نوذر (1)
علی نیکویی
چو سوگ پدر، شاه نوذر بداشت | زِ کیوان کلاه کیی برفراشت
با مرگ منوچهر شاه فرزندش نوذر به جای پدر به تخت شاهی ایران نشست و تاج کیانی بر سر نهاد؛ اما روزگاری چند نگذشته بود که نوذر روی به بیدادگری گذاشت، با بزرگان و موبدان روی ترشی نمود و شیوه مردمداری در نظر او پست آمد و دلبسته گنج و زر و دینار شد.
رفتار نوذر شاه اسباب آن شد شورش سراسر ایرانزمین را بگیرد، وقتی خبر سرکشیها به نوذر شاه رسید او بسیار ترسید پس اندیشید و تنها راه نجات خویش را در آن دید که یاری از سام پهلوان گیرد. در آن هنگام سام یل با سپاه گرانش در مازندران خیمه جنگ با دیوان زده بود که شاه ایران پیکی نزد سپهبد فرستاد؛ فرستاده نوذر نامه شاه را به پهلوان رساند؛ نوذر شاه نامه را با نام و یاد خداوندگار آغاز کرده بود یاد پدر خویش منوچهر پادشاه را گرامی داشته و درودها بر پهلوان ایرانزمین، سام یل فرستاده بود و سپس از سرکشیها و شورشها در کشور سخن رانده بود و بر سام گفته بود اگر به سرعت بهسوی شاه برای یاری بازنگردد دیگر زمین از پادشاهی کیانیان تهی خواهد شد.
وقتی نامه را سام پهلوان خواند آهی از سر درد کشید و دستور داد تا سپاه بزرگ ایران با سرعت و شتاب هر دو منزل را یکی کند و از مازندران بهسوی ایران رهسپار گردد؛ چون سام یل با سپاهیانش به نزدیکی ایران رسید در میانه راه مردم و بزرگان کشور به استقبالش شتافتند. بزرگان گرداگرد سپهبد را گرفتند و سخن از ظلم و ستم نوذر راندند و گفتند او شیوه بدی را برپا داشته و فر ایزدی از او گمگشته و اسباب این شورشها و سرکشیها کسی جز نوذر شاه نیست؛ پس ای سام پهلوان شما که پذیرفته مردم و تمام بزرگان ایرانی، این شاه بیدادگر را از تخت بردار و خود بر سریر پادشاهی کشور تکیه زن تا با داد و پهلوانی که مردم از تو سراغ دارند دوباره ایران جانی تازه گیرد و فراموش نکن که همگان در ایرانزمین بنده و گوش به فرمان شمایند!
سپهبد چون سخنان ایشان شنید به مردم و بزرگان کشور گفت: این چه سخن است که میرانید! نوذر را که خون کیانی دارد از پادشاهی ایران خلع کنم و خود بر آن تکیه زنم؟! چگونه از من میخواهید چنین ستمی بر خویش کنم! اگر از منوچهر شاه حتی یک دختر به یادگار میماند و تاج ایران بر سر مینهاد من جز راه اطاعت از او کار دیگر نمیکردم؛ اینک شما دست از این سرکشی و شورش بردارید و از سخنها و کردار خود پشیمان شوید و مجالی دهید تا من پادشاه را ببینم و با او سخن رانم؛ دلغمین نباشید که وی را به داد و دهش پند دهم و فر ایزدیاش را نیز بازخواهم گرداند.
بزرگان و مردمان از سخنان و سرکشی خویش پشیمان شدند و سام یل بهپیش نوذر درآمد؛ پادشاه ایران چون پهلوان را بدید خرسند شد و از تخت شاهی فرود آمد و سام را در آغوش کشید؛ جهانپهلوان، شاه را بسیار احترام کرد و سخن خویش را چنین آغاز کرد که ای شاه بزرگ، پدر و اجداد شما با مردم کشور جز داد و دهش نمیکردند و هیچگاه ستمپیشه ایشان نبود؛ پهلوان برای نوذر از داد و عدل پدرش منوچهر شاه گفت و از فریدون شاه و ایرج؛ آری سام سخنها بسیار گفت و پندها بسیار داد، نوذر شاه از کرده خویش پشیمان شد پس سامِ پهلوان، دوستی و محبت بین مردم و پادشاه را دوباره برپا داشت و پیمانی نو میان ایشان استوار کرد؛ اما روزگار سر مهر و آشتی با نوذر شاه نداشت...
خبر مرگ منوچهر شاه و سرکشی مردمان ایران بر نوذر به گوش پادشاه توران، پشنگ رسید او فرصت را مناسب دید تا لشکری گران بهسوی ایران روان سازد، پشنگ بزرگان و پهلوانان توران یعنی ارجاسب و گرسیوز و بارمان و گلباد جنگی و فرمانده سپاهیانش یعنی ویسه و فرزند پهلوانش افراسیاب را فراخواند؛ ابتدا از سلم و تور سخنها راند و آنچه منوچهر شاه و سپاه ایران با ایشان نمود، پس گفت اینک هنگامه کینخواهی از ایرانیان است؛ زیرا آن ستمی که منوچهر شاه و ایرانیان بر ما کردند را نمیتوان فراموش کرد؛ پس امروز روز انتقام از ایران و ایرانیان است.سخنهای شاه توران چون بدینجا رسید سر فرزند پهلوانش افراسیاب پر آشوب شد و فریاد کشید: آن کس که برازنده جنگ شیران است کسی نیست جز من! آن که هماورد نبرد در میدان رزم با سپهبد سپاه ایران است منم! من همانم که انتقام سخت پدران خویش را در میدان جنگ از ایرانیان خواهم ستاند. پشنگ چون این سخنان پسر پهلوان خویش را بشنید در دل به داشتن چنین فرزندی بالید و دستور داد تا افراسیاب و دیگر پهلوانان توران تدارک سپاهی بزرگ را ببینند؛ چون افراسیاب و دیگر یلان پی ساختن سپاه رفتند آن دگر فرزند پشنگ، اغریرث بهپیش پدر درآمد و روی به پدر تاجدار خویش نمود و گفت: ای پدر کارآزموده، هرچند منوچهر شاه به کام مرگ رفته و اینک زنده نیست؛ اما تو نیک میدانی که سپهبد سپاه ایران سام پهلوان است و پهلوانان و بزرگان سپاهش گرشاسپ و قارن هستند! تو خود نیک میدانی این گرگان پیر با جد ما تور در میدان نبرد چه کردند و پسر تور، زادستم که پدر شما بود دیگر از کینخواهی سخن نراند و در آرامش شاهی کرد؛ پس ما نیز کینهجویی نکنیم و چشم بر کینه ببندیم که اگر چنین نکنیم و شمشیر برکشیم نخست آشوب به ملک و میهن خودمان خواهد رسید...
اگر ما نشوریم بهتر بود|کزین جُنبش آشوب کشور بود