بچه ميخواهيم چكار؟
غزل حضرتي
روزهاي خوش مجردي و رهايي هرگز برنميگردند. روزهايي كه هيچ مسووليتي بر گردنتان نيست. خودتانيد و خودتان. نهايتا درسي ميخوانيد يا شغلي داريد و بعد از فراغت از دانشگاه و كار، تفريح است و خوشگذراني و رهايي. اينها جملاتياند كه كساني كه در اين دوره زمانه بچه دارند با خود ميگويند و حسرتش را ميخورند. بچه داشتن در حال حاضر يكي از سختترين تصميمات دنياست. شما اولش فكر ميكنيد خب توليدمثل است ديگر، بايد خانوادهاي درست كنم و مثل پدر و مادرم و پدربزرگ و مادربزرگم دست به كار شوم. كار سختي نيست كه اگر بود بشر در همه اين ميليون سالي كه عمر داشته، دست از اين كار نميكشيد. اولش با خودتان فكر ميكنيد زندگي همين است ديگر. مگر نسل قبل از ما، ما را به وجود نياوردند و بزرگ نكردند؟ بچهداري جزيي از زندگي است. اما وقتي وارد گود ميشويد، ميبينيد داستان اصلا طوري كه فكر ميكرديد، نيست. انگار پدر و مادرتان شما را در سياره ديگري زاييدند و بزرگ كردند. هر آنچه از كودكي و همسالانتان خاطره داريد را بريزيد دور. كودكي ما و كودكي بچههايمان نهتنها شباهتي به هم ندارد كه از زمين تا آسمان هم فرق دارد. اينها را كسي ميگويد كه با علم به اين قضيه وارد گود شد، اما شما در هر سطحي از اطلاعات نسبت به اين قضيه باشيد قرار است شگفتزده شويد.
قضايايي كه اين تفاوتها را شكل ميدهد در سطوحي متفاوت از همند. شما ميخواهيد بچهتان را شكلي متفاوت از آنچه خودتان بزرگ شديد، پرورش دهيد. قاعدهاش هم همين است. آستينها را بالا ميزنيد و همه سعيتان را ميكنيد از نگاه خود نمونه باشيد، اما چون خاطرات مانده در ذهنتان چيز ديگري به شما ميگويد ناخودآگاه دايما در حال انتقال به شكلي هستيد كه بار آمدهايد. تمام تلاشتان را ميكنيد به هيچوجه تنبيه بدني كه هيچ، سر بچه داد هم نزنيد. اما تا آنجايي ميتوانيد كظم غيظ كنيد كه مادرتان ميكرد. تا آنجايي ميتوانيد خوددار باشيد و بچهتان را تهديد به كتك نكنيد كه پدرتان ميكرد. شما خودتان را هم بكشيد، نميتوانيد شبيه پدر و مادرهاي آرام ممالك ديگر باشيد. اين جملات را حتما ما پدر و مادرها زياد شنيدهايم: «چرا بچههاي خارجيها آنقدر مودب و آرامند، بچههاي ايراني يك لحظه آرام نميگيرند؟» چون آنها در فضايي آرام بزرگ شدهاند، چون پدر و مادرهاي آنها هم در خانههايي آرام بزرگ شدهاند. اين به اين معني نيست كه ما ايرانيها خشنيم يا از آرامش بويي نبردهايم و آنها متمدن. اين از تفاوتهاي فرهنگي ميآيد. هياهو و جنب و جوش و خروش ما اصولا بيشتر است و اين همه زمينههاي مثبت و منفي را شامل ميشود. همانقدر كه در بروز احساسات و قربان صدقه رفتن پرشورتريم، همانقدر هم در بگومگو و تنش دست بالاتر را داريم. ما در خانههايي با اين مختصات بزرگ شديم، گوش بچههايمان پر است از قربان صدقههاي مادرانه و چلاندنهاي پدرانه و از سوي ديگر داد و فريادهاي همين دو نفر بر سر ماجرايي كه شايد ميشد با گفتوگو حل كرد. پس نميشود هم در اين مختصات زندگي كرد و بچه بزرگ كرد و هم مجسمه آرامش و صبوري بود. شدنش شايد بشود، اما بسيار سخت و جانكاه است. حالا اينها را نميگويم كه خودمان را توجيه كنم كه هر بلايي خواستيم سر بچههايمان بياوريم و بگذاريمش پاي جبر جغرافيايي. منظور اين است كه بچه بزرگ كردن آن هم در شكلي متفاوت از آنچه خودمان بار آمدهايم كاري سخت است و نيازمند مديريت بالا. شما بايد مديريت بحرانتان خيلي خوب باشد، شما بايد بتوانيد بين محبت كردن و جدي بودن تعادل برقرار كنيد، شما بايد بتوانيد به فرزندتان بياموزيد كه صبور باشد و براي رسيدن به خواستهاش از راه درستش وارد شود، شما بايد براي او وقت كافي و وافي بگذاريد، شما بايد مهر و عشقتان را بيقيد و شرط به او بدهيد، شما بايد مادر و پدر كافي باشيد. اينها همه نيازمند يادگيري است و شما بايد براي رسيدن به نقطه ايدهآل والد خوب بودن وقت بگذاريد، از تفريحات و بيمسووليتي مجرديتان، از خوشيها و رهايي كه در سالهاي پيش از والد شدن داشتيد، بگذريد تا بتوانيد به جايي كه ميخواهيد برسيد. اينجاست كه ميتوانيد با همه خستگيها، بيخوابيها، كار كردنهاي بيرون و درون خانه، از خوشي زدنها، به خود بباليد و بگوييد كاري كردم كارستان. حالا ميتوانيد بگوييد بچهاي درست كردم كه وقتي بزرگ ميشود دلش ميخواهد بچهاش را شبيه خودش بار بيارود، از كودكياش خاطراتي خوش دارد، نميترسد بچههايش شبيه خودش شود. به خودش و پرورشاش افتخار ميكند.