فردريك بارباروسا
مرتضي ميرحسيني
آلماني بود، اما نامش با لقبي كه ايتالياييها برايش انتخاب كردند در تاريخ ثبت شد. آنان او را كه فردريك (فردريش) نام داشت بارباروسا ميخواندند كه گويا معنياش ريش قرمز ميشود. ريشش سرخرنگ بود، اما موهايي زرد و چهرهاي رنگپريده داشت و در قياس با بيشتر مردم آن روزگار، يعني قرن دوازدهم ميلادي، مردي كوچكاندام محسوب ميشد. تازه به سيسالگي رسيده بود كه تاج شاهي را به سر گذاشت و بسياري از خاندانهاي قدرتمند و بانفوذ آلمان را - كه سرزميني ملوكالطوايفي بود - به پذيرش سلطنت خود متقاعد كرد. نوشتهاند بااراده و مدبر بود و از پس اداره سرزمين پهناوري كه فرمانروايي آن را در دست داشت، برميآمد. نزديك به سيوپنج سال، از 1155 به بعد بر قلمرويي وسيع در اروپا حكومت كرد و در چنين روزي از سال 1190 در دوره جنگ سوم صليبي، هنگام عبور از نهري در كيليكيه غرق و كشته شد.
در زندگي سياسي، پيروزيهاي بسيار و شكستهاي فراواني را تجربه كرد، اما چنانكه ويلدورانت در جمعبندي كارنامهاش مينويسد او «آلمان را دوباره رهبر جهان مسيحي كرد.» آلمانيها پشت او ايستادند و با بيشتر جاهطلبيهايش همراهي كردند. اما شهرهاي ايتاليا كه او با عنوان امپراتور مقدس روم مدعي رياست بر آنان نيز بود تن به اطاعتش ندادند. بارباروسا چند سالي با آنان جنگيد و سرانجام زماني كه ديد زورش به آنها نميرسد، به اكراه، خودمختاريشان را پذيرفت. آنان نيز رضايت دادند كه او را - به شرط خودمختاري در امور داخلي خود - سرور خودشان خطاب كنند. بعد به آن سوي بوهم لشكر كشيد و قلمرو خود را تا لهستان و مجارستان گسترش داد. دست پاپ را هم از دخالت در عزل و نصب روحانيون آلمان كوتاه كرد.
دورانت در «عصر ايمان» مينويسد: «فردريك مانند شارلماني فوقالعاده از سنت رومي برخوردار بود و تمامي قواي خويش را در راه احياي گذشتهاي مُرده تحليل برد. هواخواهان حكومت پادشاهي بر شكستهاي او ماتم گرفته، هر شكستي را غلبهاي براي هرجومرجطلبان تلقي ميكردند و حال آنكه طرفداران دموكراسي با شعف آنها را مراحلي در تكامل آزادي ميدانستند. اعمال فردريك تا حدود تصور خود او خالي از مجوز نبود. آلمان و ايتاليا هر دو در ورطهاي از هرجومرج ناشي از هرزهگري غرقه ميشدند. فقط يك حكومت امپراتوري نيرومند قادر بود به كشمكشهاي فئودالها و جنگهاي شهرها با يكديگر پايان دهد. قبل از آنكه براي پرورش درخت آزادي عقلاني مجال رشد فراهمآيد، لازم بود كه آرامش برقرار شود. در دورههاي بعدي كه آلمان خود را ضعيف ميديد، افسانههايي حاكي از كمال محبت درباره فردريك (كه اولين شاه به اين نام در آن دودمان بود) جعل كردند. مردم آلمان آنچه در قرن سيزدهم درباره نواده فردريك تصور ميكردند به مرور ايام به خود بارباروسا نسبت دادند. گفتند كه او واقعا نمرده، بلكه در كوهستان كيفهويزر واقع در تورينگن به خواب رفته است؛ ميتوان از زير سنگ مرمري كه روي گورش افتاده ريش بلندش را در حال رشد تماشا كرد؛ يك روز او از خواب بيدار خواهد شد، خاك را از روي دوش خود به دور خواهد افكند و بار ديگر آلمان را كشوري نيرومند و امن خواهد ساخت.»
اين افسانه در ميان آلمانيها باقي ماند و بسياري، نسل پشت نسل باورش داشتند. زماني ميگفتند روح او در بيسمارك حلول كرده و بعدتر هم اين خرافه را رواج دادند كه در قالب جسماني هيتلر به زندگي برگشته است.