• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۲۸ تير
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5755 -
  • ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۷ ارديبهشت

يادي از محمد محمدعلي در اولين زادروز بي‌حضورش

امتداد ابدي نقشي پنهان

اميد جوانبخت

در تابستان سال گذشته متاسفانه سه چهره مهم فرهنگي درحوزه ادبيات از دست رفتند. ابراهيم گلستان در 101 سالگي، محمد محمدعلي در 75 سالگي (هر دو در غربت) و احمدرضا احمدي در 83 سالگي در وطن. گلستان و احمدي خوشبختانه هم در زمان حيات‌شان و هم پس از درگذشت‌شان همواره در كانون توجه بودند و به ويژگي‌هاي آثار و خصلت‌هاي شخصي‌شان بسيار پرداخته شد. اما درگذشت محمدعلي همچون وزش نسيمي در شوره‌زار غربت بي‌صدا بود و غمناك. هرچند بلندبالا بود و خوش‌مشرب اما شوره‌زار غربت او را از پا درآورد. همواره او را صميمي وخندان به ياد مي‌آورم كه با گيراندن سيگاري مي‌خواهد بحثي را شروع كند. 
اما اولين برخوردم با نام محمد محمدعلي كتابي بود كه در سال‌هاي ابتدايي دهه هفتاد چاپ شده بود و شامل گفت‌وگو با سه چهره مهم ادبيات معاصر اخوان ثالث، شاملو و دولت‌آبادي بود كه در مباحثه‌ها ريزبيني‌هاي قابل توجه و جذابي به چشم مي‌خورد كه قطعا از يك مصاحبه‌گر غيرنويسنده كمتر بر مي‌آمد، ولي معمولا درگفت‌وگوها، گفت‌وگو كننده زير سايه گفت‌وگو‌شوندگان آنچنان هنرش به چشم نمي‌آيد. محمدعلي اما پس از آن ماجراي سفر ناكامش با تعدادي ديگر از نويسندگان به ارمنستان و جستن‌شان از دام مرگ تدارك ديده شده، خاطرات سفر را در قالب سفرنامه‌اي نوشت كه در يكي از روزنامه‌هاي دوران اصلاحات (فتح) به شكلي دنباله‌دار منتشر مي‌شد. در كنار موضوع جذاب، نحوه روايت و نگارش او به شكلي بود كه هر روز پيگير مطالبش بودم و نثرش از حيث سادگي و كشش و جذابيت، يادآور سفرنامه‌هاي جلال آل‌احمد بود. به گمانم اول بار در يكي از نمايشگاه‌هاي كتاب آن سال‌ها بود كه با خودش برخورد كردم. او ويژگي‌هايي همچون نثرش داشت، ساده و بي‌غل و غش با شخصيتي پركشش و دوست‌د ‌اشتني. ظاهرش قدبلند بود وخوش‌پوش و مردانه. صميميت مصاحبتش جذاب و گيرا بود و نشاني از اطوارهاي معمول روشنفكرانه نداشت. از آن پس ارتباط گاه به گاهم با او برقرار بود و گاهي هم به كلاس‌هايش در موسسه كارنامه در ظفر مي‌رفتم كه برخورد راحت او با شاگردانش و نقدهايي كه پس از شنيدن داستان هر يك، بي‌ذره‌اي خودنمايي و تفاخر به صورتي دقيق وفني با مثال‌هايي از آثار نويسندگان مختلف ابراز مي‌كرد نشان از احاطه و اشرافش به ادبيات داشت و معمولا جذابيت بيانش سبب مي‌شد تا كلاس‌ها پس از پايان مدتي هم در كوچه ادامه يابد و حتي چندنفري را هم با ماشينش سر مسير تا حوالي ونك مي‌رساند كه در ماشين هم بحث‌ها ادامه داشت. علاقه‌مندي‌ام به او و قلمش از يك‌سو و فتوژنيك بودن چهره وعكس‌هايش (شنيده بودم كه به او فردين نويسندگان مي‌گفتند) از سويي سبب شد تا نوروز 81 پرتره‌اي از او بكشم با گواش تك‌رنگ سياه كه با لطف بسيارش (كه معمولا شامل حالم بود) دوست داشت و پسنديده بود. نقاشي ارتباطم را با او بيشتر كرد. روزي در يك مسير پياده‌روي حوالي منزلش (روبه‌روي پارك ساعي) ذكر خير خسرو سينايي شد كه دورادور مي‌شناختش و شخصيت و كارهايش را دوست داشت. در صفحه اول يكي از كتاب‌هايش چندخطي براي او نوشت و از من خواست كه كتاب را به او برسانم كه رساندم و سينايي نيز شماره او را خواست به جهت تشكر. برايم برقراري ارتباط بين دو انسان فرهيخته و فرهنگي كه از هر دو بسيار آموخته‌ام، افتخاري بود و هنوز هم. بعدها او به دلايلي (كه برخي از آنها بر همگان روشن است) به تدريج  به كانادا نقل مكان كرد اما گهگاه به ايران هم مي‌آمد. در يكي از دفعاتي كه در اين بين ديدمش، تعريف ‌می‌كرد چند نفري از علاقه‌مندان ادبيات به منزلش آمده‌اند و چندين ساعت با او گفت‌وگو كرده و عكس گرفته‌اند به جهت چاپ كتابي (از قعر دره تا روز اول عشق). در كانادا و از ميان عكس‌ها، پرتره‌اي را كه از او كشيده بودم، براي روي جلد انتخاب كرده‌اند. يك نسخه از كتاب را به همراه داشت كه براي چند روزي به امانت گرفتم و برگرداندم. حيف كه اگر طراحي جلد از گرافيك بهتري برخوردار بود، نقاشي نيز جلوه بهتري مي‌یافت. او مي‌گفت كه به تدريج در كانادا نيز براي جمعي از ايرانيان علاقه‌مند به ادبيات، كارگاهي شبيه كلاس‌هاي ايرانش برقرار كرده  است كه دو حُسن داشت؛ هم سير انتقال تجربياتش متوقف نمي‌شد و هم ارتباط با همزبانان مي‌توانست سنگيني و سردي غربت را تا حدودي بكاهد. از آن پس چند باري در فواصل سفرهايش به ايران ديدمش. يك‌ بار درگفت و شنودي كه سال 95 بخارا تدارك ديده بود و بار ديگر در مراسم رونمايي از كتاب از كيومرث تا هماي (كه در ونكوور آن را نوشته بود) در فرهنگسراي خيابان ويلا در سال 96 كه با همان فروتني هميشگي‌اش آمد و راجع به كار سترگ و ارزشمندش در بهره‌گيري از متن تاريخي چون شاهنامه براي علاقه‌مندان پرشمارش توضيحاتي داد. آخرين ديدارم با او در نمايشگاه كتاب سال 97 بود كه با بزرگواري ابتداي كتاب شاملويي كه مي‌شناختم (كه انتشار مجزا و مجدد بخش گفت‌وگو با شاملو از آن كتاب قديمي بود) را برايم نوشت و لطف و دستخطش را به يادگار دارم. اكنون و پس از شنيدن خبر درگذشتش به كتاب‌هايش كه نگاه مي‌كنم از داستان‌هاي كوتاه‌تر اوليه همچون چشم دوم، از ما بهتران، دريغ از روبه‌رو و بازنشستگي تا رمان‌هاي جامع‌ترش همچون باورهاي خيس يك مرده، نقش پنهان و قصه‌هاي تهمينه و3 جلدي اسطوره‌پردازش (جمشيد و جمك، مشي و مشيانه، آدم و حوا) و آخرين كتاب نوشته و چاپ شده‌اش در غربت (جهان زندگان) با نويسنده جدي و پركاري مواجهيم كه با سبك و سياق خاصي كه در داستان‌هايش داشت (كه روايت‌هايي واقع‌گرا با درهم آميختگي خطوطي ظريف از رويا و وهم و خيالِ گاه كابوس‌گونه بود) بيش از چهار دهه با آثاري كه خلق كرد بيرق ادبيات جدي ايران را در امتداد نسل قبل از خود همچون دولت‌آبادي وگلشيري و آتشي به‌رغم اوج و فرودها و بي‌مهري‌ها با شرافت برقرار نگه داشت و با ارتباطي كه همواره با نسل‌هاي بعد از خودش داشت اين ميراث گرانبها را بي‌خسّت يا چشمداشتي انتقال داده و تكثير كرد. بررسي و تحليل ارزش‌ها و ويژگي‌هاي آثارش مقالي ديگر مي‌خواهد كه قطعا بعدها منتقدان ادبي بيشتر اين ميراث ماندگار را واكاوي خواهند كرد. اما دريغي اگر هست بر شرايطي است كه سبب‌ساز تن به غربت دادن و دور افتادن جماعتي نخبه و فرهنگساز از ريشه و خاك به اميد يافتن محيطي با ثبات وآرام‌تر به همراه چشم‌اندازي روشن‌تر براي آينده نسل‌هاي بعدي است كه هيچ دست‌كمي از خروج ميراث فرهنگي و آثار تاريخي ندارد. اي كاش حساسيتي كه در نگه داشتن اشيا و دست‌ساخته‌هاي قديمي وجود دارد در مورد انسان‌هاي مهم و اثرگذار هم وجود داشت و حوزه ماموريت سازمان عريض و طويلي همچون ميراث فرهنگي، انسان‌هاي فرهنگي را هم شامل مي‌شد. سال‌ها پيش در يكي از سالن‌هاي موزه پرگامون برلين (كه اختصاص به نگهداري بخش‌هايي از آثار تاريخي شرق و بين‌النهرين دارد) با قسمتي ازستون‌ها و ديوارهاي سنگي منقش و حجاري شده تخت‌جمشيد روبه‌رو شدم. احساس دوگانه‌اي داشتم از يك‌سو جدا كردن اين قطعه از اصل مجموعه كم‌نظير و ارزشمند تخت‌جمشيد كاري غلط و نامناسب است و اين بخش با زمينه پيرامونش معناي كاملي پيدا مي‌كند، اما از سويي ديگر وقتي نحوه نگهداري و نمايش آن كه بسيار اصولي و علمي بود را مي‌ديدم با خود مي‌گفتم كاش بقيه اين مجموعه كم‌نظير رو به اضمحلال هم اينجا با اين شرايط حفظ و نگهداري مي‌شد. اين پارادوكس متاسفانه چندي است گريبانگير آدم‌ها نيز شده است. زنده‌ياد محمدعلي يكي از بسيار بود كه مجبور شد محيطي را براي ادامه زندگي‌اش انتخاب كند كه هرچند ريشه‌هايش بيرون از خاك مي‌ماند اما اكسيژن و نور بيشتري به ميوه، گُل و برگ‌هايش برسد حتي براي مدتي محدود. يادش به خير و ميراثش مانا. 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون