• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۶ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5826 -
  • ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۴ مرداد

نگاهي به «موسیو ابراهیم» اريك امانوئل اشميت

نمايشنامه یا رمان كوتاه؟

نسيم خليلي

نمایشنامه‌هایی در دنیا نوشته شده‌اند که بیشتر به قصه‌های مخملین و انسان‌ساز می‌مانند، متن‌اند، فلسفه و معرفت‌شناسی دارند تا دیالوگ، فضاسازی، طراحی دکور، اما از چنین نمایشنامه‌هایی اجراهای موفقی در تمام دنیا به روی صحنه رفته است، محبوب شده‌اند، تئاترهایی قصه‌گو، نمایش‌هایی که جز دیالوگ توصیف دارند، درون‌نگری دارند، روانکاوی می‌کنند و شاعرانه‌اند؛ یکی از این نمایشنامه‌های شورانگیز و انسان‌شناسانه، «موسیو ابراهیم» اریک امانوئل اشمیت است، روایتی از همزیستی پسری نوجوان با مردی صوفی‌وش، هر دو مهاجر و برخاسته از شکوه شرق و زیسته در غرب، کوچه‌پس‌کوچه‌های پاریس، دهه‌‌ 1960 میلادی، محله‌‌ جنوب شهر، خیابانی که اسمش بلوست اما آبی نیست. قصه، قصه‌ای غریب و به حزن و امید آکنده است و از آنجا که شخصیت‌پردازی قشنگی دارد و دیالوگ‌هایش فیلسوفانه‌ و زندگی‌سازند، بعدی بصری و صبغه‌ای نمایش‌گونه به خود گرفته است و از همین روست که بسیاری از فعالان تئاتر دنیا خواسته‌اند که آن را همچون دیگر نمایشنامه‌های اشمیت به روی صحنه ببرند، همچون «خرده‌جنایت‌های زناشویی‌» مثلا. موسیو ابراهیم با همین وجه قصه‌وارش در آلمان و فرانسه به روی صحنه رفته است و در ایران، به کوشش علیرضا کوشک جلالی، سال 1395 با بازی رضا مولایی، اشکان خطیبی، موسیقی‌هایی از محمدرضا علیقلی و تمجید منتقدان و تماشاگران. اما آنچه را که به این روایت عمق و غنا بخشیده و تجربه‌های اجرایش را موفقیت‌آمیز و خاطره‌انگیز کرده، باید در سادگی قصه و بازنمایی صادقانه و ژرفانگرانه‌‌ شخصيت‌هايش بازجست، در ديالوگ‌هاي معنامندش. موسيو ابراهيم يك مغازه‌‌ خواروبارفروشي دارد و نشسته بر چهارپايه‌اش گويي حيات پيشاانساني‌اش را در هيات نباتات، گياهان و درختان بازآفريني مي‌كند، تنها مرد عرب خيابان بلو كه مي‌گويد عرب نيست و از هلال طلايي ماه آمده است: «منطقه‌اي بين آناتولي تا ايران» و شخصيت مقابل او موساست، نوجواني تنها و غمگين كه با پدر روان‌پريشش زندگي مي‌كند در خانه‌اي بي‌روح و با روابطي فرسوده كه كم‌كم به مرد خواروبارفروش دل مي‌بندد. همان مردي كه پيش از اين از مغازه‌اش دزدي مي‌كرد و او به روي خودش نمي‌آورد چونان پدري معنوي كه چشم بر خطاهاي فرزندش مي‌بندد و حتي وقتي فهميد كه موسي حالا بعد از رفاقت از مغازه‌هاي ديگر مي‌دزدد به او گفت: «مومو اگه ميخواي دزدي كني، فقط از من بدزد.» اين مهرباني و كاريزمايي كه در شخصيت موسيو ابراهيم وجود دارد كم‌كم موسي را سربه‌راه و اميدوار و سرزنده مي‌كند. موسي و موسيو تجربه‌هاي مشترك فراواني را از سر مي‌گذرانند، با هم به درياي نرماندي مي‌روند، با هم شعر مي‌خوانند، قرآن مي‌خوانند و موسيو بدون گواهينامه ماشين مي‌خرد تا موسي رانندگي كند تا هلال ماه طلايي تا خانقاه؛ از اينجاي روايت به بعد موسيو نه فقط يك كاسب شريف و فكور كه يك عارف-فيلسوف به تمام معناست: «براي هر كدوم از ما يك نردبون تعالي در نظر گرفته شده. سرشت انسان ابتدا خاك بوده بعد گياهي و درنهايت حيواني شده... سپس تبديل به انسان شديم، انساني كه مزيت عقل و علم و ايمان داره. ميتوني مسير پرگرد و غباري كه براي تعالي و انسان شدن پشت سر گذاشتيم رو تصور كني؟» و مرگ موسيو، مرگي نمادين است در تلاقي رودخانه‌هايي كه به درياي زادگاهش مي‌ريزند با نامه‌اي براي موسي لاي قرآنش كه مغازه را به او بخشيده است تا مومو عارف - فيلسوفي بشود شبيه به خودش، نشسته بر چهارپايه‌‌ مغازه‌اي خواروبارفروشي در محله‌‌ جنوب شهر پاريس كه كتاب‌هاي غزالي و حلاج را مي‌شناسد، تصوف را هم. 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون