• ۱۴۰۳ جمعه ۲۵ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5799 -
  • ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۰ تير

نگاهي به داستان‌هاي عباس نعلبنديان در سي‌وپنجمين سالمرگش

مردي در جست‌وجوي اختتام نيكو

نعلبنديان را بيشتر به خاطر نمايشنامه‌هايش مي‌شناسند در اينجا به آثار داستاني او هم پرداخته‌ايم

شبنم كهن‌چي

اين متن براي مردي نوشته شده كه يك سال قبل از ملي شدن صنعت نفت به‌دنيا آمد. دو ساله بود كه صادق هدايت خودكشي كرد و در روزهاي تاريك كودتاي 28 مرداد فقط پنج سال داشت. شايد روح ِ مرگ‌انديش او از ريشه دواندن در دوران پس از كودتاي بيست و هشت مرداد شكل گرفت. در سال‌هاي دهه 40 كه به گواه بسياري از دوستداران و فعالان ادبيات، دوران رشد و شكوفايي ادبيات داستاني و نمايش بود، دوره نوجواني و جواني خود را گذراند؛ سال‌هايي كه جنگ اصفهان شكل گرفت و آثاري مانند ملكوت ِ بهرام صادقي (1340)، عزاداران بيلِ ساعدي (1343)، سنگ صبورِ صادق چوبك (1345)، شازده احتجاب ِ هوشنگ گلشيري (1348)، سووشون ِ سيمين دانشور (1348) منتشر شد. دوراني كه هنرمنداني مانند عباس جوانمرد، علي نصيريان، فهيمه راستكار، جمشيد لايق، اسماعيل داورفر، خجسته كيا در خانه شاهين سركيسيان جمع مي‌شدند و نمايشنامه‌خواني مي‌كردند. در همان سال‌ها تماشاخانه سنگلج افتتاح شد و سه سال بعد از آن در جشن هنر شيراز، نمايشنامه‌ «پژوهشي ژرف و سترگ در سنگ‌واره‌هاي قرن بيست و پنجم زمين‌شناسي يا چهاردهم، بيستم فرقي نمي‌كند» جايزه گرفت. نمايشنامه‌اي كه همين مرد نوشته بود؛ جواني كه عباس نعلبنديان بود و بيست سال بيشتر نداشت. درست در نيمه‌راه زندگي كوتاهش. او كمتر از بيست سال بعد، پشت پاكت سيگارش نوشت: «اميدوارم امروز و فردا كسي به سراغم نيايد.» مرگ را احضار كرد و گمانم اين جمله داستانش در سرش تكرار مي‌شد: «چشمانمان را ببنديم، دست‌هايمان را رها كنيم و آرام بگوييم:‌اي اختتام نيكو،‌اي اختتام نيكو!...»

در سي و پنجمين سالمرگ ِ خودخواسته عباس نعلبنديان، زندگي ادبي و دو داستانش «وصال در وادي هفتم» و «ص. ص. م از مرگ تا مرگ» را مرور كرديم. هرچند از تفكر و شيوه كار نعلبنديان آنقدر كم نوشته و گفته شده كه با اتكا به آنها نمي‌توان تمامي عباس نعلبنديان را احضار كرد. بايد تنها به سايه‌اي از او اكتفا كرد كه از خويش بر آثارش انداخته و به تماشاي احتضار طولاني‌اش نشست.

 

نعلبنديان به روايت استادمحمد

محمود استادمحمد، نمايشنامه‌نويس و بازيگر و كارگردان تئاتر درباره نعلبنديان گفته: «دهان به مي‌نيالوده بود و نمي‌آلود. سيگار نمي‌كشيد، تكليف مواد نشئه‌آور هم معلوم است. محجوب بود. خنده نداشت. بروز شادي‌اش در يك لبخند كوتاه و كم‌رنگ خلاصه مي‌شد. هميشه در شنيدن صدايش مساله داشتيم، به‌خصوص در يك جمع پنج، شش نفره. عصاقورت‌داده راه مي‌رفت. تخم‌پير نبود ولي بدنش پير بود. به‌گونه‌اي راه مي‌رفت كه حس مي‌كردي اين بدن هرگز ندويده و نمي‌تواند بدود.»

درباره اينكه نعلبنديان، روزنامه‌فروش بوده و درس را نيمه رها كرده بود، بسيار نوشته و گفته شده است. كساني كه گرد نعلبنديان جمع شده بودند دو دسته بودند، يك دسته او را نابغه‌اي استثنايي مي‌دانستند و دسته ديگر متظاهري بي‌سواد. نعلبنديان در سكوت بين اين جماعت فرو مي‌ريخت و مي‌نوشت. خواسته يا ناخواسته او راهي را آغاز كرد و سبكي در پيش گرفت، منفرد و مستقل. تنهايي و مرگ، پايه‌هاي جهان ِ نعلبنديان بود؛ سايه‌اي سنگين كه بر تفكرش پهن شده بود تا در كنار آن پريشاني خيال و واقعيت، آثاري يگانه خلق كند، آثاري آميخته به عرفان و زبان كلاسيك و حتي گاهي سياست كه بعدتر به آن اشاره خواهم كرد.

اواخر سال 57 نعلبنديان به زندان افتاد. در حقيقت از همين سال او كه تمام عمر كوتاهش در جنگي خاموش با تفكر مخالف بود، وارد سراشيبي شد. كارگاه نمايش (وابسته به سازمان راديو و تلويزيون) كه پس از دريافت جايزه هنر شيراز تاسيس شد و نعلبنديان مديريت داخلي آن را به عهده داشت، منحل شد. پس از آزادي تصادفي كرد كه پس از آن رنج جسماني نيز به رنج روحش اضافه شد. از جهان ِ نمايش دور افتاد و خانه‌نشين شد؛ و سال 68، ابتداي خرداد ماه به ته اين سراشيبي رسيد. دكمه ضبط را فشرد و گفت: «هنوز كاري نكرده‌ام، مخصوصا دارم اين نوار را پيش از اينكه كاري كنم... در حقيقت تنها كاري كه الان برايم مقدور است، براي اينكه كلك تمامي اين فضاحت‌ها و بن‌بست‌ها را بكنم... تنها چيزي كه دارم قرص است.» و با همان قرص رفت.

 

نعلبنديان به روايت زبان

پيش از اين اشاره كردم مفهوم جاري و مشترك تمام آثار نعلبنديان مرگ است و تنهايي. زبان و نثري كه از ابتداي كار تبديل به اهرم فشاري بر نعلبنديان شده بود را مي‌توان نوعي امضا براي او در نظر گرفت. فارغ از شيوه نوشتاري او، زبان و نثر آهنگين و شعرگونه‌اش در داستان و نمايشنامه متاثر از مطالعات متون كهن بود. او به واسطه علاقه برادرش با عرفان آشنا شد و مطالعه متون عرفاني، اشعار حافظ و مولوي، متون كهن ايراني، آشنايي با قرآن و اساطير باستان و مطالعه اشعاري شاعراني مانند نيما يوشيج و ديگران، زبان او را غني و قوي كرد. اما به واسطه شيوه نوشتارش همواره مورد نقد بخش بزرگي از جامعه بود و است. علاقه او به متون كهن را مي‌توان از پيشاني‌نوشت داستانش دريافت كه زبانزد است. آغاز داستان «وصال در وادي هفتم» با جمله‌اي از «شرح شطحيات» شيخ روزبهان‌بقلي شيرازي، آغاز شده است؛ «... و در مستي شطحيات گفتند؛ و عالم علم برهم كردند...». اين كتاب بيش از هرچيز به شرح سخنان حلاج و دفاع از او پرداخته، ازين رو برخي آن را عمده‌ترين سند براي شناسايي احوال و حقايق زندگي حلاج مي‌شناسند.

 

نعلبنديان به روايت داستان

فقط خودش نبود كه متفاوت و غريب بود. جهان ِ آثارش نيز اعم از داستان و نمايش، غريب و متفاوت بود. در ميان آثارش «وصال در وادي هفتم: يك غزل غمناك» و «ص.ص.م از مرگ تا مرگ» داستاني است. آثاري كه يك بار منتشر شدند. شخصيت‌هاي جهان ِ داستان‌هاي نعلبنديان از جهان ِ خودش مي‌آيند. در ميان‌شان مي‌توان «علي‌قلي» يكي از برادرهايش، «محمد آستيم»، رفيقش و... را ديد. شخصيت‌هاي او تنها هستند، خسته از روزمرگي‌ها كه گرفتار، طالب و در جست‌وجوي مرگند. انسان‌هايي تنها در محاصره پاييز و زمستان و سرما كه با حسرت و اشتياق در انتظار گرما ادامه مي‌دهند. آنها پريشان‌روح و پريشان‌خوي با زمان سيال همراه مي‌شوند و در بي‌مكاني پيش مي‌روند؛ جهاني بافته شده از تار و پود وهم و واقعيت.

 

وصال در هفتاد و نه بخش

رمان «وصال در وادي هفتم: يك غزل غمناك» سال 51 منتشر شد. فقر بيداد مي‌كرد و جامعه دچار خفقان بود. همان سال بود كه خسرو گلسرخي بازداشت شد. عده‌اي در كافه‌ها با فريدون فروغي همصدا مي‌شدند كه فرياد مي‌زد «غم تنهايي اسيرت مي‌كنه/ تا بخواي بجنبي پيرت مي‌كنه» و عده‌اي نواي محمدرضا شجريان را زمزمه مي‌كردند كه همراه با گروه شيدا، تصنيف عارف قزويني را به بهترين شكل اجرا كرد و محزون خواند «از خونِ جوانان وطن لاله دميده/ از ماتم سروِ قدشان، سرو خميده...». نعلبنديان در چنين فضايي رمان «وصال در وادي هفتم» را منتشر كرد. رماني درباره مردن، درباره گذشتن از زندگي، درباره «دوراني» كه آرام نمي‌گيرد: «دواران جانم را چاره كنيد! اگر از آبي‌ام، اگر از خاكي‌ام، اگر از آتشي‌ام و اگر از بادي‌ام، به آنم بازگردانيد! ‌اي مهر!‌ اي ماه! ‌اي زمين! ‌اي كشتزارهاي بي نهايت!‌ اي سرسبزي درختان!‌ اي غايت درد! ‌اي اميد بي فرجام! آيا من سايه‌ام كه بايد به جبري محتوم، در دل سياهِ شبي، به فنا بروم؟ پس شب من كجاست؟»

شايد براي گفتن از اين كتاب، نقل نظر رضا براهني جالب باشد. نظري كه او در بزرگداشت عباس نعلبنديان ابراز كرد: «وصال در وادي هفتم: يك غزل نمناك، كه عنوان كتاب است، تجربه‌اي است درخشان در قطعه قطعه‌نگاري جديد كه از اعماق، كليت اثري يك پارچه را هم به رخ مي‌كشد. طرح روي جلد را دوست ناكام من، نقاش و خطاط نامي زنده ياد رضا مافي، نوشته است، خود خط روي جلد و عكس آن، پشت جلد كتاب طرح سر و صورت نويسنده را نقاش معرف، بيژن صفاري، كشيده، آن هم به دو صورت، يك بار توي جلد، در همان پشت و يك بار ديگر توي جلد، از لتِ دوم جلد چاپ شده، و معكوس، طوري كه هر دو انگار توي كتاب را تماشا مي‌كنند، اما صورت همان صورت است. به صراحت بايد بگويم، كتاب، متني است جدي، و پيشگام... از خواندن كتاب دستگيرمان مي‌شود كه روايتي هست، و راوي‌اي، و چيزهايي هست، مثل حوادث، زمان‌ها، مكان‌ها و مهره‌ها كه روايت مي‌شوند، پس ما با قصه سروكار داريم. مثلا يكي را گرفته‌اند، در زندان است و حوادثي در زندان اتفاق مي‌افتد، اما در عمل همه‌چيز قطعه قطعه اتفاق مي‌افتد و زبان گاهي بسيار تند و تيز مي‌شود، اما وقيح نمي‌شود. يعني عصبيت زبان، ضمن بيان روايت، بيان عصبيت خود زبان را به رخ مي‌كشد. منتها قرار نيست ما قصه را به عنوان قصه قراردادي بخوانيم، بلكه قرار است درون تكه‌تكه آدم‌ها و درون تكه‌تكه طبيعت زندان، و زندانيان تجربه كنيم. يعني زبان حادثه را فقط به رخ نمي‌كشد، بلكه آن چه را كه در زبان و روان آدم، در صورت بيان آن به زبان، واقع مي‌شود، به بيرون پرتاب مي‌كند. اگر به بيرون پرتاب نكند، نه روايت داريم و نه حسب حال، و نه بيان تضادي كه در ذات شطح است.»

 

از مرگ تا مرگ

مردي خودش را مي‌كشد، اما با ديدن اوضاع نابسامان جهان ديگر، تصميم مي‌گيرد بازگردد و در قبر خود به اين جهان برمي‌گردد. اين داستان ِ كتاب «ص.ص.م از مرگ تا مرگ» است كه نعلبنديان همان سال 51 منتشر كرد. اين كتاب مجموعه‌اي است از داستان‌هايي كه به‌هم پيوستگي دارند. اما برخي تقديم شده‌اند به كسي، برخي از داستان‌ها به صورت جداگانه بخش‌بندي شده‌اند و از نظر زماني، متوالي هستند.

زبان در اين كتاب نيز همان زبان خاص ِ نعلبنديان است. شخصيت ص.ص.م نيز، شخصيت غريب و سرگرداني است مانند ديگر شخصيت‌ها؛ مردي كه درست سر ساعت «هفت» هوس قتل مي‌كند. تفاوت اين مجموعه با وصال در وادي هفتم، سخت‌خوان‌ بودن اين كتاب و اطناب است. شايد در خوانش وصال در وادي هفتم، خواننده بدون احساس كسالت و خستگي پيش برود اما در «ص.ص.م از مرگ تا مرگ» گاهي خسته مي‌شود، گاهي بايد توقف كند و از جهان نعلبنديان خودش را بيرون بكشد، گاهي بايد دوباره بخواند تا بتواند متوجه متن شود.

 

نعلبنديان در نمايش

نعلبنديان نمايشنامه «پژوهشي ژرف و سترگ…» را در بيست سالگي نوشت. جايزه گرفت و نظرات مخالف و موافق بسياري گرفت. چون مدرسه را رها كرده بود، روزنامه‌فروش بود و تا زمان نگارش اين نمايشنامه، تئاتر نديده بود. «پژوهشي ژرف و سترگ…» را زماني نوشت كه بيست سالي بيشتر نداشت و درس و دبيرستان را‌‌ رها كرده بود. اين نمايشنامه چنان درگرفت و گل كرد كه نويسنده‌اش را از كار در دكه روزنامه‌فروشي به مديريت كارگاه نمايش ارتقا داد.

«سندلي را كنار پنجره بگذاريم و بنشينيم و به شب دراز تاريك خاموش سرد بيابان نگاه كنيم» را در‌‌ همان سال ۴۸ كه به كارگاه نمايش پيوست نوشت. در سال‌هاي بعد، نمايشنامه «اگر فاوست يك كم معرفت به خرج داده بود…» و «قصه غريب سفر شاه شادشين شنگول به ديار آدم‌كشان و مردان و جذاميان و دزدان و ديوانگان و روسپيان و كاف‌كشان»، «ناگهان هذا حبيب‌الله مات في حب‌الله هذا قتيل‌الله مات به سيف‌الله»، «وصال در وادي هفتم، يك غزل غمناك» و چند اثر و ترجمه ديگر حاصل تلاش او در سال‌هاي بين ۴۷ تا ۵۷ بود. تا سال انقلاب كه كارگاه نمايش منحل شد، كم و بيش به عزت زيست.

پس از آن چندي زنداني و سپس دچار انزوا و افسردگي دهشتناكي شد تا آنكه در سال ۶۸ خودكشي كرد و بر زندگي خلاق خود نقطه پايان نهاد.

اگرچه نعلبنديان هرگز تئا‌تر نديده بود اما نمايشنامه «پژوهشي ژرف و سترگ…» زماني كه در جشن هنر شيراز به روي صحنه آمد سروصداي بسيار برانگيخت، و زماني كه در تهران به روي صحنه رفت سروصداي بيشتري را باعث آمد. در جشن هنر شيراز، جايزه دوم به آن تعلق گرفت و اين موجب اختلاف ميان هيأت داوران شد. نادر ابراهيمي و سيروس طاهباز در مقابل مخالفين از او دفاع كردند. گفته مي‌شود سيروس طاهباز از مخالفين پرسيده: «همه پافشاري شما در نفي اين نمايش نه از آن جهت است كه نويسنده آن در كنكور شما شركت نكرده، سر كلاس شما ننشسته، از شما نمره قبولي نگرفته و از زير دست شما بيرون نيامده است؟»

در زمستان 48 و سپس تابستان 49 دو نمايشنامه ديگر از نعلبنديان توسط كارگاه نمايش به چاپ رسيد. يكي نمايشنامه «اگر فاوست يك‌كم معرفت به خرج داده بود» و ديگري «سندلي كنار پنجره بگذاريم و بنشينيم و به شب دراز تاريك خاموش سرد بيابان نگاه كنيم». نمايشنامه‌اي كه تا حدودي آن را مي‌توان دنباله «پژوهشي...» دانست. در اين نمايشنامه همچون «پژوهشي...» نام شخصيت‌ها با در هم آميختن آخشيگ ساخته شده‌اند. «سندلي...» در فروردين و ارديبهشت 1350 روي صحنه رفت و اولين و تنها تجربه كارگرداني عباس نعلبنديان را رقم زد. نعلبنديان اما دور از اين هياهو به كارش ادامه داد. او «سندلي را كنار پنجره بگذاريم و بنشينيم و به شب دراز تاريك خاموش سرد بيابان نگاه كنيم» را سال ۴۸ كه به كارگاه نمايش پيوست، نوشت كه گفته مي‌شود مي‌توان آن را ادامه «پژوهشي ژرف و سترگ...» دانست. دو سال بعد اين نمايشنامه را به كارگرداني خودش روي صحنه برد؛ تنها تجربه كارگرداني نعلبنديان. «اگر فاوست يك كم معرفت به خرج داده بود…» و «قصه غريب سفر شاه شادشين شنگول به ديار آدم‌كشان و مردان و جذاميان و دزدان و ديوانگان و روسپيان و كاف‌كشان»، «ناگهان هذا حبيب‌الله مات في حب‌الله هذا قتيل‌الله مات به سيف‌الله» را نوشت. آخرين كارهاي او سال 56 خلق شد: در فروردين ماه 56 نمايشنامه هرامسا 705، 709 و داستان‌هايي از بارش مهر و مرگ را نوشت كه يك نمايشنامه پنج‌گانه‌ بود: (سياه مي‌بارد، موت)، (دشت مي‌بارد، سرد)، (شراب مي‌بارد، سپيد)، (خاك مي‌بارد، عشق)، (ستاره مي‌بارد، سياه) . سال بعد دستگير شد و پس از آن هرگز نتوانست به دنياي خويش بازگردد. 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون