اين زمانه به چه كاري مي‌آيد و چرا بايد بنويسم و اساسا آيا از نوشتن‌هاي‌مان چيزي حاصل مي‌شود؟ پرسشي كه شايد براي عده‌اي بي‌معنا باشد. مگر مي‌نويسيم كه به كاري آيد؟ آن موقع با خودم مي‌گويم پس چرا بايد بنويسيم اگر گرهي از كلاف در هم پيچيده اين روزهاي‌مان نگشايد يا دست‌كم اگر دريچه‌اي باز نكند تا اندك نوري بتابد بر وضعيتي كه در آن هستيم. اما آيا بايد راه‌حلي هم انتظار داشت؟ براي پاسخ به «چه بايد كرد؟» مي‌توان هنوز به انديشيدن و فلسفيدن اميدي داشت؟ 
بگذاريد پيش از پاسخ به اين پرسش، چيزي را براي‌تان روايت كنم. چندي پيش سرگذشتي از اميل چوران مي‌خواندم؛ فيلسوفي رومانيايي‌تبار كه در دوره خودش انگار ظهور نيچه‌اي جديد بود و وقتي نوشته‌هايش را مي‌خواندم ديگر مي‌توانستم او را به جرياني ضدفلسفه يا منصفانه‌تر، پسافلسفه منتسب كنم. چوران در سال‌هاي جواني‌اش به بي‌خوابي دچار مي‌شود؛ اين بي‌خوابي نزديك به هفت سال طول مي‌كشد. شب‌ها كه بي‌خوابي سراغش مي‌آيد در خيابان‌ها پرسه مي‌زند و روزها از پس بي‌خوابي‌هاي مدام، خسته و كلافه، ناتوان از انجام هر كاري مي‌شود. به گفته خودش هر چه به آن انديشيده و نوشته، در همان شب‌ها زاده شده است. او در رنجي مدام به سر مي‌برد كه تمام زندگي‌اش را دربرمي‌گيرد. 
اما آنچه بيشتر مرا به تامل واداشت نه فقط شرح اين بي‌خوابي و رنج‌هايش و نه حتي انديشه‌هاي او در نوشته‌هايش، بلكه اين روايت از چوران بود كه درباره فلسفه مي‌گويد و مترجم يكي از كتاب‌هايش در ابتداي كتاب، آن را نقل كرده است: «من ديدم كه فلسفه هيچ تواني براي تحمل‌پذير كردن زندگي‌ام ندارد. پس باورم به فلسفه را از دست دادم.»
حالا بگذاريد به آن پرسش نخست بازگرديم. آيا در اين زمانه مي‌توان به انديشيدن و فلسفيدن اميدي داشت؟ اميد براي تحمل‌پذير كردن زندگي. انتظار نداشته باشيد همين حالا پاسخي مثبت يا منفي به آن بدهم. شايد تا انتهاي اين نوشته‌ هم‌چنين پاسخ مطلقي براي آن نيابيد، چراكه خودم نيز براي آن پاسخي مطلق ندارم. ناگفته همه‌مان مي‌دانيم در چه روزگاري زندگي مي‌كنيم. دردهاي‌مان گاه آنچنان افزون مي‌شود كه ديگر فراموش مي‌كنيم زندگي بدون رنج و درد چه طعمي داشته است. همين كه يادمان بيايد هنوز در زمانه‌اي زندگي مي‌كنيم كه آتش جنگ توانسته جان چهارده هزار كودك را بگيرد، كافي نيست كه از درد، زبان به كام ‌گيريم و از انديشيدن سخن نگوييم؟ آن هم وقتي كه شمشيرها زورشان از انديشه‌ها بيشتر است و هر اندازه انديشه‌هايي براي صلح روي كاغذ بياوريم باز مي‌بينيم كه تفنگ‌ها و گلوله‌ها و موشك‌ها را انگشت‌هايي به كار مي‌گيرد كه شايد هيچ‌گاه قلم را لمس نكرده باشد. وقتي آمار كودكان كشته ‌شده در جنگ‌ها و جان‌هاي ربوده‌ شده زير تيغ قساوت حاكمان و ميليون‌ها آواره و مهاجر و تبعيدي و شايد هزاران زنداني را مي‌خوانيم، ممكن نيست با خود بگوييم جنگ بر صلح پيروز مي‌شود و تفنگ بر قلم و انديشه؟ خوشايندمان اين است كه بگوييم نه اين‌گونه نيست، در نهايت اين صلح است كه بر جنگ پيروز مي‌شود يا بگوييم حتما روزي فراخواهد رسيد كه انديشه‌هاي انساني، بشر را نجات مي‌دهد اما با خودمان نمي‌گوييم به چه قيمتي؟ به قيمت جان انسان‌ها؟ دردهاي روزافزون؟ رنج‌هاي ناتمام؟ گرسنگي‌هاي مدام؟ نگراني‌ها و اضطراب‌هاي هميشگي زير سايه جنگ؟ و در چنين وضعيتي آيا همان سخن چوران براي ما نيز صدق نمي‌كند كه فلسفه هيچ تواني براي تحمل‌پذير كردن زندگي‌مان ندارد. مي‌توانيد اين جمله آخر را استفهام انكاري بدانيد و باز هم درباره آن بينديشيم. اما وقتي آن عبارت چوران را مي‌خواندم ياد آن روايت منسوب به سارتر هم افتادم كه زماني گفته بود: «من كودكاني را ديده‌ام كه از گرسنگي مرده‌اند. در برابر يك كودك مرده، رمان تهوع هيچ جايگاهي ندارد.»
حالا هنوز هم فكر مي‌كنيد انديشيدن و فلسفيدن در اين زمانه محلي از اعراب دارد؟ اجازه بدهيد با خودمان صادق‌تر باشيم. اين روزها احتمالا كمي كه بيشتر به زندگي‌هاي‌مان نگاه كنيم خودمان را در چرخه‌اي از ابتذال مي‌بينيم كه از يك سو در ويراني رنج و درد و فلاكت گرفتار شده‌ايم و از سوي ديگر رهايي را يا در محتوايي سراسر بي‌مايه همچون لودگي‌هاي شبكه‌هاي اجتماعي در اينترنت مي‌بينيم تا دمي بياساييم از دنيا و شر و شورش يا بيرون آمدن از اين وضعيت را در راهكارهاي فردگرايانه زرد از جنس مديريت‌هاي يك دقيقه‌اي يا روانشناسي‌هاي آغشته به عرفان‌هاي نوظهور مي‌يابيم. 
اگر تا اينجاي اين نوشته را خوانده‌ايد يعني از آن معدود كساني در اين روزها هستيد كه اصلا روزنامه‌اي دست گرفته‌اند و آن را ورق زده‌اند و اعجاب‌آورتر آنكه در بين صفحات روزنامه، در صفحه‌اي كه عنوان «انديشه» را يدك مي‌كشد، توقف كرده‌اند و حالا دارند اين ستون را مي‌خوانند. من هيچ آماري از تعداد اين خوانندگان ندارم، اما چندان دشوار نيست كه بدانيم اقليت كوچكي هستيم كه هنوز فكر مي‌كنيم انديشه و فلسفه شايد دست‌كم تواني براي تحمل‌پذير كردن زندگي‌مان داشته باشد؛ بعدها شايد به صرافت آن بيفتيم كه نظير آنچه ماركس مي‌خواست، در پيش‌ گيريم كه به جاي تفسير جهان به سمت تغيير آن برويم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون