• ۱۴۰۳ سه شنبه ۴ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5788 -
  • ۱۴۰۳ شنبه ۲۶ خرداد

از هر طرف كه رفتم جز وحشتم نيفزود ٭

مهرداد حجتي

سال 1357 هنگامي كه اغلب جوانان در خيابان مشغول سردادن شعار بودند هنوز مكان‌هايي كه براي گذراندن اوقات فراغت آنها تأسيس شده بود، داير بودند و به فعاليت خود ادامه مي‌دادند. به‌رغم آتش زدن چند سينما و چند مكان تفريحي، كه مورد مخالفت اقشار مذهبي بود، آن مكان‌ها همچنان مشتريان خود را داشتند و غالبا تا پاسي از نيمه‌شب فعال بودند. مساله جوانان از يك دوره به بعد، به يكي از دغدغه‌هاي حكومت تبديل شده بود. سال ۱۳۴۰، در دوره نخست وزيري علي اميني، سازماني به نام «سازمان رهبري جوانان» تأسيس شده بود كه قصد داشت جوانان را در زمينه‌هايي همچون تئاتر، موسيقي و ورزش آموزش بدهد و حتی‌الامكان آنها را از سياست دور نگه دارد. شايد اميني از جايي الگو گرفته بود.چون بعدها معلوم شده بود، در چند كشور اروپايي، مكان‌هايي بنام «كاخ جوانان» داير شده بود كه به چنين اموري مي‌پرداخت. اما آن ايده هر قدر هم تقليد شده بود، در زمانه خود، در كشوري چون ايران كه در حال گذار به دوران توسعه بود، ايده نويني بود. همان ايده كه در نهايت در ۱۳۴۵، تبديل به «كاخ جوانان» شده بود.كلا اميني، آدم خوشفكري بود. ايده‌هاي نويني داشت. هم او ايده اصلاحات را در سال ۱۳۴۱ ارائه كرده بود. همان ايده كه شاه، با عزل او، آن ايده را با عنوان «انقلاب شاه و مردم» به نام خود تمام كرده بود. اميني ميانه‌اش با علماي مذهبي و مراجع هم خوب بود. گاه با آنها ديدار و مشورت هم مي‌كرد. همان رابطه‌اي كه سال ۵۷، شاه را به او نيازمند كرده بود. شاه براي وساطت، دست به دامان او شده بود. آن روزها خانه اميني توسط ساواك شنود مي‌شد و آن مكالمه تلفني شاه با او، روي نوار ضبط شده بود و پس از انقلاب به دست انقلابيون افتاده بود. گفت‌وگوي عجيبي بود. شاه رسما درمانده شده بود. در آن تماس، از اميني خواسته بود تا ميان او با مراجع پرنفوذ قم ميانجيگري كند. شاه از آن همه مخالفت ‌متعجب شده بود! اميني هم در نقش شخصيتي دلسوز، با او همدلي كرده بود. بعدها اميني در گفت‌وگويي به ضعف حكمراني شاه اشاره كرده بود و صريحا به مشورت ناپذيري او اذعان كرده بود. اميني تعلقات ملي‌گرايانه داشت و اين البته از چشم شاه پنهان نبود. هنگامي هم كه از نخست‌وزيري كنار گذاشته شده بود، در هيچ كتابي از او به عنوان مُبدع «طرح اصلاحي» معروف به انقلاب سفيد، ياد نشده بود. مثل طرح كاخ جوانان كه حالا از دل همان طرحِ «سازمان رهبري جوانان» بيرون آمده بود. آن روزها وضعيت كشوردر مناطقي دچار تحول شده بود و در جاهايي هم هنوز تحولي رخ نداده بود. به همين خاطر، كنتراست ميان دو وجه زياد شده بود.در يك سو عقب‌ماندگي كه توي ذوق مي‌زد ‌واز ديگر سو، كه مظاهر پيشرفت، تصويري چشم‌نواز ارائه مي‌كرد. اما عقب‌ماندگي، همچنان گسترده بود و‌ بخش‌هاي وسيعي از كشور تا رسيدن به آن توسعه فاصله داشت. توسعه‌اي نامتوازن كه آزار‌دهنده بود. با اين حال در كنار نوسازي، دغدغه‌هاي اجتماعي هم يكي از دلمشغولي‌هاي حكومت شده بود.كشور در حال پوست انداختن بود و رشد جمعيت، نياز به برنامه داشت. تحصيل، اشتغال و از همه مهم‌تر پر كردن اوقات فراغت. دولت تحصيل را طبق يك برنامه، در همه مقاطع، رايگان كرده بود. جز در مدارسِ ملي - غيرانتفاعي فعلي - در هيچ مدرسه‌اي از كسي پولي دريافت نمي‌شد. تنها پولي كه دريافت مي‌شد وجه مختصري بود كه بابت كتاب‌هاي درسي و «پيك دانش‌آموزي» بود كه «پيك» البته اختياري بود. نشريه‌اي نيمه آموزشي و نيمه سرگرمي كه براي سه مقطع تحصيلي تدارك مي‌شد. نظام تحصيلي هم از دهه پنجاه، وارد دوران تازه‌اي شده بود و نظام نوين آموزشي از دو مقطع دبستان و دبيرستان، به سه بخش دبستان (پنج ساله)، راهنمايي (سه ساله) و دبيرستان (چهارساله) تبديل شده بود. تلويزيون آموزشي هم به تقليد از چند كشور پيشرفته به دوره راهنمايي اضافه شده بود. اين تحول همه در دوران «فرخ رو پارساي» وزير آموزش و پرورش رخ داده بود كه تغييراتي را در نظام آموزشي آغاز كرده بود. تغيير كتاب‌هاي درسي و نو كردن مدارس با به خدمت گرفتن تعداد بيشتري از فارغ التحصيلان دانشگاهي. دانشسراي راهنمايي هم در همان زمان راه‌اندازي شده بود، تا با تربيت معلمان مورد نياز، آن بخش از خلأ آموزشي را پر كند. يكي از مشكلاتي كه شاه قادر به حل آن نشده بود، توسعه نظام آموزش عالي، متناسب با رشد جمعيت بود. انبوه فارغ التحصيلان دبيرستاني، همچنان پشت در دانشگاه مي‌ماندند و همان بعدها به مشكل بزرگي براي او تبديل شده بود. مشكلي كه در ۵۷ يقه او را گرفته بود. ورود به مدارس در همه مقاطع سه‌گانه دبستان، راهنمايي و دبيرستان آسان و كاملا رايگان بود.اما براي ادامه سدي محكم و تقريبا غير قابل عبور به نام كنكور، بر سر راه گذاشته شده بود كه كار را براي ارتقای تحصيلي بسياري از جوانان ناممكن كرده بود. كنكور، بسياري از جوانان را از دسترسي به آموزش عالي بازداشته بود و همان انبوهي ديپلمه بيكار روي دست رژيم گذاشته بود. غفلت از اين بخش، چند سال بعد، دامان رژيم را گرفته بود. همان جوانان بيكار - كه توقع تحصيل در مراحل بالاتر و فراهم شدن يك فرصت شغلي داشتند - به جمع ناراضيان سياسي اضافه مي‌شدند و پياده نظام گروه‌هاي سياسي را شكل مي‌دادند. شاه اما فقط به مظاهر مدرنيته توجه داشت. او به تصور پر كردن اوقات فراغت، با سرگرمي و تفريح، خيالش از بابت جوانان آسوده بود. انبوه جوان بيكاري كه روز به روز به جمعيت‌شان اضافه مي‌شد، در سال‌هاي پاياني، حكم بمبي را پيدا كرده بود كه به دست خود شاه ساخته شده بود! همان بمبي كه قرار بود سال 1357 در همه كشور منفجر شود. 
اما تا آن زمان، هنوز چند سالي فاصله بود. علاوه بر معضل بيكاري و حجم انبوه مطالبات، سردرگمي در برنامه‌ريزي كلان، نارضايتي بسياري از كارشناسان و دلسوزان تحصيلكرده را هم فراهم آورده بود. شاه از «كوتاه قامت ديده شدن» منزجر بود. او بايد همواره در ميان رجال، «رشيد» و «بلندقامت» ديده مي‌شد از همين رو، هيچ يك از افراد توانمند را پيرامون خود بر نمي‌تابيد. پس از به كارگيري هر روز توانمندي، خيلي زود با آنها به مشكل مي‌خورد و در حالتي قهرآميز، به كار آنها پايان مي‌داد. از جمله دكترمحمدمهدي سميعي كه از فن‌سالاران برجسته آن دوران بود و به حقيقت‌گويي و پاكدستي شهره بود. هم آن كسي كه در روزهاي توفاني ۵۷، در جلسه‌اي در حضور شاه، تعارف‌ها را كنار گذاشته بود و حقيقت عريان و تلخ اوضاع را براي شاه بازگو كرده بود. چيزي كه با سكوت طولاني شاه همراه شده بود. سميعي آشكارا حاضران در جلسه را به دورويي متهم كرده بود و همين كنجكاوي شاه را برانگيخته بود. سميعي، سال‌ها بعد در گفت‌وگو با تاريخ شفاهي دانشگاه هاروارد گفته بود: 
 «واقعيت اين است كه شاه اين سال آخر نمي‌توانست مساله‌اي را حل كند يا تصميمي بگيرد. من به جرأت مي‌گويم اين را. من فكر نمي‌كنم كه مثلا شاه ابا داشت از اينكه به ارتش دستور بدهد كه[مخالفان را] بكوبد. حالا البته نمي‌توانم تضمين كنم. مي‌گويند در سال ۴۲ هم همين‌ طور بود و آقاي علم به مسووليت خودش رفت و دستور داد به اويسي كه آن كارها را بكنند.»
او مي‌گويد اگر براي شاه، عدم خونريزي مهم بود، لااقل يك‌بار علم را مواخذه مي‌كرد كه: «تو گه خوردي! من فرمانده كل قوا هستم تو چرا رفتي؟» اما چنين كاري نكرد، پس حداقل اينكه آن كار را قبول داشت و تاييد كرد. من هم پيش خودم باور نمي‌كنم، شاه در مورد ۱۷ شهريور هم اگر لازم مي‌دانست، دستور مي‌داد كه اين انقلاب را هم حسابي بكوبند. هر چند من اصلا نمي‌دانم كه شاه خبر داشت از آن ماجرا يا نه. حرف من اين است كه شاه اصلا نمي‌توانست تصميم بگيرد.»
اين نكته مهمي بود؛ بي‌تصميمي شاه! شاه در مواقع بحراني، دچار «فلج» مي‌شد. سال ۳۲ هم همين اتفاق رخ داده بود و او به سرعت كشور را با ملكه ثريا ترك كرده بود. هر بحراني او را فلج مي‌كرد و از پا مي‌انداخت. چنانكه سال ۵۷ هم، همان اتفاق رخ داد. سالي كه هم بر او و هم بر كشور سخت گذشت. جوان‌هايي كه از راهيابي به دانشگاه بازمانده بودند و از دستيابي به يك پيشه معمولي هم درمانده بودند. تنها راه نجات خود را خيابان يافته بودند و اين‌چنين، پياده نظام گروه‌هاي مخالفي شده بودند كه سال‌ها با شاه به مشكل خورده بودند. آنها بي‌آنكه خود بدانند وارد يك پروژه شده بودند. مراكز تفريحي براي آرام نگه داشتن جوانان كافي نبود. جواني كه در مدرسه كلي رويا در سر پرورده بود، پس از ديپلم، به بن‌بست رسيده بود! و اين تصوير، براي يك جامعه در حال رشد، اصلا قابل تحمل نبود. با اين حال چندي بعد كه انقلاب شده بود و همه آن مراكز - كاخ‌هاي جوانان - تعطيل شده بود، مشكل جوانان، همچنان به قوت خود، دست نخورده باقي مانده بود. شايد اگر جنگ در نيمه دوم سال ۵۹، رخ نمي‌داد و بخش عظيمي از جمعيت جوان جامعه را درگير خود نمي‌ساخت، خيلي زود، مشكل جوانان، به جدي‌ترين مشكل نظام نوبنياد تبديل شده بود. اما همان فرجه 8 ساله، يك فرصت در اختيار حكومت نوپا قرار داده بود تا براي اين مشكل چاره‌اي تدبير كند. مسووليتي كه بر عهده هاشمي رفسنجاني در نخستين دولت پس از جنگ گذاشته شده بود. او كه پيش از آن، با تأسيس دانشگاه آزاد اسلامي گامي در اين جهت تسهيل امور جوانان برداشته بود، در زمان صدارت خود در قوه مجريه، دانشگاه آزاد را در همه كشور گسترش داده بود. به گمان او، مشكل ورود به دانشگاه، اين‌چنين حل شده بود. اما همان بعدها خود به يك معضل تبديل شده بود. حالا با تأسيس دانشگاه آزاد، بخش خصوصي به شكل جدي وارد نظام آموزش عالي شده بود و آن تعهد دولت به تحصيل رايگان مورد ترديد قرار گرفته بود. همين هم آموزشگاه‌هاي خصوصي را بر سر راه تحصيل رايگان در دانشگاه‌هاي دولتي قرار داده بود. البته مساله فقط تحصيلات عاليه جوانان نبود؛ اشتغال آنها هم بود كه خود به يك مشكل عمده بدل شده بود. مشكلي كه در دولت‌هاي بعد هم هرگز حل نشده بود .مساله اوقات فراغت و تفريح جوانان اما، مساله‌اي به مراتب مهم‌تر بود كه هيچ دولتي در طول اين چهار دهه از عهده حل آن برنيامده بود. هر دولت برآمده از آرمان‌هاي انقلاب، با بسياري از تفريحات جوانان به مشكل برخورده بود. سال‌ها دوستي ميان دختران و پسران را برنتابيده بود. دورهمي جوانان، مفسده تلقي شده بود و راهي براي خالي كردن هيجانات آنها باقي نگذاشته بود. هجوم كميته‌هاي انقلاب به بزم‌هاي خصوصي شبانه هم هيچگاه مساله جوانان را حل نكرده بود. به همين خاطر، جوان خشمگين، پياده نظام گروه‌هاي سياسي شده بود. جواني كه به خواسته‌ها و مطالباتش سال‌ها بي‌توجهي شده بود، خشمگين روانه خيابان شده بود. او كه با هر وعده گشايش در هنگامه انتخابات به وجد آمده بود، پس از آنكه گشايشي رخ نداده بود، سرخورده و دلسرد به مخالفت با سياست رو آورده بود...
••
٭تيتر؛  مصرعي  از  حافظ
••

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون