نگاهي به كتاب «موزه پايين شهر و تماشاچيانش»
موزهاي كردن فقر
محسن آزموده
كتاب «موزه پايين شهر و تماشاچيانش» نوشته مشترك آرش حيدري، سارا فرهپور و ميلاد محبي اواخر سال 1402 منتشر شد و مورد توجه منتقدان و صاحبنظران در دو حوزه سينما و علوم اجتماعي قرار گرفت. اين كتاب به مساله نحوه بازنمايي فقر و مهمتر از آن طبقات فرودست در رسانهها و به ويژه سينما ميپردازد و چنانكه از عنوانش پيداست، نگاهي انتقادي به آن دارد. كتاب با آمار و ارقام نشان ميدهد، دهه 1390، دهه تراكم تهيدستي در ايران است: «آمارهاي غيررسمي سكونت بيست ميليون نفر را در بافت ناكارآمد (فرسوده و حاشيهنشيني) در اين دهه تاييد ميكند. در اواخر اين دهه پس از التهابات شديد بازار مسكن ميانگين طول زمان دستيابي به مسكن به بيش از شصت سال ميرسد، [در تهران] حدود 50 درصد از درآمد مستاجران صرف هزينه اجاره ميشود...در اين دوره جمعيت كودكان كار از مرز يك و نيم ميليون نفر بيشتر ميشود، ايران به رتبه هشتم شاخص فلاكت در بين كشورهاي جهان سقوط ميكند و بيكاري و تورم رشد فزايندهاي را تجربه ميكند.» (صص 41 و 42) نويسندگان كتاب بهطور مستقيم كاري به علل و عوامل ظهور اين معضلات ندارند، بلكه به يكي از پيامدهاي آن ميپردازند كه به تعبير ايشان «پديدآيي يك قشر نوكيسه است كه در نتيجه سازوكارهاي اقتصادي مفلوكسازي به ثروت افسانهاي دست يافته است.» (ص 44) كتاب در توضيح معناي نوكيسگي مينويسد: «ويژگي اصلي نوكيسگي سطح پايين سرمايههاي فرهنگي و دسترسي به سرمايههاي اقتصادي است كه تاثيرات ويژهاي بر ذائقههاي فرهنگي خواهد داشت... اين لايه نوپديد عميقا جهاني مصرفزده دارد و با مصرف نمايشي هويت فرهنگي خود را تثبيت ميكند.» (ص 47) دسترسيهاي اقتصادي و تسلط اين لايه اجتماعي-فرهنگي به عقيده نويسندگان موجب ميشود كه اولا طبقات فرودست در رسانهها و در سينما به شكلهاي جديد و مورد پسند «نوكيسگان» بازنمايي شوند و ثانيا طبقات فرودست نيز از سبك زندگي اين لايه پيروي كنند. در نتيجه اين تحولات است كه «تهيدستان زيادي رويتپذير و نامگذاري و موضوع گزارشهاي خبري ميشوند: سوختبر، كولبر، زبالهگرد، دستفروش مترو، گورخواب و ...» (ص 41)
كتاب از 5 فصل اصلي تشكيل شده است. فصلهاي اول و دوم با عنوانهاي «فقر تجربه و بحران در قصهگويي» و «به سكوت واداشتن فرودستان» به مباحث نظري و روششناختي اختصاص دارند. نويسندگان در فصل نخست به قصهسازي و تصويرپردازي از فرودستان در آثار هنري ميپردازند و با مروري اجمالي بر شيوه بازنمايي فقرا و فرودستان در آثار هنري بعد از انقلاب، مدعي ميشوند كه در سي سال اخير، همراه با نرخ فزاينده شاخص فقر، چرخشهاي گفتماني متناسب با تراكم تهيدستي به وقوع پيوست. (ص 14) به عبارت دقيقتر اگر در دهه اول بعد از انقلاب، تهيدستي ذيل مضاميني چون مستضعف و كوخنشين واجد ارزش بود، نخست در دهه هفتاد به سطح «آسيبهاي اجتماعي» تقليل يافت و سپس در فرآيند «حذف ادغامي» به مدد ژورناليسم «اجتماعي» و «سينماي اجتماعي» به امري «زيباييشناختي، جذاب، موزهاي و صحنه تماشايي براي راويان» (صص17 تا 20) بدل شد.
نويسندگان در فصل دوم كتاب مساله به سكوت واداشتن فرودستان (subaltern) را در ادبيات جامعهشناسي مورد بحث قرار ميدهند، امري كه معمولا توسط نخبگان و فرادستان به وقوع ميپيوندد و طي آن فرودستان را با استفاده از مفاهيمي چون آگاهي كاذب، عقبماندگي، آگاهي پيشامدرن و ...توصيف ميكنند. طي همين فرآيند است كه قصهپردازيهاي عجيب و غريب از زندگي تهيدستان صورت ميگيرد و وجوهي خاص از زندگي آنها برجسته و تصويرسازي ميشود. به نوشته نويسندگان «تصوير ارايه شده در گزارشهاي خبري كه عمدتا براي جذب مخاطب و خواننده طبقه متوسط و فرادست جامعه عرضه ميشود، تنها به دنبال كليك خوردن بيشتر در فضاي رسانه و اينترنت است.» (ص32) در معرفيهايي كه از كتاب «موزه پايين شهر و تماشاچيانش» منتشر شده، با توجه به تاكيد خود نويسندگان و موضوع كتاب و جذابيت آن، عمدتا به نحوه بازنمايي تهيدستان و فرودستان در آثار سينمايي پرداخته شده و كمتر به فصل سوم اين كتاب توجه شده است. اين فصل به قصهپردازيهاي ژورناليستي پيرامون فرودستان اختصاص دارد و بعد از بحث از گسترش فقر و نابرابري و همبسته آن يعني ظهور طبقه نوكيسگان، به مساله بازنمايي فرودستان در رسانهها و مطبوعات ميپردازد. در دهه 1390 همزمان با تراكم تهيدستي، شاهد اوجگيري ژورناليسم «اجتماعي» هستيم، نوعي از روزنامهنگاري و كار رسانهاي كه چنانكه از عنوانش بر ميآيد، به مسائل و موضوعات اجتماعي اختصاص دارد. البته غير از تراكم تهيدستي، ميتوان علل و عوامل ديگري براي برجسته شدن اين شكل از روزنامهنگاري برشمرد، از جمله آنكه از ميانه دهه 1380 و با افول اصلاحات سياسي و به محاق رفتن مطبوعات، ژورناليسم سياسي به علل و عوامل آشكار متروك و مطرود شد، زيرا اولا تحولات سياسي كشور چنان نبود كه بتوان در فضاي موجود آنها را بازتاب داد و به تعبير دقيقتر سياستورزي شفاف دچار فترت شد و ثانيا به دليل فضاي سياسي، هزينه روزنامهنگاري سياسي چنان بالا رفت كه بسياري از اصحاب رسانه، عطاي آن را به لقايش بخشيدند و به حوزههاي كم خطر از جمله حوزه اجتماعي كوچ كردند. اما اين روزنامهنگاري اصطلاحا اجتماعي، چنانكه نويسندگان ميگويند، به جاي پرداختن به علل و عوامل ريشهاي معضلات اجتماعي يا دستكم گزارش كامل و همهجانبه آنها، «به سمت موزهاي كردن و تماشايي كردن» فرودستان پيش رفتند و تصويري مورد پسند ذائقه «نوكيسگان» از فرودستان ارايه دادند.
در همين راستا، رسانهها سراغ فيگورسازي و يافتن يا ساختن داستانهاي «جذاب» و «مورد پسند» طبقه متوسط درباره فرودستان رفتند و تيپها يا فيگورهايي مثل «زبالهگردان گنجياب»، «كارتنخوابهاي شگفتانگيز»، مافياي «دستفروشان» ساختند. به اعتقاد نويسندگان اين قصهپردازيها و ماجراجوييها، به هدف «به خدمت در آوردن «آنها»[فرودستان] براي قصههاي اخلاقي «ما»[طبقه متوسط و نوكيسگان]» صورت گرفت و «هيستريك شدن فرودستان» يكي از نتايج آن است. به اين معنا كه «دور شدن هر چه بيشتر «آنها» از «ما» موجب شد كه آنها به شيوههاي نوپديدي در فضاي روايي ما حاضر شوند و حتي سعي كنند براي ديده شدن از جانب ما خود را به شكل و شمايل مطلوب قصههاي ما در بياورند.» (ص 83)
اما اين شكل خاص از داستانپردازيها و اين شيوه خاص بازنمايي زندگي فرودستان در رسانهها، غير از آنكه حس خشنودي از خود را در نوكيسگان ارضا ميكرد، توجيهي براي سياستگذاريهايي چون «راهبرد اردوگاهي» در مواجهه با كارتنخوابها، «امنيتي كردن فضاها»، «ساماندهي دستفروشها» و ... فراهم كرد. به عبارت دقيقتر در نتيجه اين شكل از بازنمايي، فقرا به عنصري در داستان فرادستان بدل شدند كه هر طور كه دلش ميخواهد، با آنها رفتار كنند. (ص 97)
بالاخره به فصل چهارم ميرسيم كه درباره «فرودستان در سينماي دهه 1390» است. نويسندگان در اين فصل از كتاب بعد از زمينهسازيهاي نظري و روششناختي و بعد از آنكه بستر رسانهاي فراهم شده براي پرداختن به فرودستان و تهيدستان را آشكار كردند، بهطور اختصاصي به نحوه بازنمايي فرودستان در سينماي اين دهه ميپردازند. ايشان پس از بحثي عمومي درباره تصويرسازي از فقر در سينما، بهطور معين به نحوه اين بازنمايي در چندين اثر شاخص سينماي ايران در دهه 1390 ميپردازند، از جمله فيلمهاي «ابد و يك روز» (سعيد روستايي)، «برادران ليلا» (سعيد روستايي)، «سد معبر» (محسن قرايي)، «بيهمه چيز» (محسن قرايي)، «مغزهاي كوچك زنگزده» (هومن سيدي) . نويسندگان معتقدند اين آثار «براي دراماتيك كردن [زندگي طبقات فرودست] از راهبرد تقبيح كردن زندگي تهيدستان شهري استفاده ميكنند تا آن را تماشايي كنند.» (ص116) ايشان همچنين با تحليل آثاري چون «خورشيد» (مجيد مجيدي)، «پذيرايي ساده» (ماني حقيقي)، «چند مترمكعب عشق» (جمشيد محمودي)، «لاك قرمز» (سيد جمال سيد حاتمي)، «بيست و يك روز بعد» (سيد محمدرضا خردمندان) و «قصر شيرين» (رضا ميركريمي)، تغيير گفتمان حاكم نسبت به فقرا و تهيدستان را نشان ميدهند و معتقدند: «تهيدستاني كه در سينماي دهه شصت و هفتاد در قوس صعود بودند وارد قوس نزول شدهاند.» (ص 122) آنها همچنين از اصطلاح لري «تركه لاي دهل» براي توصيف نحوه بازنمايي فرودستان در آثار سينمايي اين دهه بهره ميگيرند و معتقدند كه «حاشيهاي كردن قصه تهيدستان نسبت به قصه فرادستان يكي از رايجترين تكنيكهاي داستانپردازي در سينماي دهه نود بوده.» (صص 123 و 124) حيدري و همكارانش با تحليل آثاري چون «پذيرايي ساده» (ماني حقيقي)، «مجبوريم»، «عصباني نيستم»، «لانتوري» (هر سه از رضا درميشيان)، «فروشنده»، «چهارشنبه سوري»، «درباره الي» و «قهرمان» (هر سه از اصغر فرهادي)، «چهارشنبه 19 ارديبهشت» و «بدون تاريخ بدون امضا» (هر دو از وحيد جليلوند) نشان ميدهند كه پرداختن به تهيدستان و فرودستان در اين آثار صرفا در جهت روايت قصه فرادستان و طبقه متوسط است. بهطور خلاصه نويسندگان كتاب معتقدند كه «نمايش سياهي» فرودستان در رسانهها و در سينماي داستاني نه به هدف نقد و بازنمايي كليت زندگي فرودستان، بلكه در جهت كالاييسازي، جلب توجه، پروپاگاندا و پيشبرد سياستگذاريهاي حاكم و تثبيت گفتمان غالب است و كاري جز زيباييشناختي كردن شر و بازتوليد نظام نابرابري نميكند. البته لحن كتاب در بسياري موارد «احساساتي» (سانتيمانتال) ميشود و به جاي نقد جامعهشناختي، به نقد اخلاقي برخي طبقات اجتماعي روي ميآورد يا به روانكاوي يا روانشناسي گروههاي اجتماعي ميپردازد. در جاهايي از كتاب مفهوم «نوكيسه» ارزشگذارانه مورد استفاده قرار ميگيرد و ناگفته اين مفروض را در دل خود دارد كه گويي «كهنه كيسه»ها يعني كساني كه از قبل در ميان فرادستان بودند، خوبند يا مشكلي ندارند. با اين همه كتاب در طرح موضوعي مهم و بحثبرانگيز يعني نحوه بازنمايي طبقات فرودست در رسانهها و در آثار سينمايي داستاني بسيار موفق است و نشان از هوشمندي و تعهد نويسندگان به عنوان جامعهشناساني دغدغهمند دارد.
نويسندگان كتاب معتقدند كه «نمايش سياهي» فرودستان در رسانهها و در سينماي داستاني نه به هدف نقد و بازنمايي كليت زندگي فرودستان، بلكه در جهت كالاييسازي، جلب توجه، پروپاگاندا و پيشبرد سياستگذاريهاي حاكم و تثبيت گفتمان غالب است و كاري جز زيباييشناختي كردن شر و بازتوليد نظام نابرابري نميكند.