درباره «فايبرآرت» كه رسانهاي با قابليتهاي متكثر است
جنبش هنري مستقل
مرجان مدني رزاقي
فايبرآرت در فُرم مدرن خود، به شكلي از هنرهاي زيبا ارجاع دارد كه ماده اصلي آن را الياف و فيبرهاي طبيعي يا مصنوعي و اجزاي ديگري مثل پارچه و تكنيكهاي سنتي بافت و دوخت مثل بافتني و قلاببافي، بافندگي، سوزندوزي و گلدوزي و... تشكيل ميدهند. تاكيد و ارزشگذاري در اين رسانه هنري، بر متريال و كارِ دستي هنرمند است و ارزشهاي زيباييشناختي را بر سودمندي اولويت ميدهد. پس از جنگجهاني دوم و بهدنبال تحولات فكري و هنري متعاقب آن و با پرسشگريهاي آتي پيرامون ماهيت هنر و ابژه هنري و بازتعريف آن، فرمهايي از هنر كه پيشتر چندان جدي گرفته نميشدند، مجددا مورد بازبيني قرار گرفتند و در خلال دهه 1950 با به رسميت شناختهشدن كار هنرمند- صنعتگران اين عرصه، اصطلاح فايبر آرت براي توصيف كار آنان ابداع شد. اما اوج و بلوغ اين جنبش هنري در دهه 60 همزمان با تغييراتي عميق و بنيادين در دنياي هنر و نيز تحت تاثير جريانهاي فمينيستي و جنبشهاي آزادي زنان، حقوق مدني و جنبشهاي ضدجنگ رخ داد.
انقلاب فايبري: فايبرآرت به مثابه يك جنبش هنري مستقل
سرانجام دنياي هنر در دهههاي 60 و 70 نگاهش را سمت فايبرآرت گردانيد و دستاوردهاي هنرمندان اين عرصه را با جديت بيشتري دنبال كرد. هنرمندان فايبرآرت در آن برهه، متاثر از تغييرات و دگرگونيهاي عميق دنياي هنر و نيز همسو با تحولات فكري، اجتماعي و سياسي آنزمان، برخي از مهمترين آثار فايبرآرت را پديد آوردند و طيف وسيعي از مضامين را در كار خود منعكس كردند. اين گستره متنوع، كه از آثاري صرفا انتزاعي تا آثاري با مضامين انتقادي و ضدجنگ و نيز آثاري با محوريت حقوق زنان، حقوق سياهان و اقليتها را شامل ميشود، در ايجاد هويتي مستقل براي فايبرآرت و ورود آن به قلمرو هنرهاي زيبا نقشي موثر ايفا كرده است. لِنور تاني، هنرمند اهل اوهايو و دانشجوي سابقِ مدرسه نيوباوهاوس در امريكا -وابسته به مدرسه اصلي باوهاوسِ آلمان- نخستين هنرمندي بود كه با استفاده از الياف و نخ به خلق ساختارهايي سهبعدي و پيچيده پرداخت. اين ساختارهاي بُرج مانند كه هم در قلمرو مجسمه و هم در حيطه هنر اينستاليشن ميگنجيدند، برج و باروهاي كليساهاي جامعِ گوتيك را تداعي ميكردند. نمايشگاه او در 1961 در موزه استتن آيلند را آغازگر فايبرآرت در امريكا ميدانند؛ رويدادي كه موجب شد اين فرم هنري از صنايع دستي صرف، جدا شود. در فوريه 1969 موزه هنر مدرن نيويورك نمايشگاهي را باعنوان« ديواركوبها» برگزار كرد كه به آثار هنرمندان فايبرآرت اختصاص داشت. بيشتر هنرمندان اين نمايشگاه را زنان تشكيل ميدادند. اثري از هنرمندي-در آنزمان- 34 ساله بهنام شيلا هيكس نيز در اين نمايش حضور داشت كه از بيش از 3000 دُم اسبي كتاني درست شده بود. دُماسبيها بههم دوخته شده و در وسط فضاي گالري روي هم تلنبار شده بودند. اين اثر كه «فرشينه درحال تكامل: مرد/ زن» نام داشت، نه يك مجسمه در شكل سنتي و نه يك نقاشي بود. درعينحال كه هر دو را تداعي ميكرد، مرز ميانشان را مخدوش ميساخت؛ يك ابژه يادماني كه از پيش پا افتادهترين مواد ساخته شده بود. اين اثر كه ميتوانست با هر بار چيدمان، شكلي جديد به خود بگيرد، نشاندهنده دغدغههاي هيكس در مورد بيان حالات و ژستها از طريق فرآوردههاي پارچهاي بود. هيكس كه متولد نبراسكاي امريكاست چندين دهه را صرف يادگيري تكنيكهاي كار با الياف، نزد صنعتگراني از مكزيك تا مراكش كرده بود. او در آثارش نخ را بهقالبِ ساختارهايي انتزاعي، كوچك و قابل حمل يا بهشكل كوههايي سربهفلك كشيده و آبشارهايي آويخته از سقف در ميآورد. او اكنون از شاخصترين چهرههاي جنبش فايبرآرت محسوب ميشود. نمايشگاه «ديواركوبها» كه اثر هيكس در آن بهنمايش درآمد، تاييد رسمي و بيسابقه هنرمنداني بود كه با استفاده از الياف و نخ آثاري جاهطلبانه خلق ميكردند و درصدد بودند تا مفهوم و چيستي هنر را گسترش دهند. با اينوجود، تنها يك نقد مهم و قابل تامل در مورد آن نوشته شد؛ نقدي به قلم مجسمهساز، لوييز بورژوا. در آن زمان، بورژوا-كه اتفاقا خودش هم در موزه هنر مدرن نمايشگاهي داشت- مشغول ساخت مجسمههاي پيازي شكلش از برنز، گچ و مرمر بود كه ارجاعي به بدن انسان بودند. با وجود اينكه او در كودكي در كارگاه مرمت فرشينه والدينش بيرون از پاريس كار كردهبود، نوشت كه برخلاف نقاشي يا مجسمه كه « درعين استقلال از مخاطب نياز زيادي به او دارند» اين آثار « بهنظر جالبتر و كمتوقعتر هستند. اگر لازم باشد كه آنها را طبقهبندي كنيم، جايي مابين هنرهاي زيبا و هنرهاي كاربردي قرار ميگيرند.» بورژوا سپس چنين نتيجه گرفت: « بهندرت ميتوان [خصلت] تزييني بودن را از اين آثار جدا كرد.» نقد بورژوا نشان ميدهد كه با وجود استقبال گسترده هنرمندانِ آن دهه از فايبرآرت، جريان رسمي هنر همچنان در پذيرش اين رسانه به عنوان شكلي از هنرهاي زيبا مردد بود. يكي ديگر از هنرمندان برجسته فايبرآرت دهه 60 ماگدالنا آباكانوويچ هنرمند لهستاني بود. او در اوايل دهه 50 در آكادمي هنرهاي زيباي ورشو تحصيل كرد و پس از مدتي كار به روشهاي متداول نقاشي و مجسمهسازي، در دهه 60 با استفاده از الياف سيزال مجسمههايي بافتني، معلق و عظيم را مُلهم از بافتههاي سنتي لهستان پديد آورد كه بعدا در اروپا بهطور گسترده مورد تقليد قرار گرفتند. او اين ساختارها را به رديف در فضا قرار ميداد و مخاطبان ميتوانستند داخل آن شوند. اين آثار چنان متمايز و ويژه بودند كه عنواني مختص به خود يافتند و « آباكانها» نام گرفتند. اُلگا د آمارال هنرمند كلمبيايي (متولد 1932) با بافتهاي عظيم آبسترهاش كه سطحشان را با ورقههاي طلا يا نقره ميپوشاند و به خاطر توانايياش در منطبق ساختن دغدغههاي بومي و محلي با تحولات بينالمللي، به يكي از معدود هنرمندان امريكاي جنوبي بدل شد كه در دهههاي 60 و 70 در حوزه فايبرآرت به شهرتي جهاني رسيدند. او همچنين چهرهاي برجسته در توسعه هنر آبستره امريكاي لاتين پس از جنگ جهاني بهحساب ميآيد. گلدوزيهاي دستي و ماشيني اِلِين رايچِك، هنرمند امريكايي متولد 1943، دوگانههايي مثل هنر/صنايعدستي، كهنه/ نو و مضاميني مثل ماهيت كار زنانه و برهمكنش متن و تصوير را پيش ميكشند. او از اوايل دهه70 نخ را به عنصر اصلي آثارش بدل كرد. در آثار اوليه رايچك، نخ براي ساخت نقاشيهايي خطي و مينيماليستي روي سطح بوم بهكار گرفته شده است. او يكي از نخستين هنرمندان مفهومي بود كه به بازنگري نقش صنايعدستي در هنرهاي زيبا و بررسي قرائتهاي آلترناتيوي پرداخت كه به خاطر همخوان نبود با معيارها و قوانين دنياي هنر از آن حذف شده بودند. رايچك با گلدوزيهاي مفهومياش توانست از طريق ادغام تصوير و متن گفتوگويي را با تاريخ هنر برقرار كند؛ امري كه تا امروز نيز حوزه اصلي كاوش او باقي مانده است.
با وجود آنكه اغلب هنرمندان فعال در جنبش فايبرآرت زنان بودهاند، اما تعدادي از هنرمندان مرد نيز با كشف و احياي قابليتهاي اين رسانه در دهه 60 و 70 به استفاده از آن روي آوردند. آليگييرو بوئِتي، هنرمند مفهومي ايتاليايي و از اعضاي جنبش آرتهپووِرا، از گلدوزي روي پارچه به عنوان ابزاري براي بيان ايدههاي سياسي خود استفاده كرد. او از سال 1971 مجموعههايي از نقشههاي گلدوزيشده جهان را در ابعاد بزرگ توليد كرد كه با عنوان ماپا (Mappa) شناخته ميشوند و توليدشان تا پايان عمر كوتاهش در 1994 ادامه يافت. معروفترين اثر از اين مجموعه، نقشه تمامي كشورهاي جهان را بازنمايي ميكند كه با طرحها و رنگهاي پرچمشان رنگآميزي شدهاند. بوئتي براي توليد اين آثار از بيش از پانصد زن صنعتگر افغانستاني و پاكستاني كمك گرفت و سفرهاي متعددي را به اين كشورها انجام داد. طي اين همكاري، بوئتي كه به مفهوم شانس و تصادف در فرآيند توليد هنري علاقهمند بود، انتخاب رنگها و تصميمگيري در مورد ظاهر نهايي آثار را به صنعتگران ميسپرد و فقط طرح كلي نقشهها را دراختيار آنان قرار ميداد. مواجهه با اثر نهايي پس از اتمام كار همواره او را شگفتزده ميكرد.بوئتي در مورد اين مجموعه ميگويد: «من هيچكاري نكردم، چيزي را انتخاب نكردم، بهبيان ديگر در اين آثار جهان بههمان شكلي كه هست و نه بهشكلي كه من طراحي كردهام، ساخته شده است... هنگامي كه ايده اصلي، مفهوم، پديدار ميشود نياز به انتخاب هيچچيز ديگري نيست.» مجموعه ماپا در طول اين دوران 23ساله تحولات ژئوپليتيك جهان را ثبت كرد؛ رويدادهايي مثل فروپاشي اتحاد جماهير شوروي و سقوط ديوار برلين؛ دگرگونيهايي كه به تغيير مرزها و پرچمها و درنتيجه تغيير زندگي و سرنوشت انسانها انجاميد.بعدتر، طي دهه70، دستاوردهاي جنبش هنر فمينيستي و چهره شاخص آن، جودي شيكاگو موجب شد كه پارچه، الياف و صنايعدستي زنانه به عرصه «هنر والا» بازگردد و جايگاه فايبرآرت به عنوان رسانهاي مستقل در عرصه هنرهاي تجسمي تثبيت و تقويت شود.