خاطرات اهالي موسيقي به روايت خودشان-4
موسيقي؛ معارضِ يكنواختي
امير صفايي
آغاز علاقهمندي و آشنايي من با موسيقي به دوران كودكي برميگردد كه در اصفهان بوديم؛ ظهرها مادرم راديو را روشن ميكرد و ني محزون و زيبايي پخش ميشد و من با شنيدن آن با خودم ميگفتم خدايا اين چه صدايي است در حالي كه نوازنده آن ني، استاد «حسن كسايي» بود كه فاصله خانهاش تا خانه ما شايد كمتر از ۵ دقيقه بود. بعدها كه به كودكستان باغ نواب متعلق به مرحوم دكتر نواب ميرفتم، استاد را ميديدم كه صبحها با هيبت و عظمت از روبهروي كودكستان رد ميشدند. مرحوم حسين و جليل شهناز هم در همسايگي و در محله مادربزرگم زندگي ميكردند و در كنار آنها و در همان كوچه هم منزل استاد جهانبخش پازوكي بود و اساتيد زيادي به آن خانه رفت و آمد داشتند. علاوه بر اين مرحوم پدربزرگم ساكن قلعهاي قاجاري بود كه آنجا هم بزرگان موسيقي آمد و شد داشتند و من هم به همين واسطه از دوران كودكي در ميان اين بزرگان حضور داشتم. از دنياي موسيقي امروز هم با مرحوم پرويز مشكاتيان و جمشيد عندليبي دوستي و همكاري داشتهام. با استاد جمشيد عندليبي كارهاي مشترك بسياري داشتيم كه بعضي را ضبط كرديم، بعضي هم بايد روي صحنه ميرفت كه متاسفانه چنين نشد. آن زمان نشستهاي موسيقايي و جمعهاي اينچنيني زياد بود و يكي از دلايل اينكه حس و حال آثار خاص به نظر ميرسد، همين بود كه سازندگان يك اثر موسيقي با يكديگر پيوند و دوستي داشتند و كنار هم كار ميكردند.
چيزي كه در مورد وضعيت موسيقي فعلي كمتر ميبينيم، در اين باره شعري از رهيمعيري به يادم ميآيد كه حالت امروزي تمام موزيسينها را بيان ميكند: «كيام من؟! آرزو گمكردهاي، تنها و سرگردان/ نه آرامي، نه اميدي، نه همدردي، نه همراهي/ گهي افتان و خيزان، چون غباري در بياباني/ گهي خاموش و حيران، چون نگاهي در نظرگاهي» در اين روزها وضعيت فعلي هنرمندان همچون آرزو گمكردهاي است كه نميتواند به آرزوهاي خود برسد، دچار سرگرداني شده و آرامش ندارد، اميدش رو به نااميدي رفته و همدردي ندارد. گاهي ناگهان اتفاقاتي ميافتد كه خودي نشان ميدهند و گاهي هم دچار حيراني ميشوند.
همانطور كه پيشتر گفتم، من از كودكي با بزرگان موسيقي محشور بودم، اما با وجود عشقي كه به موسيقي داشتم، در دانشگاه فارغالتحصيل رشته علوم قضايي شدم ولي باز هم فقط دوست داشتم كار هنري انجام بدهم. در تمام اين سالها و حضورم در محضر بسياري از اساتيد، برخي بيش از ديگران روي زندگي هنريام تاثير گذاشتند، اولين استادم مرحوم نعمتالله ستوده بودند كه نخست جلساتي در سهتار نوازي و آموزش نزد ايشان خوشهچيني كردم و بسيار آموختم ولي علاقهام به تمبك و دف مسيرم را به سوي ساز كوبهاي سوق داد و اين ساز را حرفهاي دنبال كردم و از محضر بزرگان تمبكنوازي به صورت حضوري و غيرحضوري جهت رفع اشكال كمك گرفتم از جمله استادان رجبي، فرهنگفر و جهانگير ملك؛ اولين استادم در تمبكنوازي نيز آقاي مجيد حسابي بودند.
حضورم خدمت برخي اساتيد باوجود كوتاهي زمانش، برايم چند برابر مفيدتر از كلاسهاي ساير اساتيد بود. گاهي مدت زمان آموزش ملاك نيست و الهام گرفتن از اشخاص مهم ميشود. علاقهام به ريتم و ساز كوبهاي به خصوص دف در اواخر دهه ۶۰ مرسوم شده بود، بيشتر شد. در آن دوره دوستاني داشتم كه دف نوازي در تكيهها و خانقاهها را به من سپرده بودند و خوشبختانه كارم به دل حضار مينشست، اما درباره نينوازي بگويم، صداي ني را به واسطه جمشيدخان عندليبي توانستم ياد بگيرم و ايشان ني را به من يادگاري داد.
با جمشيد عزيز كارهاي مختلفي با خوانندگي آقاي افتخاري منتشر شد. قريحه نوازندگي جليل و جمشيد عزيز را خيلي دوست داشتم و بيشتر كارهايم با اين دو استاد رقم خورده است. در دورهاي به لطف آقاي جليل عندليبي براي نوازندگي تمبك در خدمت آقاي گلپايگاني بودم و چند تصنيف را هم در آخرين كارهاي ايشان، با هم اجرا كرديم. حدود سالهاي ۸۰ و ۸۱ هم در خدمت استاد مشكاتيان بودم؛ ايشان از وضعيت موسيقي و اينكه با وجود خدمات زيادشان، همچنان بايد براي موسيقي مجوز ميگرفتند، خيلي ناراحت بودند. توصيهاي به من داشتند و ميگفتند كه سعي كن موسيقي حرفه دومِ تو باشد و درآمدت وابسته به موسيقي نباشد.
استاد جليل شهناز هم در شهرداري تهران كار ميكردند. آقاي عبادي فرزند ميرزا عبدالله هم تا جايي كه من شنيدم در اداره دارايي بودند، استاد شهريار كارمند بودند البته افرادي هم هستند كه درآمدشان از موسيقي است و زندگي خيلي مرفهي هم دارند ولي اصولا براي نوازندهها اين اتفاق نميافتد يا كمتر است؛ معتقد هستم كه بايد هنرمند درآمد و بيمه مناسبي داشته باشد ولي حالا كه اينطور نيست و از جايي حمايت نميشود بايد خودش، خودش را دريابد تا روزگار ناخوشايندي برايش پيش نيايد، چارهاي جز اين نيست.
به نظر من موسيقي امروز ما دچار يكنواختي شده است و در رابطه با اين بحث يكنواختي، استاد نعمتالله ستوده، به مطلب جالبي اشاره ميكردند، نظرشان اين بود كه «هنرجويان خوانندگي اول بايد نزد اساتيدي كه صرفا رديفدان هستند و نوازندهاي كه به گوشهها و رديف و دستگاهها آگاه است، آموزش ببينند تا راه و سبك خودش را داشته باشد كه باعث تقليد در خوانندگي از خواننده خاصي نشود.» اين يك ضعف است كه استقلال هنرمند در سيطره چيزي و دايما تقليد باشد. موسيقي گرفتار تقليد و تكرار بيش از حد شده و شما وقتي راديو را روشن ميكنيد، ميبينيد فقط صداي خوانندهاي را تقليد ميكنند و اثر و خلق جديدي اغلب وجود ندارد؛ متاسفانه بچهها و جوانان امروز به خاطر علاقه زيادي كه به يك استاد يا صداي خاص دارند، ميخواهند از او تقليد كنند و همين باعث ميشود موسيقي و حالت خوانندگي، تكراري و لوث شود؛ اين مشكلي است كه هم نوازندگان دارند و هم خوانندهها، اما با عمل كردن به توصيه استاد ستوده ميتوان بخشي از اين مشكل را رفع كرد.
البته اين تقليد اگر از سر ارادت بيش از حد باشد خودش يك آسيب است همانطور كه احترام قائل نبودن به اساتيد و پيشكسوتان خود بلاي ديگري در حوزه موسيقي به شمار ميرود. گاهي به افرادي برميخوريم كه قدر اساتيد باتجربه را نميدانند و احترامي براي آنها قائل نيستند، معتقدم بايد با احترام با شخصيتها و اساتيد راه و روش خود را با رويكردهاي نو ادامه داد، اما به نظر من در حال حاضر موسيقي تبديل به شعبدهبازي شده است. صِرف اينكه خانه موسيقي يا ارشاد به شخصي مجوز تدريس ميدهد كه خود اين مجوزها جاي حرف و نقد بسيار دارد، برخي با وجود سن بسيار كم و كمتجربگي ميروند و كارت صلاحيت تدريس ميگيرند كه به خودي خود اگر صلاحيت داشته باشند، ايرادي ندارد اما يك اساتيد پيشكسوت نبايد براي گرفتن كارت صلاحيت تدريس نزد شاگرد خودش برود! همه اينها به ساختارهاي اشتباه برميگردد ما بايد بدانيم بروز استعدادهاي نو، با تكيه بر پيشينيان ممكنتر و بهتر اتفاق خواهد افتاد.
* نوازنده سازهاي كوبهاي