کجا به دنبال ایده میگردید؟
وقتی میخواهیم یک اندیشهی مجرد را مادی کنیم و به تصویر بکشیم. آن اندیشهی مجرد برای خودش هم مبهم است و شکلی ندارد، و هیچ است، هیچ. رو در رو شدن با این ابهام کار سادهای نیست. ولی این ابهام به دنیایی که من در آن زندگی کردهام برمیگردد؛ یعنی نگاه من است به زندگی و هر آنچه زندگی کردهام،با تمام عینیتهای آن. نگاه من است به فقر، جنگ، سرکوب و... که حالا باید شکلی عینی به آن ببخشم. هنوز هم وقتی جلوی بوم سفید قرار میگیرم، با ابهامی به گستردگی دنیایم روبرو میشوم که باید به آن شکلی عینی بدهم. پشت آن یک تفکر وجود دارد و خودبهخود به وجود نیامده. و بعد از اتمام کار، با آن ـ که حالا تبدیل به یک واقعیت شده ـ ارتباط برقرار میکنید. به عبارتی، آثارم برگرفته است از تمام دوران زیستن من؛ از کودکی تا تحصیل، تا دانشگاه، تا تدریس. از دوران پختگی فکری، از کتابهایی که خواندهام، از گلهایی که پرورش دادهام، همه و همه.
از نظر حرفهای، چه شخصی بیشترین تأثیر را بر شما گذاشته است؟
شاید پدرم، چون بسیار خوشخط بودند و در آن ایام زندگی در کنارشان برایم جذاب بود. شاید مادرِ دوستم، که نقاش بود و در دوران کودکی مرا صدا کرد و از من یک نقاشی کشید که بهخوبی آنرا به یاد دارم. شاید معلم نقاشیمان، که با کتاب ارژنگ آن زمان راهنماییمان میکرد و من هم بسیار خوب کار میکردم، برای همین مرا به مسابقات نقاشی میفرستادند. من کتابخوان بودم. بسیار کتاب میخواندم، و معلم انشای ما از انشاهای من بسیار خوشش میآمد. دوست داشتم در آینده معلم ادبیات بشوم و نویسنده. البته نقاش شدم. شاید مادرم بیشترین تاثیر را داشتند، که هر تابستان با تمام مشکلات با من به کلاس نقاشی استاد پتگر میآمدند و تا پایان کلاس میماندند، تا من نقاشی یاد بگیرم.
بزرگترین درس زندگی را از چه کسی گرفتید؟
حتمن از خود «زندگی» گرفتهام. چون او است که میکوبدت، بلندت میکند، زمینت میزند؛ و اگر خردی و عقلی باشد، از این بالاوپایین افتادنها درس میگیری، و اگر نباشد که هیچ.
بزرگترین دستاورد شما در حرفهتان چیست؟
من یک گنجینه در درونم دارم که توانستهام آنرا صیقل بدهم و جلا بدهم، تا جان زندگیم و ضرورت زندگیم بشود. این دستاورد برایم معنای مادی ندارد و معنای معنوی آن خیلی مهمتر است، تامشغول روزمرهگی نشوم. اینکه صبح که بلند میشوم، حواسم به دیگ و قابلمه و... نباشد، و این موهبت بزرگی است. گنجی دارید که میتوانید دائم از آن به نفع زندگی خرج کنید، و این گنج،معنوی است.
بزرگترین دستاورد شما در زندگی چیست؟
آدم خیلی متعارفی نیستم. فرقم این است که آن گنج را دارم و مثل چشمهای است که همیشه مرا سیراب میکند.
فلسفهی شما در حرفهتان چیست؟
من نقاش هستم و نقاشی ضرورت زندگیم است. نقاشی باعث میشود احساس پوچی و افسردگی و روزمرهگی نکنم. بدون نقاشی کلافه میشوم. البته من به کارم لقب «عشق» میدهم، نه حرفه؛ چون حرفه مادی است، ولی هنر وسعتش بسیار گسترده است.
فلسفهی شما در مورد اوقات فراغت چیست؟
کتاب میخوانم. البته به این اخبار مزخرف هم گوش میدهم. ولی بیشتر در باغچهام وقت میگذرانم. در تمام این موارد، برایم دوست داشتن مهم است. البته ضرورتهای زندگی را هم نمیتوان نادیده گرفت.
آیا موضوع مورد علاقهای دارید که تا به حال فرصت انجام آن را پیدا نکردهاید ودوست داشته باشید به آن بپردازید؟
دلم میخواهد به گونهای کار کنم که هیچ فیگوری در کارم نباشد، ولی فهمیده شود، دیده شود، و همان حرف را بزند.
آیا سرگرمی خاصی دارید؟
فلسفه. دوست دارم به فلسفه مسلط بشوم، چون به جهان شناخت پیدا میکنم و این خیلی زیباست.
هنرمند یا گروه هنری محبوب شما کدام است؟
یوهـــان ســباستــیان بــــاخ؛ و زبیگنف پرایسنر، سازندهی موسیقی فیلمهای کریشتوف کیشلوفسکی.
اگر بنا شود یک تا چهار شخصیت را برای شام دعوت کنید، آنها چه کسانی خواهند بود؟
من اصلن اهل مهمانی دادن نیستم. هر کسی را دعوت میکنم، باید غذایش را هم با خودش بیاورد. فریدریش نیچه، حافظ، میکلآنجلو آنتونیونیو، فئودور میخایلوویچ، داستایفسکی و خیام.
چه چیزی جمعآوری میکنید؟
هیچچیز. نه، هیچ چیزی جمع نمیکنم.
باارزشترین دارایی شما چیست؟
ندارم. وقتی خودم در برابر این جهان کمتر از یک مورچه هم نیستم،باارزشترین داراییام چه میتواند باشد.
بزرگترین نگرانی و ترس شما چیست؟
ندارم. واقعن ندارم.
اگر بنا باشد از فردا این کاری که انجام میدهید را نکنید، چه حرفهای راانتخاب خواهید کرد؟
به ادبیات رو خواهم آورد.
از کتاب یک فنجان قهوه با ...