تفكرات ماركسيستي و جذابيت تمامنشدني
محمدعلي غيبي
از فروپاشي اتحاد شوروي بيش از سي سال ميگذرد؛ از زندگي سخت كارگران در شرايطي ملالآور و دستگاهگونه و به دور از خوي آزاديجويي و كامراني انساني در چنين سيستمي اطلاعات موجود كم نيستند؛ اما همچنان تفكرات ماركسيستي، لنينيستي، سوسياليستي و كمونيستي در ميان نسل جديدي كه از روي شعارهاي عدالتجويانه اشتراكگرايان قضاوت ميكنند، همچنان پيروان جديدي را بهطور غيرمنتظرهاي مييابند. هنگامي كه در ميان دانشجويان تاريخ، كساني را ميبينم كه شارب كمونيستها را دارند و با افتخار خود را كمونيست ميخوانند به اين فكر ميافتم كه نكند حق جامعه ما اين باشد كه بار ديگر از سوي چنين تفكراتي تهديد شود. در گذشته از سوي كساني كه ميخواستند سوسياليسم را با دادن رنگ و بوي اسلام به آن به جامعه ما تحميل كنند، ضربات كمي نخوردهايم؛ اما اينبار ديگر خبري از اسلام هم در ميان پيروان مكاتب اشتراكي نيست و اين مكاتب را با مرامهاي ديگري تركيب ميكنند كه بيشترين فاصله را با اسلام دارند. ابتذال چنين مكاتبي به جايي رسيده كه چند روز قبل در ويديويي از معترضان چپگراي فرانسوي ديدم كه نماد داس و چكش كمونيستها را روي پرچم رنگينكمان همجنسگرايان ترسيم كرده بودند... . مدتها در مقابل چنين مرامهايي خيالمان آسوده بود كه ديگر حامي مهمي ندارند؛ كوبا و كرهشمالي جذابيتي توليد نميكنند و كمونيسم چين هم كه با نوع شوروي فاصله زيادي دارد. با اين وجود در ميان نسل جديد يا اصطلاحا نسل زِد، ممكن است درك چنين شرايطي آسان نباشد؛ نسلي كه كمتر به كار سخت خو گرفتهاند. كتابهاي تاريخ گرانند و با صفحات زياد عرضه ميشوند. كتابهايي كه در مورد تاريخ روسيه نوشته شدهاند همگي خشك و دادهمحورند؛ كتابهايي مثل تاريخ اروپاي مدرن پژوهش آكسفورد نيز با توجه به وضعيت بحراني انتشارات علمي و فرهنگي مدتهاست كه چاپ نشدهاند. در چنين شرايطي شايد يك بازي ويديويي كه در آن سربازان امريكايي و روس با هم متحد شده و در مقابل آلمان نازي حماسه ميآفرينند، تاثيرات بيشتري در آينده بگذارد، اما از كجا معلوم كه تاثيرات اين تبليغات بيبنيه، ما را به ارتجاعي ويرانگر برنگرداند؟ در سال 2002 ميلادي يك بازي ويديويي استراتژيك به نام Stronghold Crusader به بازار آمد كه انقلابي در عرصه استراتژيك همين نوع از فناوري بود. اين بازي را تقريبا همه جوانان در ايران تحت عنوان «جنگهاي صليبي» ميشناسند و شايد در سالها و يكي، دو دهه پيش نيمي از نوجواني خود را با اين بازي تلف كرده باشند. البته خود من نيز از اين حكايت مستثني نيستم؛ در همان ايام نوجواني با نبرد عليه صليبيون و اعراب حماسه ميآفريدم، اما مدت كوتاهي پس از اين مبارزات، متوجه نكتهاي شدم؛ همه شهروندان قلعههايي كه بر آنها حكومت ميكردم يا در واقع NPCهاي بازي با يك مرام اشتراكي كار ميكردند؛ كشاورزان، معدنچيان، دامداران، اسلحهسازان و ... همگي به شكل دقيقي براي دولت كار كرده و هر ماه جيره غذايي يا مواجب خود را از دولت دريافت ميكردند و اين جامعه ايدهآل اشتراكي، عين يك قلب تپنده اقتصادي، لشكرهاي جوشاني را به وجود ميآورد كه دشمنان بزرگ و نامدار در تاريخ همچون صلاحالدين ايوبي و ريچارد يكم را در چشم به هم زدني به زانو درميآورد. روزي وقتي روند توسعه اقتصادي در اين بازي را با آبوتاب در مدرسه براي يكي از دوستانم تعريف ميكردم، دوستم سخني بهيادماندني گفت: «همه اينها مجازياند.» هر چند سخنش پرخاش مرا به دنبال داشت، اما رفيقم راست ميگفت؛ چنين جامعه ايدهآلي تنها در يك بازي ويديويي با هوش مصنوعي مبتدي ممكن بود؛ بازياي كه شهروندان آن روباتهايي بيش نبودند و هيچگاه خسته نميشدند؛ هيچگاه دست از كار نميكشيدند؛ هيچگاه شب نميشد و كارگران در تمام لحظات بازي مشغول كارشان بودند و هيچگاه نميخوابيدند. همگي كارگر دولت بودند و تمام توليدات خود را در انبارهاي دولت قرار ميدادند؛ محصول هيچ كارگري با محصول همكارش فرقي نداشت و تمام كالاهاي توليد شده بهترين كيفيت را داشتند! جامعه بازي، آنجا بيشترين شباهت را به يك جامعه كمونيستي مييافت كه مردم حتي خانهاي را براي خود نداشتند و تمام خانهها متعلق به دولت بودند و بازيكن ميتوانست خانهها را خراب كند و بيخانماني به وجود بياورد؛ گرچه نتيجه اين كارها يا كاهش مواجب معمولا كاهش محبوبيت بود و وقتي محبوبيت به كمتر از 50درصد ميرسيد، جمله كليشهاي و معروف «مردم در حال ترك قلعه هستند» را ميشنيديم و اگر كاري نميكرديم مردم در چشم بههمزدني اعتصاب ميكردند و اين اعتصاب سبب نابود شدن اقتصاد و از ميان رفتن امكان سربازگيري و تباهي شهر در مقابل لشكر دشمنان ميشد، اما اينجا باز تفاوتي جدي را با يك جامعه واقعي شاهد بوديم؛ به فرض محال مردم در يك جامعه واقعي عين روباتهايي كار كنند؛ همه عين هم تلاش كنند و كسي كيفيت كارش را پايين نياورد؛ آيا اعتصاب كردن كارگران واقعي به همين راحتي است؟ كارگران يك جامعه واقعي ترس دارند؛ آنها نميخواهند كارشان را از دست بدهند، چون نيازهاي آنها، گرسنگي آنها و خانوادههايشان واقعي است. آنها حتي در صورت قطع مواجب و جيره هم ممكن است ماهها كار كنند؛ به اميد آنكه سر ماه بعدي مواجب چند ماه عقب افتاده را يكجا دريافت كنند و عدم پرداخت و قطع اميد كارگران ميشود نوع ديگري از استعمار كه در آن دولت روي اميد كارگران حساب سوئي را باز كرده است. تا اينجا تفاوتهاي يك جامعه واقعي را با يك بازي ويديويي نوشتم؛ اكنون به شباهتي اشاره كنم كه از عرايض پيشين هم مهمتر است؛ در بازي مزبور، معمولا جيره و مواجب را در حدي به مردم ميدادم كه محبوبيت كاهش نيابد و اعتصاب نكنند؛ ارزش كار كارگران بدبخت و بيچاره با آن قيافههاي پتيارهشان به جيب خودشان نميرفت؛ رعايا بدبختتر از آن بودند كه جز ذرهاي از ارزش تلاش خود را به دست آورند و قسمت عمده و تقريبا تمام سود حاصل از تلاش آنها يا در واقع حاصل مفهوم «ارزش اضافي» ماركس به جيب استعمارگر بزرگتري به نام دولت ميرفت و بدبختي مردم همچنان ادامه داشت... .