نگاهي به كتاب «زندگي با تئاتر/ خاطرات دكتر پرويز ممنون»
علامه آيندگان
همايون علي آبادي
دكتر پرويز ممنون، اين بزرگ استاد مسلم هنرهاي نمايشي، جانش را نفس به نفس مايه رست جاودانگي خود كرده. صدا به صداي ملت خود افكنده. مشعلش گذرگاهي پنجاه ساله از معبر تاريخي تئاتر ما را تا قرنها بعد چراغاني كرده. به عبارتي مادهاي ناپايدار به نيرويي پر تپش مبدل شده است. به او سلام ميكنم. حضورش محسوس است. پيش پايش برميخيزم.
اين كتاب كه فيالواقع اگر آن را مهمترين و پربارترين كتاب تئاتري سالهاي اخير به شمار بياوريم زياده نگفتهايم، بارها در رسانههاي ايران، چه از سوي شاگردان بلافصل و چه از سوي اصحاب رسانه به دفعات بر مصطبه نقد و نظر نشسته است، رويدادي است. اين قلم براي چندمين بار با كتابي كه چهار گانه و گونه در دل شبهاي ديجور آن را ميخواند و زمزمه ميكند و توأمان با شعر مهدي اخوان ثالث كه در همين كتاب دكتر ممنون آن را دوست و يار گرمابه و گلستانش خوانده، اين قصه را به صبح رسانده و اين شعر را در دل خاموش ناي شب تنها زمزمه كرده است: گرچه گلچين نگذارد كه گلي باز شود / تو بخوان مرغ سحر بلكه دلي باز شود... رويداد اين كتاب چندان كه در قابليت و درايت شاگردان ممنون بود، پاسخ مستوفا و مكفي را گرفت و اين محسوس است. كتاب شامل يك پيشگفتار، پنج بخش و يك ضميمه است. ضميمه به ياد و يادگار اكبر ثابت كسايي، شامل خاطرات كوتاه شاگردان سابق تئاتري دكتر ممنون است. گذشت زمان در يك نگاه به همراه پس گفتار و نمايهاي متقن و دقيق به قلم سارا عباسپور در زمستان 1401 به حليه طبع آراسته شده است. به جز اين كتاب، چند كتاب ديگر نيز كه خودنگاشتهاي بزرگان تئاتر و رنجكشيدگان و زحمتكشان اين هنر كه عرق ريزان و رياضت كشان، جان شيفته را به پاي تئاتر فدا كردهاند، چاپ شده است كه يكي از آنها در خارج از ايران و به كوشش منتقد صاحب نام ايرج زهري با عنوان يادها و بودها تبويب شده است كه با دريغ من هنوز توفيق براي بررسي اين كتاب رفيقم نشده. كتاب ديگر، همه دوستان من، زندگي رضا كرمرضايي و خاطراتش از نقشآفرينان خاطرهانگيز است كه اين كتاب نيز از باب انتباه مايه مسرت دوستداران تئاتر آن هم در سال 1387 شده است. آن چه در اين ميان گفتني است اينكه هر سه اين بزرگان در فرهنگ تئاتري كشورهاي آلمانيزبان شامل آلمان و اتريش هستند و زيستن كردهاند و تحصيلاتشان در رشته تئاتر، آبشخور و مقلمي به جز هنرهاي نمايشي آلمانيزبان نبوده است. شايد براي دوستداران تئاتر و اصحاب مطالعه خوش باشد كه اين هر سه را با هم بخوانند و دريابند كه اينان چگونه درس خواندهاند و كار كردهاند كه هركدامشان آب چشمي است دراز كه بر صحيفه جان خوش مينشيند. شرح كشش و كوششها، تنهاييها، در دانشكدهها پرسه زدنها و به جز اينها فراوان، در اين سه كتاب به وفور ديده ميشود. حتي شايد به جز دكتر ممنون، رضا كرمرضايي به عرصه سينما نيز قدم نهاد و در گفتوگويي كه من با وي در سال 1356 به اتفاق دوست و هميشه يارم احمد كسيلا در روزنامه آيندگان انجام دادم، گفت: در بازيگري سازش ميكنم، در ترجمه هرگز. به هر حال بحث به قول معروف الكلام يجللالكلام شد. نيت من از اين يادداشت تحفهالعيني است از رشحات قلمي ممنون كه سخت بر خميره جان مينشيند و خواننده را تا ناكجا و كجا ميبرد.
اين كمترين، نزديك به چهار سال در روزنامه آيندگان كه بهتر است آن را جريده فريده بناميم و بيتعارف بخش مهمي از سرنوشت روشنفكري معاصر كه در اين روزنامه شكل گرفت را بخوانيم. از بين اين بخشبنديها، اگر موافق باشيد به بخش سوم التفات ويژهاي داشته باشيم، چرا كه هم باب دندان اين فقير است و هم دريچهاي پر و پيمان از تاريخچه و طنز و آگاهي و سرشت و سرنوشت. اين بخش شامل اين فصلهاست: سالهاي فعاليت در ايران: شوق آغاز به كار، دانشكده هنرهاي دراماتيك؛ استاد تازه كار و شاگردان مجرب. همكاري با آيندگان: شبها در لالهزار، در دفتر هنرها، ارزيابي ارزيابيها، خاطره يك نقد. يك نكته مهم را دكتر ممنون منتقد ميآورد كه از باب عبرتآموزي بايد مايه آويزه گوش همه منتقدان جوان باشد. او ميگويد از ميان دو نمايشي كه از لابهلاي دهها تئاتري كه مورد نقد و تفسير قرار دادم و پس از آنكه اين هر دو نقد چاپ شد و سالها طي عمر و ايام هالهاي از فراموشي بر آنها ريخته شد، دوباره نگريستم و ديدم درباره دو نمايش شهر قصه اثر بيژن مفيد و پژوهشي ژرف و سترگ و نو اثر مشترك عباس نعلبنديان و آربي آوانسيان بيانصافي كردهام و نقدم خطا بوده است. يك منتقد تئاتر طراز اول كه در كسوت استادي است و شاگردان بزرگي را تربيت كرده، حاليا به گذشته مينگرد و طي عمر و ايام ميكند و كارنامه خويش را مفتخر به اين بازنگريها مينمايد.
اما آنچه درباره من به عنوان يك منتقد تئاتر كه اتفاقا كار نقد را هم از آيندگان شروع نكرده، به قلم پرخامه دكتر ممنون آمده، مزيد آگاهي همه منتقدان جوان و دوست داران تئاتر ميآورم:
سال 1354 بعد از 8 سال همكاري از آيندگان جدا شدم. از آن به بعد هم اصولا ديگر نقد ننوشتم كه چند علت داشت: يك اينكه قصد داشتم براي استفاده از مرخصي مطالعاتي دانشگاهي براي يك سال به خارج بروم و ديگر اينكه سالها بود از كار عملي تئاتر جدا افتاده بودم و ميخواستم دوباره شروع كنم. البته مدتي پيش از اينكه آيندگان را ترك كنم، بحث تئاترهاي دانشجويي را با موافقت مدير روزنامه به دونفر از دانشجويانم در رشته تئاتر، هادي خاموش و همايون عليآبادي سپرده بودم و آنها بعد از جدا شدن من از آيندگان، كار نقد نمايش را تمام و كمال دست گرفتند. خاموش نگاه جامعي به تئاتر داشت و عليآبادي داراي گنجينه ادب و كلامي بود كه در زمان دانشجويياش هم جلبتوجه ميكرد. او مدتها براي آيندگان نقد نوشت و بعد از تعطيل شدن اين روزنامه، كار نقد را در مطبوعات ديگر پي گرفت و مدتي هم به عنوان مدرس نقد تئاتر در يكي از دانشگاهها تجاربش را به جوانها منتقل كرد.
اين چند سطر را آوردم تا بدانيد ما شاگردان دكتر پرويز ممنون از اين علامه دهر چه نقد حالها ديدهايم و چگونه تذكره جان جانان من يعني روزنامه آيندگان شكل گرفت و من جوان 25 ساله با چه وسعت نظر و همت و حميتي در اين روزنامه كار كردم.
ظاهرا دكتر ممنون در مهرماه امسال سفري به ايران خواهد داشت و درباره بخش ضميمه كه از شاگردانش يادبودي دريافت داشته، به سبيل انتفاع جلسهاي خواهد گرفت و از داريوش فرهنگ، رضا بابك، اكبر زنجانپور، مرضيه برومند، داوود فتحعليبیگي، اكبر ثابت كسايي، همايون عليآبادي، بهرام شاهمحمدلو، هرمز هدايت و سعيد پورصميمي تذكرهاي فراهم آورده كه از باب تتميم فايدت همه اصحاب تئاتر، از اين جلسه سودها خواهيم برد.
نكتهاي ديگر كه تاكنون بر سرير نسيان از ياد رفت، شرح ديدارها و يادهاي همراهان دكتر ممنون است كه بهطور مستقل آمده و به قول خودش سفر زندگي، افت و خيز بسيار دارد: «در مقاطعي از آن با افراد يگانهاي آشنا و همراه شدم كه خاطراتشان برايم ارزشمندترين خاطرات اين سفر است. در اين بخش از كساني ياد ميكنم كه ديگر در ميان ما نيستند اما چنان وجود پررنگ و حضوري پر شوري داشتهاند كه انگار هنوز زندهاند: دكتر مهدي فروغ، مهدي اخوان ثالث، محمد كوثر، رضا ارحام صدر، محمد ابراهيم جعفري، مرشد وليترابي، محمدعلي جعفري، حميد سمندريان و عزتالله انتظامي.»
اين هم تحفه و پيشكشي از سوي هميشه يار دكتر ممنون كه مهرماه به عشق نقالي به ايران باز ميگردد و دانشجويان جوانش را در كارگاه ويژهاش تربيت ميكند:
«ديگر اكنون دوري و ديري است / كاتش افسانه افسرده است / بچههاي جان! بچههاي خوب! / پهلوان زنده را عشق است / بشنويد از ما گذشته مرد / حال را آينده را عشق است / بشنويد اين پهلوان زنده را عشق است /اي شمايان دوستدار مردگانيها / ديگر اكنون زندگي / ما زنده مايانيم / ما كه ميبينيد و ميدانيد / ما كه ميگويند و ميخوانيد / واي شمايان دوستدار پهلوانيها / سام نيرم، زال زر ماييم / رستم دستان و سهراب دلاور نيز / ما فرامرزيم، ما برزو / شهريار نام گستر نيز...»
٭ مهدي اخوان ثالث