• ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۰ تير
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5770 -
  • ۱۴۰۳ شنبه ۵ خرداد

گزارش اختصاصی «اعتماد» از جشنواره کن 2024- 6

فیلمِ شگفت‌انگیز

لادن موسوی

ماده؛ فیلمی دو ساعته که خسته‌تان نمی‌کند

یکی از فیلم‌هایی که منتظر دیدنش بودم، فیلم «ماده» به کارگردانی «کورالی فرجه» بود که در ژانر «بادی هارور» ساخته شده است. «بادی هارور» یا «بیولوژیکال هارور» یکی از زیر ژانرهای فیلم‌های ترسناک است. در این نوع فیلم‌ها به ‌طور عمدی و به قصد تحریک و ترساندن تماشاگر، نقص‌های گرافیکی، فیزیکی و یا روانی آزاردهنده‌ای از بدن انسان به نمایش گذاشته می‌شود. سه سال پیش هم کارگردان زن دیگری (جولیا دوکورنو) با «تیتان» که فیلم دیگری در همین زیر ژانر بود به کن آمده بود. «تیتان» آن سال در کمال ناباوری همگان نخل طلای کن را از آن خود کرد که هنوزم از نظر من نقطه سیاهی بر تاریخ کن و نخل طلایش است. فیلم «ماده» اما، زمین تا آسمان با «تیتان» فرق می‌کند. «کورالی فرجه» کارگردان زن جوانی است که فیلم اولش «انتقام»، از نظر زیبایی شناسی و کادربندی و فیلمبرداری، در سینمای فرانسه جدید بود و بیشتر به فیلم‌های امریکایی تشابه داشت. او در این تجربه دوم خود توانسته، کم و کاستی‌هایی که در «انتقام» بود را هم جبران کند. نتیجه کار فیلمی کمدی/ وحشتناک است که به‌شدت جذاب و رنگی است و با اینکه زمانش دو ساعت و نیم است، ذره‌ای خسته‌تان نمی‌کند. «ماده» داستان زندگی «الیزابت اسپارکل» زنی پنجاه ساله با بازی «دمی مور» است که ستاره‌ای بزرگ در هالیوود است و برنامه ورزشی مهمی را هر روزه در تلویزیون اجرا می‌کند. «الیزابت» به خاطر بالا رفتن سنش از کار اخراج می‌شود و رییسانش به دنبال جایگزین جوانی برای او می گردند. «الیزابت» بر حسب تصادف با ماده‌ای آشنا می‌شود که مصرفش باعث می‌شود تا ورژن بهتری از او درست شود. در خلاصه داستان رسمی فیلم که جشنواره کن منتشر کرده آمده است: آیا تا به حال به ورژن بهتری از خود فکر کرده‌اید؟ با «سابستنس» این ماده جدید می‌توانید به بهترین ورژن خودتان دست پیدا کنید. ورژنی که جوان تر، زیباتر و بهتر است. فقط باید زمان را تقسیم کنید. یک هفته شما زندگی می‌کنید و هفته دیگرش را او. اگر به قوانین احترام بگذارید، هیچ اتفاق بدی برای تان نمی تواند بیفتد...

«کورالی فرجه» حدود پنج سال روی این پروژه جذاب و استثنایی که با فیلم‌هایی که در کن عادت به دیدن‌شان داریم فرق می‌کند کار کرده است. می‌شود گفت که خط اصلی فیلم برگرفته از داستان معروف «پرتره دوریان گری» است. داستان کسی که نمی تواند پیر شدن خود را بپذیرد و به هر نحو به دنبال متوقف کردن این چرخه طبیعی زندگی است. امروزه و با پیشرفت علم تعداد زیادی از مردم جهان قصد عقب انداختن پیری و جوان و زیبا ماندن دارند و برای رسیدن به این هدف تزریق های مختلفی را انجام می دهند و بدن خود را به زیر تیغ جراحی می‌برند. دوست نداشتن خود و فیزیک خود باعث شده تا امروزه بسیاری از ما با خشونت با بدن خود رفتار کنیم. خشونت‌هایی زیاد و اکستریم که جامعه و نرم‌های صنعت مد و زیبایی ما را به آن مجبور می‌کنند و البته بیشتر به زنان تحمیل می‌شوند... در فیلم «ماده»، «دمی مور» که سال‌ها به وسواس بیمارگونه (آبسسد بودن) نسبت به هیکل و چهره خود و جوان و زیبا ماندن معروف بود، در نقش زنی که با پیر شدن و تغییر بدنش مشکل دارد، انتخاب جالب و هوشمندانه‌ای از طرف کارگردان است و البته قبول این نقش از طرف «دمی مور» هم بسیار شجاعانه است، چون برای کسی که به شکل بیمارگونه‌ای با بدن و تصویر خودش مشکل دارد و همیشه به دنبال جوان ماندن است، بازی کردن ترس‌های خود، روبه رو شدن با آنها و برخورد با آنها تا آنجا که این ترس و هراس ها شما را خورد کنند و ببلعند، کاری به ‌شدت سخت و هراسناک است و از هر کسی بر نمی‌آید. پس جا دارد که از این جرات و جسارت تقدیر کرد. ورژن جوان‌تر و بهتر «الیزابت» که خودش را «سو» معرفی می‌کند، توسط «مارگارت کوالی» در فیلم بازی شده که امسال با فیلم «گونه‌های مهربانی» هم در جشنواره کن حضور دارد... «ماده» فیلمی زنانه است که حرف‌های زیادی برای گفتن دارد و البته کارگردان «ماده» با هوش و ذکاوت توانسته از دام «میزاندری» یا ضد مرد بودن فیلمش با وجود شخصیت کوتاه، اما جذاب و مهربان «فرد» جلوگیری کند. در بیشتر پلان‌های فیلم از کلوزآپ و اینسرت‌های درشت استفاده شده، تا شدت برخورد فیلم با تماشاگر بیشتر شود. طراحی صحنه و لباس، انتخاب رنگ‌ها و کادربندی فیلم، همه و همه با ظرافت و دقت کار شده و نتیجه فیلمبرداری شسته و رفته و کاملا دقیقی است که با تدوینی در همین راستا، «ماده» را به اثری تبدیل کرده که ذره‌ای اضافه گویی ندارد و هر کدام از المان‌ها در جای خود قرار گرفته‌اند تا حاصل این فیلم جذاب و تکان‌دهنده باشد. در «ماده» موتیف (نشانه)های بسیاری از فیلم‌های مهم ژانر مثل «درخشش»، «رانندگی»، «مگس»، «بیل را بکش» و... هست که نشان از علاقه فیلمساز و ادای احترامش به این فیلم‌های مهم دارد. «کورالی فرجه» با این فیلم می‌خواهد به همه، مخصوصا به زنان بگوید که حاصل این همه تنفر از خود، خشونت به خود و بدن خود، غیر از فروپاشی روحی و فیزیکی و متلاشی شدن‌مان نیست. این حقیقتی است که در جامعه امروز جهان، با وجود «کارداشیان»‌ها، شخصیت‌های معروف تلویزیونی و اینفلوئنسرهای اینستاگرامی، فکر و ذکر خیلی از مردم، چه پیر و چه جوان، مخصوصا زنان که قربانی‌های اولیه صنعت مد و زیبایی هستند، یافتن معجزه‌ای است تا جوان بمانند، زیبا شوند یا پیر نشوند و این معجزه‌ها که به شکل داروها وتزریق‌های مختلف و یا عمل‌ها و پروسه‌های جوان‌سازی به ما عرضه می‌شوند، به راحتی می‌توانند ما را در دام اعتیاد بیندازند. دیدن این فیلم جذاب و متفاوت و به‌شدت خوش ساخت را، حتما بهتان توصیه می‌کنم، ولی هشدار می‌دهم که اگر دل دیدن خون و خونریزی و صحنه‌های وحشتناک فیزیکی ندارید، قید دیدنش را بزنید، چون طی نمایش فیلم در جشنواره حال چندین نفر بد شد که دو، سه نفرشان را از سالن تخلیه کردند...

 

اثری که نکته جدیدی ندارد

«علی عباسی» کارگردان ایرانی/ دانمارکی هم امسال با سومین ساخته خود «کارآموز» در جشنواره کن حضور دارد. «علی عباسی» یکی از کارگردانان جوانی است که با کار اولش «مرز»، فیلمی به‌شدت غریب و جذاب، در سال ۲۰۱۸ در جشنواره کن و در بخش جنبی نوعی نگاه حضور یافت و جایزه بهترین فیلم این بخش را از آن خود کرد. او با فیلم بعدیش «عنکبوت مقدس» نشان داد که کارگردانی خبره است که بعد از انتخاب سوژه‌اش، به دل آن وارد شده و با سر سختی و خشونت به آن حمله‌ور می‌شود. این بار «عباسی» «دونالد ترامپ» رییس جمهور سابق امریکا را سوژه خود قرار داده و می‌خواهد به این سوال جواب بدهد که چه چیزی ترامپ را به چنین شخصیت جنجال برانگیزی تبدیل کرده است؟ در این فیلم می‌بینیم که چگونه ترامپ جوان، که فرزند املاک‌داری از محله «کویین» نیویورک است، با کمک «روی کوهن»، یکی از وکیلان بزرگ و محافظه کار آن دوران، طی سال‌های ۱۹8۰/۱۹7۰پله‌های تلقی را طی کرده و از طریق بی‌رحمی و جاه‌طلبی به امپراتور املاک نیویورک و یکی از پولدارترین و پرنفوذترین شهروندان امریکا تبدیل می‌شود. «کارآموز» فیلم جذابی است که تماشاگر را با خود همراه می‌کند. «سباستین ستان» در نقش «دونالد ترامپ» انتخابی به جا و فوق‌العاده است که نه تنها از نظر فیزیکی کاملا به ترامپ (مخصوصا در سن بالاتر) شباهت یافته که از نظر رفتاری و ژستوئل و مخصوصا مدل حرف زدنش، انگار خود اوست. فیلم بدون او و البته «جرمی استرونگ» که نقش وکیل سرسختی که ترامپ را به زیر پر و بال خود می‌گیرد و راه و رسم بی‌رحمی و جاه‌طلبی را به او نشان می‌دهد، قطعا این نتیجه را نمی‌داد. «روی کوهن» راه و رسم برنده شدن را به «ترامپ» که او را ستایش می‌کند می‌آموزد و با کمک او «ترامپ» پله‌های ترقی را ده تا یکی طی می‌کند. «عباسی» سعی کرده تا با انسان‌سازی شخصیت «ترامپ» بگوید که هیچ انسانی هر چند هیولا، این گونه متولد نمی‌شود و اتفاقات، برخوردها و تصمیماتی که در زندگی می‌گیریم شخصیت ما را شکل می‌دهند. طراحی لباس و صحنه فیلم هم به‌شدت واقعی و وسواسی صورت گرفته‌اند و به هر چه بیشتر واقعی جلوه دادن فیلم کمک می‌کنند. اما «علی عباسی» موفق نمی‌شود تا مانند فیلم‌های قبلی‌اش تیز و برنده باشد. فکر می‌کردم که بعد از موفقیت «ترامپ» شاهد صحنه‌هایی باشیم که با توجه به دو فیلم قبلی کارگردان از او انتظار داریم. صحنه‌هایی خشن و سخت و بی شیله و پیله که روح تماشاگر را تحریک و خدشه‌دار کرده و شوکه کند. در نیمه پایانی فیلم، وقتی که ترامپ چهره عوض می‌کند، در جایی با وقاحت و بدجنسی تمام با «ایوانا» (ماریا باکالوا) همسر اولش صحبت می‌کند و در آخر به او آزار می‌کند. اینجا بود که فکر کردم سینمای «علی عباسی» با تمام خشونت تلخ و عریانش، شروع می‌شود. کارگردان اما در همین‌جا می‌ماند و بعد از این سکانس دوباره به همان مدل داستان گویی سطحی قبل بر می‌گردد که از سینما و نگاهش دور است و می‌تواند کار هر کارگردان کاربلد دیگری باشد. و البته خروج «کوهن» از صحنه زندگی «ترامپ»، به دلیل مریضی‌اش هم کمکی به کارگردان نمی‌کند، چون داستان یکی از دو عنصر جذابش را از دست می‌دهد. «علی عباسی» می‌خواهد به ما نشان بدهد که «کوهن» خود در آخر کار از دیدن هیولایی که خلق کرده وحشت می‌کند و در انتقال این حس به ما موفق هم هست، اما او هرگز موفق به غافلگیری ما نمی‌شود. نه در داستان گویی، نه در شخصیت‌پردازی و نه حتی در کارگردانی‌اش. این اولین تلاش «علی عباسی» به ساختن فیلمی انگلیسی زبان و هالیوودی در امریکای شسته، رفته و تمیز است اما نه به ما تصویری ارائه می دهد که به شناخت بهتر «ترامپ» منجر شود و نه متاسفانه چیز جدیدی از هنر و استعداد این کارگردان جوان به ما نشان می‌دهد که بی‌شک در ژانری دیگر و در سینما و المان خودش، حرف‌های بسیار دیگری برای گفتن دارد.

 

شگفتی امسال جشنواره

یکی از سورپرایزهای خوب امسال «آنورا» ساخته «شان بیکر» امریکایی بود. راستش با خواندن داستان دو خطی فیلم فکر می‌کردم که با یکی از صد هزار فیلم تا به حال ساخته شده درباره مافیای روس و عشق‌های جوانانه و فیلم‌های به قول معروف آبدوغ‌خیاری طرفم: سرنوشت «آنورا» که در بروکلین به کار رقص اگزوتیک در کلابی شبانه مشغول است، به «سیندرلا»یی در زمان مدرن شباهت پیدا می‌کند، وقتی که با پسر یکی از پولدارترین مردان روس آشنا می‌شود. بدون لحظه ای تردید، «آنورا» با این شاهزاده سوار بر اسب سفید ازدواج می‌کند و فکر می‌کند که دوران بدبختی‌هایش به اتمام رسیده. اما وقتی که خبر این ازدواج به روسیه می‌رسد، داستان «سیندرلا» و شاهزاده سوار بر اسب به انتها می‌رسد. پدر و مادر «وانیا» این پسر جوان گروهی را مامور گیر انداختن این دو کرده و خودشان با این قصد به امریکا می‌آیند که هر طور شده به این ازدواج پایان دهند... درحالی که خلاصه داستان «آنورا» چنگی به دل نمی زند، اما کاری که «شان بیکر» موفق به انجام آن شده است، ساخت فیلمی جذاب و خنده‌دار و خوش ساخت با بازی درست و به جای بازيگرانیست که به شخصیت‌های‌شان زندگی بخشیده‌اند. در «آنورا» کسی خوب و کسی بد نیست. هر کدام از پرسوناژها سفیدی‌ها و سیاهی‌های خود را دارند. «شان بیکر» در حالی جامعه پولدارهای بی حد و ‌حصر را به نقد می‌کشد اما نسبت به تمام شخصیت‌های فیلمش نگاهی مهربان دارد. این‌گونه است که ما نه تنها با «آنورا» که حتی آدم‌های سرسخت فیلم مثل «ایگور» و یا کشیش ارمنی که برای خانواده «وانیا» کار می‌کند و مسوول به‌هم زدن آرامش و ازدواج «آنورا» و «وانیا» هست هم همدلی می‌کنیم. شخصیت «ایگور» (یوری بوریسوف) یکی از جذاب‌ترین نقش‌های فیلم است. او که یکی از خشن‌ترین آدم‌های مثلا قلدر فیلم است، در عین حال شخصیتی نرم و جوانمرد و حمایت‌کننده نسبت به «آنورا» دارد که هر چند در طول فیلم باعث خنده می‌شود، اما در پس ذهن تماشاگر نگرشی دیگر از این نقش و کاراکتر را می‌دهد. فیلم‌های کمدی که به بخش مسابقه جشنواره کن راه پیدا می‌کنند به‌ شدت کم تعداد هستند. «آنورا» اما کمدی سخیفی که به هر شکل فقط به دنبال خنداندن تماشاگران است نیست. «شان بیکر» داستان زنی جوانی را به تصویر کشیده که سعی در باور کردن داستانی عشقی که در کلیسایی در لاس وگاس به نقطه اوج خودش و ازدواج می رسد دارد… عشق و ازدواجی که همان‌طور که به سرعت اوج می‌گیرد، با سرعت وحشتناک و اجتناب‌ناپذیری، به سمت پایین‌ترین نقطه سقوط می‌کند. همه می‌توانیم ببینیم که «وانیا»ی جوان و پر حرف و متوهم با قیافه کودکانه‌اش چه قدر شخصیت غیر قابل اعتمادی دارد و «آنورا» هم آن‌قدر احمق نیست که این را نفهمد. اما نکته این جاست که «وانیا» نه احمق تر و نه نامطمئن تر از دیگر مردان زندگی «آنورا»نیست. تنها فرقش این است که او به ‌شدت پولدار و خوش تیپ و مهربان هم هست و می‌خواهد با «آنورا» ازدواج کند و مهم‌تر این که واقعا هم به حرف خود عمل کرده و با او ازدواج می‌کند. پس «آنورا» هم تصمیم می گیرد تا شانس خود را امتحان کند...

فیلم «آنورا» استحقاق بودن در بخش مسابقه و حتی بردن بهترین جایزه ها را هم دارد، چون «شان بیکر» با دیالوگ‌هایی کوبنده توانسته درام و کمدی را ترکیب کند. از نیمه فیلم، در سفری شبانه در محله‌های مختلف نیویورک با چهار تن از شخصیت‌ها همراه می‌شویم. سفری که با ظرافت ابعاد جدیدی از هر یک از شخصیت‌ها را به ما نشان می‌دهد. «میکی مدیسون» در نقش «آنورا» بزرگ‌ترین نقطه قوت فیلم است به واسطه بازی زیبایش توانسته پرتره «آنورا» زنی جوان و شجاع که سعی در بیرون کشیدن گلیم خود از آب، در دنیای مردانه امروز دارد را به خوبی به اجرا بگذارد. او به‌طور قطع یکی از امیدهای اصلی جشنواره امسال برای بردن جایزه بهترین بازیگر زن است. پایان فیلم هم غیر قابل پیش‌بینی است و همه را تحت تاثیر قرار می‌دهد. فیلم «آنورا» یکی از بهترین نمره‌ها را از طرف منتقدین امسال جشنواره دریافت کرده و به یکی از امیدهای جشنواره امسال برای گرفتن یکی از جوایز اصلی تبدیل شده است.

 

فیلم حوصله سر بر

فیلم دیگری هم دیدم به نام «به دام امواج افتاده» اثر «جیا زانگکه» یکی از کارگردانان مطرح چینی که درباره «کیاوکیاو» و «بین» زوج عاشقی است که در چین، اوایل سال‌های ۲۰۰۰ اتفاق می‌افتد. این دو ماجرای عشقی عمیق اما شکننده‌ای را زندگی می‌کنند. وقتی «بین» ناپدید می‌شود تا شانسش را در استانی دیگر برای کار امتحان کند، «کیاوکیاو» تصمیم به پیدا کردن او می‌گیرد... راستش حتی نوشتن در مورد این فیلم هم برایم راحت نیست چون هنگام دیدن این فیلم حوصله‌ام به‌شدت سر رفت و قصدم بردن حوصله شما نیست... چهل و پنج دقیقه اول این فیلم دو ساعته، به صحنه‌هایی رندوم، به حالتی مستند وار، در خیابان‌ها و مکان‌های مختلفی در چین می گذرد، در حالی که دوربین، مردم مختلفی را دنبال می‌کند که به زبان چینی در مقابل دوربین و یا بین خودشان آواز می‌خوانند و گاه می‌رقصند! نه می‌دانیم چه کسی قهرمان داستان است و نه می‌دانیم این آدم‌ها که هستند و برای چه آواز می‌خوانند و نه حتی اینکه چه می خوانند و نه حتی راستش را بخواهید می‌خواهیم که بدانیم! در این بین گاهی شخصیت «کیاوکیاو» را هم می‌بینیم که می‌آید و می‌رود... در این چهل و پنج دقیقه ابتدایی داستانی وجود ندارد و با این بی‌هدفی و آوازها و آهنگ‌های چینی که برای ما که زبان‌شان را نمی‌فهمیم سخت و غیرقابل تحمل است، اما وقتی که داستان (بعد از این چهل و پنج دقیقه) شکل می‌گیرد، با فیلمی شاعرانه طرفیم و «کیاوکیاو» که در طول فیلم هیچ‌گاه صحبت نمی‌کند، حرفش رابا نگاه و حرکات آرام و ظریفش می‌گوید و ما را با خود همراه می‌کند. فیلم نگاهی زنانه و فمینیستی دارد که برای فیلم‌های آسیایی، مخصوصا سینمای چین نادر است و تنها به همین دلیل هم که شده، باید به آن اشاره‌ای کرد. به غیر از این نگاه مدرن و پر جسارت اما، چیز دیگری از این فیلم دو ساعته که تقریبا نیمی از آن بی‌هدف وجود دارد، به نظرم برای گفتن نمی‌رسد... پس تا فردا! 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون