نگاهي به «انسان و گفتوگوهاي بيپايان» نمايشگاه مجسمههاي فرزانه بهرام نوري
گفتوگوهاي بيپايان با ماشينها
حميد رضا صادقزاده
توده متراكم سنگ و سيمان با رگهايي از جنس آسفالت، تن شهري در دوردستها را باز مينمايد. مكاني كه در آن وجود و كالبد اجتماع انساني به عينيت در ميآيد. جريان زندگي با تك واحدهايي از ماشينها كه از جايي به جايي در آمد و شد هستند، صورت ميپذيرد. شهرهاي امروزين با زيستِ ماشين و زندگي و مرگ آن تطابق يافتهاند. هرچه ازدحام اين دستساختههاي بشري تراكم بيشتري بر پهنه آنها داشته باشد، جنب و جوش و زندگي پوياتري را پي ميگيرند. زيستن در شهري چون تهران، سواي هرگونه رويكرد انساني، تجربه زندگي با ماشينها و در ماشينها را ملموس ميكند. فرزانه بهرام نوري متولد ۱۳۶۷ دانشآموخته مجسمهسازي كه سوابق تجربي نسبتا خوبي هم در اين رشته دارد، در مجموعه «انسان و گفتوگوهاي بيپايان» كه اين روزها در گالري يافته به نمايش درآمده مفهوم روزمره همزيستي انسان با ماشين در جهان معاصر را از طريق تركيب فيگورهاي انساني اعم از زن و مرد با بدنه ماشين پر رنگ ميكند. پيكره زني كه از نيمه به اتاق ماشين مبدل ميشود. يا انداموارههايي شبيه به دست و پا كه در تركيب با بدنه اتومبيل حالتي انساني را تداعي ميكنند. در آثار او تلفيق شمايل انساني با دستساختههاي بشري محدود به ماشين نيست. بلكه ساير ابزارهاي جابهجايي مثل قايق و هواپيما را هم در شمول ميآورد. بدن به مثابه ابزاري براي زيست در واقع حكم ماشيني حامل هستي انساني را دارد. وجود آدمي در بدن تجسم مييابد. ذهنيتهاي بشري در افعال و امكانات بدن در حكم ماشين عينيت ميپذيرد و بيان ميشود. حتي مفهوم ديگري نيز در چهارچوب بدني غير از بدن خود سوژه، دركپذير ميشود. تلفيق آدمي و ماشين در آثار فرزانه بهرامنوري از سويي دلالت به مفهوم ابزار در گسترش و تداوم قابليتهاي جسماني نوع بشر دارد، از سوي ديگر نوع جديدي از روابط انساني برمبناي ماشينها، امكانات و محدوديتهاي آنها را نشان ميدهد. ماشينها ابزارهايي هستند كه جابهجايي انسان را تسريع ميبخشند. كندي و خستگي آنها را در خود ندارند. اما با توجه به ابعاد و نوع كارايي، باعث تغيير در الگوي شهرسازي، معماري، جاده و به بيان ديگر روزمره انسان شدهاند. هوشمندي هنرمند را در اينجا بايد استفاده از عنصر غالب در پديدارهاي ملموس هر روزه دانست. براي تمدن معاصر بدون ماشين، كشتي، هواپيما و... عملا نميتوان كارايي متصور بود. اين پديدهها جداي از عملكرد، فضايي فيزيكي درون خود به وجود ميآورند. كه گهگاه كاملا خصوصي و در اغلب موارد عمومي هستند. مشابه آنچه پيشتر صرفا براي معماري در نظر گرفته ميشد. وسايل حمل و نقل عمومي و خصوصي نوعي تجربه حضور در فضا را به دست ميدهند. اتاقي با حدودي ثابت، كه در فضاي خصوصي، عمومي، شهرها، كشورها، در زمين، آسمان و دريا جابهجا ميشود و انواعي از مواجهه و ارتباط را به وجود ميآورد كه به شيوههاي عمومي و خصوصي تجربه پذيرند. آثار فرزانه بهرامنوري تجربه امكانات معنايي فضا، در رابطه همزمان انسان، با نوع خود و دستساختههايش را بازگويي ميكنند. گاه در تنهايي، وقتي ديگر به منظور رفتن از جايي به مكاني دور و حتي در نگاهي به هواپيما يا ماشيني كه عزيزي را با خود ميبرد. ابزارهاي جابهجايي نقش ويژهاي در زيست معاصر يافتهاند. تركيب شاعرانه آغوش خالي پيكره آدمي، با فرم قايق، درام مهاجرت تودهوار معاصر و جدايي فيزيكي انسانهايي كه روابط احساسي نزديكي دارند را تداعي ميكند. حضور پيكر اسب درون قايق، كنار فيگور انساني و درخت هم كنايهاي به مساله قديمي ماندن و ريشه كردن يا رفتن و بريدن در تاريخ انسان دارد. در ادوار پيشين اسب مركب و ابزار جابهجايي به شمار ميرفت. در جهان معاصر اين كاركرد به ماشين و ساير ابزاري كه عملكردي مشابه دارند، تفويض شده. به همين طريق جايگاه تصويري آن در هنر معاصر از جهت نمايهاي براي رفتن، رخت بر بستن و هجرت هم ميتواند به عناصري چون ماشين، هواپيما و قايق و... انتقال يابد. چندان كه مفهوم سيرورت در دل سفر شكل ميگيرد. محمل فرمي براي آن نيز در تركيب فيگور و ماشين ميتواند صورت بندد. آرامش جنيني نوزاداني كه در ماشين راحتتر ميخوابند در سنين بالاتر، با رفتن و در جايي ديگر سر برآوردن و به عبارتي زندگي و تولدي نو را در پهنهاي ديگر پي گرفتن تباين آشكاري مييابد. به هر تقدير، جابهجايي، سفر و ابزار آن در مجموعه حاضر ميتواند دلالتي به سمت رفتن به غايتي باشد. چندان كه مفاهيمي چون هجرت و زيارت در بستر مكاتب ديني هم در خور توجهي تاريخي هستند. فرزانه بهرامنوري در نمايش انسان و گفتوگوهاي بيپايان، تاكيدي بر جنسيت زنانه خود ندارد. همچنان كه با مساله هويت تاريخي و معاصر ايراني هم درگير نميشود، بلكه مفهوم زيست و دغدغههاي انسان معاصر با زندگي و امكانات آن را به شكلي كلي پي ميگيرد. باتوجه به اين نكته ميتوان پي برد «كامبيز صبري» در مقام كيوريتور اين مجموعه، ديدگاه و زيبایيشناسي در جهت هويت ايراني معاصر كه در آثار خود به آن پايبند است را به اين مجموعه تحميل نكرده، بلكه در حكم مرشد و مربي، در جريانِ همراهي طولانيمدت، داشتههاي خودِ هنرمند را استعلا ميبخشد و ياريرسان در ارايه درست و كاملترايدهها ميشود. صبري فارغ از مساله معنا، از لحاظ بصري و زيباييشناسي و چگونگي چيدمان مساعدت ميورزد. مهمتر از همه رابطه هنرمند جوان با سازوكارهاي جهان هنر، گالري، مجموعهدارو... را سامان ميدهد. تكرار تجربهگراييهايي از اين دست و همراهي با هنرمندان جوان، نويد آيندهاي پربارتر براي مجسمهسازي معاصر ايران را در خود خواهد داشت.