• ۱۴۰۳ دوشنبه ۲۸ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5807 -
  • ۱۴۰۳ سه شنبه ۱۹ تير

گفت‌وگو با مير‌عليرضا مير‌علي‌نقي درباره زندگي و آثارش سيمين سليماني

مي‌خواستم پيانيست شوم اما «موسيقي‌نويسي» تقدير من بود

ميرعلي‌نقي در مقام پژوهشگر، مورخ، روزنامه‌نگار و منتقد موسيقي براي كساني كه تاريخ و ملاحظات فني اين هنر را در ايران دنبال مي‌كنند نامي آشناست

سيمين سليماني

ميرعليرضا ميرعلي‌نقي پژوهشگر، مورخ، روزنامه‌نگار و منتقد موسيقي كه سال‌ها در همين عرصه‌ها قلم‌فرسايي كرده است و مي‌توان به جرات گفت كه نقش و آثارش در عرصه تخصصي‌اي كه سال‌هاست پيش گرفته، منحصر به‌فرد است. او براي كساني كه تاريخ و هنر موسيقي ايراني را دنبال مي‌كنند، فردي شناخته شده و آشناست چرا كه هميشه منبعي مورد وثوق بوده است. در يك جست‌وجوي ساده مي‌توان نام او را بارها و بارها ديد كه درباره موسيقي يا اهالي آن گفته و نوشته است اما كمتر با مطالبي درباره زندگي و مسيري كه خودش در اين وادي، طي كرده، مواجه مي‌شويم. زندگي هنري، آثار و مسيري كه او طي كرده قابل مداقه و توجه است از آن جهت كه او از پيشگامان روزنامه‌نگاري حرفه‌اي موسيقي در ايران به شمار مي‌رود كه خودش اصطلاح «موسيقي‌نويسي» را براي آن به كار مي‌برد. چندي پيش هم نكوداشتي براي او برگزار شد و از حدود چهار دهه تلاش فرهنگي او تجليل به عمل آمد. سراغ او رفتيم، اين‌بار نه براي اينكه از هنرمندان موسيقي بگويد يا نقد و نظرش را درباره موضوع يا رويدادي عنوان كند؛ بلكه سراغش رفتيم تا از خودش، ورودش به حرفه تخصصي كنوني و مسيري كه طي كرده، آثاري كه منتشر نكرده، حساسيت‌ها و پيچ و خم‌هايي كه گذرانده صحبت كند، در ادامه گفت‌وگوي روزنامه اعتماد را با ميرعليرضا ميرعلي‌نقي مي‌خوانيد.

 

شما سال‌ها به صورت تخصصي در پژوهش و تاريخ‌نگاري موسيقي كار كرديد، بفرماييد كه روزنامه‌نگاري در اين ميان براي شما چه جايگاهي داشت؟

بايد بگويم افتخارم اين است كه با وجود اينكه جامعه موسيقي، من را به عنوان پژوهشگر و منبع‌شناس و علاقه‌مند به تاريخ‌نگاري موسيقي ايراني مي‌شناسد، يك روزنامه‌نگار بودم.

در منابع مختلف هم از شما به عنوان اولين روزنامه‌نگار حرفه‌اي موسيقي ياد مي‌شود...

البته در زمينه روزنامه‌نگاري موسيقي قبل از من افرادي بودند كه حتي با عشق و دانش بيشتر، مطالبي را در زمينه شناخت موسيقي ايراني بدون هيچ‌گونه مزد يا منتي مي‌نوشتند اما بله، اولين روزنامه‌نگار حرفه‌اي موسيقي ايران هستم و آثار گذشتگان چراغ راه من شد اما درباره «روزنامه‌نگاري حرفه‌اي موسيقي» اين توضيح را بايد بدهم كه هيچ‌كدام از روزنامه‌نگاران موسيقي در گذشته، شغل و حرفه‌اي كه داشتند، روزنامه‌نگاري موسيقي نبود. روزنامه‌نگاري موسيقي كه من اصطلاح «موسيقي‌نويسي» را براي آن پيشنهاد كردم نه به معناي نوشتن نت‌، بلكه به عنوان نوشتن در زمينه موسيقي تاريخي و ايراني به عنوان حرفه و نه به عنوان كار جنبي، هميشه شغل و حرفه من بوده است، براي همين اين عنوان در منابعي به من نسبت داده شده است.

پيش از انقلاب هم ما يك‌سري مجلات تخصصي موسيقي داشتيم، مثل مجله راديو ايران، ژونس موزيكال و... افراد مختلفي هم در اين مجلات و نشريات قلم مي‌زدند، مي‌فرماييد كه اين افراد اغلب حرفه اصلي‌شان چيز ديگري بوده و روزنامه‌نگاري حرفه اصلي آنها نبوده؛ درست است؟

البته تعداد مجلات موسيقي، زياد هم نبودند و غالبا اين‌طور بود كه يكي تعطيل مي‌شد و ديگري شروع به فعاليت مي‌كرد گاهي هم در اين ميان اشتراك زماني اتفاق مي‌افتاد مثلا يكي از آنها نشريه «چنگ» بود كه تنها در چهار شماره منتشر شد. ما تنها سه نشريه درازمدت موسيقي داشتيم كه عنوان يكي از آنها «موسيقي» بود و مربوط به وزارت فرهنگ و هنر، يكي عنوان «موزيك ايران» داشت كه بخش خصوصي آن را منتشر مي‌كرد، سومي هم مجله راديو بود به نام مجله موسيقي راديو ايران. همان‌طور كه اشاره كرديد، نوشتن كار جنبي تمام بزرگواراني بود كه در اين مجلات قلم مي‌زدند و هر كدام از اينها مشاغل اصلي ديگري داشتند. اينجا مثالي مي‌آورم، استاد روح‌الله خالقي آهنگساز، رهبر اركستر، مدير هنرستان بود. آقاي حسينعلي ملاح استاد بنده، كارشان نوازندگي ويولن در اركسترهاي راديو و استاد هنرستان موسيقي ملي بود، كار سعدي حسني مديريت ارگان‌هاي موسيقي بود، آقاي محمود خوشنام مدير داخلي تالار رودكي و تسهيلات رودكي در آن زمان بود، آقاي پرويز منصوري استاد سولفژ و هارموني هنرستان بود، خلاصه هر كدام مشاغل ديگري داشتند كه در كنار آن به عنوان تفنن و دل‌مشغولي، مطالبي هم در زمينه موسيقي مي‌نوشتند كه به دليل تجربه و دانشي كه داشتند بسيار هم خوب بودند و هنوز هم بسياري از آنها اعتبار خود را حفظ كرده‌اند. در آن زمان هنوز زمينه تاريخي و اجتماعي پرورش پژوهشگر يا روزنامه‌نگار حرفه‌اي در زمينه موسيقي فراهم نشده بود.

چه شد كه به اين عرصه پا گذاشتيد؟

مشوق من مرد بزرگي بود كه سال گذشته در تنهايي و گمنامي فوت كرد. ايشان زنده‌ياد محمدرضا جوياني معروف به شهروز جوياني بود؛ روزنامه‌نگار خبره و فردي كه بسياري از اساتيد روزنامه‌نگاري دهه‌هاي ۷۰ و ۸۰ به شاگردي ايشان افتخار مي‌كردند. ايشان با شجاعت زياد در دوران بسيار سختي كه وزارت ارشاد اجازه نمي‌داد درباره موسيقيدان‌ها مطلبي چاپ شود، براي اولين‌بار طرح گرافيكي چهره زنده‌ياد محمودي خوانساري را با طراحي استادانه مرحوم عليرضا اسپهبدي روي جلد مجله چاپ كرد، البته اين مجله توقيف شد. اما درباره مطلب خودم در اين مجله بگويم؛ اولين مقاله من كه منتشر شد، درباره استاد غلامحسين بنان بود. در سال ۱۳6۶ اين مطلب را به صورت نامه با پست براي ماهنامه وزين فرهنگي و هنري مفيد كه نظارت بخشي از آن هم برعهده زنده‌‌ياد هوشنگ گلشيري بود، فرستادم. آقاي جوياني پس از اينكه با تلاش زياد مجله را رفع توقيف كرد، اواخر سال 66 اين‌بار به جاي طرح گرافيكي چهره هنرمند، مستقيما از عكس او استفاده كرد و در حالي كه حتي انتظار نداشتم مطلب من خوانده شود و فكر مي‌كردم حداكثر در يك ستون درج شود؛ بسيار ديده شد. مطلب ساده‌اي بود كه در آن از فنون روزنامه‌نگاري و تكنيك‌هاي نويسندگي چندان خبري نبود اما اطلاعاتش تا جايي كه منابع آن زمان اجازه مي‌داد، دقيق و درست بود. نمي‌دانم چه چيزي در آن مطلب بود كه بسيار مورد استقبال قرار گرفت حتي مجله به چاپ دوم رسيد و در طول بيست روز به خارج از كشور هم رسيد و در يكي از شبكه‌هاي فارسي پرطرفدار آن زمان كه بخش فارسي راديو بي‌بي‌سي بود، اين مطلب خوانده شد. اين موضوع براي من كه در آن زمان جواني بيست و چند ساله بودم بسيار خوشحال‌كننده بود.

اولين كارتان پر سر و صدا شد، حتما مسير را هم براي‌تان باز كرد، درست است؟

بايد بگويم خيلي خوش اقبال بودم و از اين جهت خوشحالم؛ چون اولين نوشته ساده‌ من اين اندازه ديده شد و با آن مثل يك نوشته حرفه‌اي برخورد شد در صورتي‌كه همان موقع دوستان ديگري هم بودند كه از سال‌ها پيش مي‌نوشتند و دانش موسيقي بيشتري هم داشتند ولي من با اولين كارم ديده شده بودم اما مشكلات و مسائل زيادي هم وجود داشت كه موضوع اصلي را به حاشيه مي‌برد...

چه مشكلاتي؟

به هر حال حسادت‌هايي در جامعه وجود داشت ولي با اين همه، آن اتفاق باعث شد مطلب بعدي را به من سفارش بدهند كه بعد از آن هم، مجله مفيد براي هميشه تعطيل شد.

و چطور ادامه داديد؟

با تلاش و پشتكار فوق‌العاده‌اي روي نوشتن مطالبم تمركز مي‌كردم، عاشق كارم بودم و مي‌توانم بگويم تمام جواني‌ام در كتابخانه‌ها سپري شد؛ سال ۶۷ بدون اينكه سفارشي باشد خودم مطالب را دستم مي‌گرفتم و براي نشريات مي‌بردم. گاهي براي يك مطلب سه صفحه‌اي، دو ماه از صبح تا شب در كتابخانه‌هاي ملي و مجلس يادداشت برمي‌داشتم و قبل از چاپ با استادم زنده‌‌ياد حسينعلي ملاح مشورت مي‌كردم و نوشته را از ديد او مي‌گذراندم و بايد بگويم كه تا آخر عمرم مديون او هستم. آقاي ملاح داماد كلنل علي‌نقي‌خان وزيري و پژوهشگر بزرگي بود كه نوع نگاه و نگرش مرا اصلاح مي‌كرد. هميشه مي‌گفت كه بايد ياد بگيرم چطور اشكالاتم را خودم پيدا و اصلاح كنم و هيچ دخل و تصرفي در مقاله‌هاي من نداشت چون معتقد بود اگر در مقاله من دست ببرد ديگر اثر من نيست. كار مهم ايشان، معرفي متون مرجعي در زمينه موسيقي بود كه علاوه بر مطالب تخصصي، شيوه فارسي‌نويسي درست را هم به من آموخت. نمي‌توانم بگويم كه فرد بااستعدادي بودم، اين قضاوتش با من نيست اما چيزي كه با اطمينان مي‌توانم بگويم اين است كه واقعا عاشق كارم بودم و اين مساله ساعت‌هاي خواب و بيداري من را پر كرده بود. اصلا مثل جوانان ديگر كه جواني مي‌كنند، يا ورزش و مسافرت و تفريح مي‌روند نبودم؛ برعكس، زندگي‌ام در انزوا و سخت بود اما پركار و عاشقانه ادامه مي‌دادم و در كنجِ خلوتم از كارِ سخت خودم لذت مي‌بردم.

هميشه در حوزه موسيقي بوديد و مانديد، مي‌دانم كه خودتان هم پيش از روزنامه‌نگاري، موسيقي كار مي‌كرديد. در اين باره هم براي مخاطبان ما بگوييد.

بله، من از هيچ حوزه ديگري وارد حوزه موسيقي نشده‌ام. اغلب كساني كه در حوزه موسيقي مي‌نويسند و بعد از من آمده‌اند از ديگر حوزه‌ها مثل داستان، شعر، تئاتر حتي ورزش وارد حوزه موسيقي شدند اما من از همان ابتدا در همين زمينه كار كردم. قبل از اينكه وارد عرصه روزنامه‌نگاري موسيقي شوم، موسيقي كار مي‌كردم. در دوره كوتاهي، رديف را نزد استاد مجيد كياني آموختم و همچنين طي يك دوره كوتاه، موسيقي كلاسيك را نزد استاد ارسلان كامكار گذراندم و بعد از آن هم نزد اساتيد ديگر آموخته‌هايم را تكميل كردم. براي پيانو، در دوره‌اي شاگرد خانم ليدوش هاروطونيان (مليك‌اصلانيان) و در دوره‌اي هم شاگرد خانم فخري ملك‌پور شدم، از استادان مختلفي استفاده كردم و تئوري موسيقي خواندم، وقتي وارد حوزه نوشتن موسيقي در مطبوعات شدم، در حد و اندازه قابل قبولي، هم تئوري و علوم نظري موسيقي را مي‌دانستم و هم كار عملي موسيقي كرده بودم.

اين پژوهش‌ها و دقت زيادي كه به موضوع «موسيقي‌نويسي» داشتيد، باعث شد كه نوازندگي براي‌تان كمرنگ شود؟

واقعيت اين است كه عشق، علاقه و روياي من اين بود كه پيانيست شوم و به سبك مرتضي محجوبي بنوازم ولي هيچ‌گاه پيانيست نشدم، چون خانواده با فعاليت من در حوزه موسيقي مخالف بودند. اساسا من به خاطر موسيقي مجبور شدم از خانواده‌ام كناره‌گيري كنم و اين به خاطر عقايد مذهبي نبود، خانواده‌ام يك خانواده معمولي بود كه حتي برخي از آنها با موسيقي آشنايي داشتند. مثلا عموي مرحومم سيد مصطفي ميرعلي‌نقي رييس اركستر كمالِ وفايي بود و اصلا بخشي از كودكي من در كنار خانواده وفايي طي شد.

پس مخالفت آنها براي چه بود؟

مي‌گفتند موسيقي عاقبت ندارد چون خانواده من بازاري و اداري بودند و موسيقيداني را ارزش نمي‌دانستند. من زماني دوست داشتم نوازنده شوم ولي هيچ‌وقت امكانش برايم مهيا نشد و وقتي ساز به خانه من آمد كه ديگر از سن تعليم و تعلم و تمرين من گذشته بود. در واقع با وجود آموزش‌هاي قبلي فرصت كار حرفه‌اي نوازندگي ديگر دست نداد.

و پژوهش و تاريخ‌نگاري شد دغدغه اصلي شما.

پژوهش در حكم طلبگي من بود، شايد هم خودم نمي‌خواستم ولي گويا همه عوامل جمع شد كه من را به اين سمت سوق دهد، نمي‌دانم شايد هم من در اين حوزه، هم عشق داشتم و هم استعداد؛ به هر حال روياي من نوازندگي پيانو بود كه نشد...

ولي اتفاقات طوري پيش رفت كه امروز كارتان در ايران منحصر به‌فرد شناخته مي‌شود.

استادم حسينعلي ملاح هم مي‌گفت كه شما استعداد داريد و ميرعلي‌نقي درجه اول شدن، بهتر از مرتضي محجوبي درجه دوم يا سوم شدن است ولي باور كنيد باز هم ترجيح من مرتضي محجوبي شدن بود حتي درجه دهم، ولي انگار تقديرم اين بود و انگار چيزي مثل مسووليت بر دوش من گذاشته بودند و هرچه پيش مي‌رفتم بيشتر متوجه مي‌شدم كه انسان‌ها با احكام تقديري خود متولد مي‌شوند. زماني من با استاد كسايي مصاحبه مي‌كردم؛ مردي كه باطن‌بين و روشن‌بين بود و در چارچوبِ شخصيتي خودش، فردي عرفاني بود، مي‌فرمود ني زدن انتخاب خودش نبوده، بلكه تقديرش بوده چون در كودكي صداي خيلي خوبي داشتند، چنان‌كه مرحوم تاج اصفهاني پيش‌بيني مي‌كردند كه ايشان يكي از بزرگ‌ترين خوانندگان آواز ايراني مي‌شود ولي در سن بلوغ، صدايش شكست و دو رگه شد درحدي كه بايد براي هميشه خوانندگي را فراموش مي‌كرد و اين‌طور تقدير، ايشان را به سمت ني زدن هدايت كرد و ايشان هم با تلاش خود تبديل به يگانه ني‌نواز بزرگ تاريخ ايران شد. واقعيت اين است كه بعضي از مسائل از اختيار آدم خارج است. عشقي كه من به موسيقي داشتم بالاخره به مجرايي مي‌افتاد و اين عشق بي‌حد كه حتي شايد جبران فقدان استعدادم را مي‌كرد مرا به جايي مي‌رساند كه نتيجه‌اش در نوازندگي يا آهنگسازي بود ولي تقدير من اين‌طور شد كه در مسير و زميني حركت كنم كه تا آن زمان كسي روي آن پا نگذاشته بود.

شكل به كار بردن عنوان «پژوهشگر موسيقي» براي شما مهم است كه گرايش محدوده تخصصي آن ديده شود. دليل اين حساسيت چيست؟

«پژوهشگر موسيقي» يك عنوان كلي است كه به تنهايي هيچ معنايي ندارد؛ به نظرم كسي كه مي‌گويد «پژوهشگر موسيقي» هستم در واقع با اين عنوان كلي مي‌خواهد سطح سواد خود را زير اين عنوان بزرگ پنهان كند. من هيچ‌وقت خود را پژوهشگر موسيقي معرفي نكردم؛ در مورد عنوانِ خودم هميشه گفته‌ام «پژوهشگرِ تاريخِ موسيقي شهري ايران» هستم حتي اين عنوان را به گرايش تهران هم محدودش كرده‌ام. هرچند كه شايد آن‌قدر اطلاعات داشته باشم كه بتوانم در مورد موسيقي اصفهان يا تبريز هم حرف‌هايي بزنم و اهالي موسيقي آنجا هم بپذيرند ولي باز هم حيطه خودم را مشخص كردم مثلا كسي كه پژوهشگر تاريخِ سازسازي ايران است بايد معلومات و اطلاعات همان حوزه را داشته باشد و آنها را در مقالات، كتاب‌ها و سخنراني‌هايش با تحليل و درست نشان دهد نه اينكه مطالبش را از مقاله يا كتاب كسي كپي‌برداري كند؛ اينكه پژوهش نيست.

در واقع بسياري به يك تدوين ساده، عنوان «پژوهش» مي‌دهند كه اين درست نيست.

مساله اين است كه اين افراد غالبا تدوين هم بلد نيستند، اينها يك‌سري افرادند كه با گذراندن وقت خود و با رفت و آمد به خانه‌هاي اين و آن و عكس انداختن با افراد مختلف در ميهماني‌هاي بي‌هدف و انتشار آن تصاوير در اينستاگرام و فضاي مجازي، براي خود وجهه‌اي مي‌تراشند؛ وجهه‌اي كه پشت آن دانش، سواد، معلومات، برون‌ده و هيچ چيز ديگري نيست بلكه اغلب توخالي است. كم نيستند اين افراد كه در همين دورهمي‌ها تنورشان را با ايجاد شايعه يا تهمت زدن به اين و آن داغ مي‌كنند و با همين كارها عنوان روزنامه‌نگار و پژوهشگر و... هم به خود مي‌دهند.

پژوهشگر حرفه‌اي چه خصايصي دارد؟

ماحصل كار پژوهشگر بايد مشخص باشد. وقتي مي‌گوييم آقاي هوشنگ جاويد پژوهشگر موسيقي نواحي است، دليلش مشخص است؛ صدها اثر منتشر كرده كه مورد وثوق است. پژوهشگر واقعي چند خصوصيت اصلي و ده‌ها خصوصيت فرعي دارد؛ اول اينكه بايد حوزه كاري‌اش كاملا مشخص باشد، دوم اينكه‌ معلومات لازم را در آن زمينه گردآوري كرده باشد، سوم، آثاري داشته باشد كه به تاييد و نظر استادان بزرگ رسيده باشد نه اينكه فقط مورد تاييد هر نوازنده و معلم عادي كه در گوشه‌اي از اين شهر تدريس مي‌كند، باشد، چهارم، كار او تداوم داشته باشد. متاسفانه عنوان هنرمند و پژوهشگر در اين كشور توسط يك عده بي‌مايه استفاده مي‌شود كه منطقه جولان‌شان همان صفحات مجازي است و بي‌ترديد در آينده نه اسمي از آنها باقي مي‌ماند و نه كاري، فقط مزاحم كار ديگران مي‌شوند. منبع‌پژوهي، خودش بخشي از پژوهش درست است. وقتي منبع كسي ويكي‌پدياست، چرا بايد به او پژوهشگر بگوييم؟ من افرادي را مي‌شناسم كه مدعي پژوهشگري‌اند درحالي كه در عمرشان يك كتاب ورق نزده‌اند و اطلاعات غلط را نشر مي‌دهند؛ كار اينها ايجاد هرج و مرج فرهنگي است، همين. پژوهشگر بايد خط فكر، سوالات و هدف مشخص داشته باشد و بر متدي مجهز باشد تا اطلاعاتش منجر به توليد محصول جديدي شود كه آن هم مستلزم فراتر رفتن از سطح و انجام كار عمقي است؛ اين عمق با كسب معلومات حاصل مي‌شود و صرفا با ولگردي در صفحات مجازي و دورهمي‌هاي شبانه در محافل به دست نيامده است.

به اهميت و جايگاه مقالات، منابع، كتاب‌ها و... اشاره كرديد؛ با وجود اين‌گونه فعاليت‌ها و حتي مباحثي مانند كپي‌رايت، مي‌دانم كه بسياري از آثارتان اگرچه آماده انتشار هستند، منتشر نشده‌اند. چرا؟

واقعيتش بخشي از آن به دليل دل‌‌مردگي خودم بود چون مي‌ديدم كه همه‌جا رانت‌خورها و دزدان اطلاعات و پژوهش ديگران، جلوتر هستند و امكاني كه به آنها داده مي‌شود اصلا به من نمي‌دهند، دوم اينكه ديدم از جانب بخشي از موسيقيدان‌ها مورد بي‌مهري و بي‌توجهي قرار مي‌گيرم و انرژي‌ام كم مي‌شد، سوم هم مشكلات خودم از‌جمله عوامل ناشي از بيماري ديابت و تحمل دردهاي جسماني و روان‌تني و... بود. بخش ديگر آن‌هم كه اصلا قابل تحمل نيست، گرفتن ايرادهاي بي‌پايه از كتاب است در‌حالي كه خط قرمزهاي فرهنگي را كاملا مي‌شناسم اما برخي ايرادها و سانسورها غيرقابل تحمل هستند؛ اين است كه ترجيح مي‌دهم حرف نزنم يا اصلا نباشم. براي پژوهشگري كه نزديك به ۴۰ سال سابقه فعاليت دارد، انتشار تنها دو كتاب خيلي كم است و با اين مقدار كم، هر آدمي باشد فراموش مي‌شود اما وضعيت اين‌طور پيش رفت.

اما شب نكوداشت شما در فرهنگسراي ارسباران، سالن بيشتر از ظرفيتش جمعيت داشت.

راستش اصلا انتظار نداشتم كسي بيايد. به آقاي صارمي گفتم شما آب در هاون مي‌كوبيد. من كلا فراموش شدم درحالي كه با تعجب ديدم سالن پر شد و ۷۰، ۸۰ نفر هم ايستاده بودند. واقعيتش اين مساله و استقبالي كه در سالن ديدم، من را دلگرم كرد. حس كردم انسان در جاهايي كاملا ديده مي‌شود اگرچه خودش اصلا متوجه نباشد. در جاهايي كاملا رصد مي‌شود و ديگران، هم خطاهايش را مي‌بينند هم امتيازها و زحماتش را. 

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون