تفکر فلسفی و تاریخی راجع به موسیقی یکی از خلأهای جدی مطالعات موسیقی در ایران است. اهالی تاریخ و فلسفه، معمولا سررشته زیادی در زمینه موسیقی، به ویژه موسیقی ایرانی ندارند، اهل موسیقی هم بیشتر درگیر کار و بار هنر هستند و کمتر به حوزه مطالعات فلسفی- تاریخی- جامعهشناختی و بهطور کلی میانرشتهای درباره موسیقی توجه میکنند. از این جهت سنتهای موسیقایی ایرانی هم از حیث نظری و فلسفی و هم به لحاظ عملی و کاربردی کمتر مورد توجه ایشان است. این درحالی است که برخی پژوهشگران غیرایرانی بهطور جدی به آثار مکتوب سنتهای موسیقایی ما توجه میکنند وآنها را در زمینههای تاریخی خود و با رویکردهای نوین نظری و فلسفی و جامعهشناختی مورد نقد و بررسی قرار میدهند. سهند سلطاندوست، پژوهشگر مطالعات هنر، از محققانی است که در مسیر مطالعات دانشگاهی خود به این آثار توجه جدی کرده و تاکنون سه کتاب در این زمینه به فارسی ترجمه کرده است: مکتوبات فارسی درباب موسیقی: تاریخ ادبیات موسیقایی فارسی قرن پنجم تا نهم هجری قمری اثر مهرداد فلاحزاده، موسیقی هزارساله: تاریخ جدیدسنتهای موسیقایی ایران اثر ان ایی. لوکاس و تفکرات فلسفی درباب موسیقی: سدههای میانه اسلامی نوشته فضل الشهادی. به این مناسبت با او گفتوگویی صورت دادیم که از نظر میگذرد.
نخست بفرمایید که علت و انگیزه توجه شما به مطالعات نظری و میانرشتهای به ویژه تاریخی و فلسفی راجع به موسیقی ایرانی یا بهطور دقیقتر بگوییم، موسیقی در ایران چه بود و چه شد که به این حوزه مطالعاتی علاقهمند شدید؟
خیلی ممنونم از لطف و توجه شما. حقیقتش، بخشی که بیتعارف کمتر اهمیت دارد انگیزه بنده است. اما مختصر بگویم که اولین جرقه در یک دوره دور و درازی زده شد که علیالظاهر هیچ ربطی هم به موسیقی، بهویژه موسیقی ایرانی کنونی، ندارد. در دانشکده فنی بودم و مهندسی عمران با اعمال شاقه میخواندم که از پروژه «شوقنامه» استاد درویشی و گروهشان باخبر شدم و اصلا تازه فهمیدم شخصیت بزرگ و مهمی به نام عبدالقادر مراغی وجود داشته، یا اینکه موسیقی دوره تیموری یک نقطه اوج بیبازگشت در نظام قدیم موسیقی دوازدهمقام بوده. بخش عمده علاقه و انگیزه از همانجا آمد، که یعنی میشود رویکرد توأمان نظری و عملی به موسیقی داشت و فراموسیقایی بود؛ یا به قول شما، میان رشتههای تاریخ و فلسفه و غیره با موسیقی ایرانی پیوندی یافت یا حتی ساخت. بعدا تا حدی شانس هم دخیل بود که دانشکده هنر تربیت مدرس، وقتی ارشد پژوهش هنر میخواندم، موضوع پیشنهادی دوم مرا بهجای موضوع اول برای پایاننامه تصویب کرد، که راجع به دلایل و مظاهر زوال اندیشه هنری در سدههای میانه اسلامی بود و مشخصا متروکماندن نسبیِ مکتب عبدالقادر از اواسط/اواخر دوره صفوی به بعد. آنجا چارچوب نظریام تقریبا آرای مرحوم دکتر طباطبایی بود. البته الان فکر میکنم آن پایاننامهام شاید به لعنت خدا و بندگانش هم نیرزد، چون دیگر به خیلی از مفادش اعتقادی ندارم یا ظنین شدهام. بعدها در دوره فترت تحقیقات آکادمیک سعی کردم آن ارزیابیهای شتابزده را با صبر و حوصله و مطالعه بیشتر و عمیقتر در حد وسعم و با عنایت به یک عقلانیت متفاوتی که از دوره صفوی به بعد حاکم بوده، جبران و ترمیم کنم. این شد که باز هم دستِ بر قضا به رساله دکتری آقای مهرداد فلاحزاده برخوردم. دانشگاه اوپسالای سوئد و بهگمانم گروه زبانشناسی آنجا، رساله خوب ایشان را چاپ و منتشر کرده بود. ابتدا در اواخر دوره ارشد خواندمش، و بعد در اوایل دوره دکتری، با اجازه خودشان، رفتم سراغ ترجمهاش. به لطف نشرمرکز و اعتمادشان کتاب قابلقبولی هم شد که جایزه کتاب سال دانشجویی گرفت. کار ایشان راجع به آثار مکتوب فارسی درباره موسیقی ایرانی بود.
اهمیت آثار مکتوب کلاسیک در ایران راجع به موسیقی در چیست و مطالعه این آثار چه کمکی به ما میکند؟
اول بخش دوم سوالتان را پاسخ دهم. اولین کمکی که مطالعه این آثار میکند این است که بتوانیم بشناسیمشان و دورهبندیشان کنیم. بتوانیم به یک دورهاش بگوییم «کلاسیک» (قدمایی)، به یک دوره دیگر «اسکولاستیک» (مدرسی) و به دوره دیگر «سیستماتیست» (منتظمیه). بتوانیم یکجور تاریخ ادبیات برای این آثار مکتوب بنویسیم. یعنی اصلا ادبیات موسیقاییمان یا، به عبارت دقیقتر، مکتوبات فارسی در باب موسیقی را مثل سایر انواع نظم و نثرمان یک ژانر یا نوع ادبی در نظر بگیریم؛ کاری که شاید خیلی بدیهی هم به نظر برسد، ولی تا آنموقع بهجد انجام نشده یا جستهگریخته بود. البته بگذریم که بر سر همین دورهبندیها و اسمگذاریها بحث و جدل زیاد هست و بگذریم از اینکه چنین کاری، علیالخصوص در مورد بعضی دورهها مثل صفوی و قاجار، بنا به دلایلی، چقدر پیچیده و زمانبر و دشوار است. اصلا کار یک نفر و دو نفر هم نیست. گروه پیگیر و هماهنگ میخواهد. مدیریت و راهنماییِ یک یا چند استاد حاذق را میخواهد ـ که کم هم نداریم. وقت زیاد میخواهد. حتی امکانات و بودجه معتنابهی میخواهد. منظورم بیشتر امکان دسترسی آسان و رایگان به کتابخانههای دولتی یا وقفی است که دلشان پر از گنجینه نسخ خطی از این سنخ آثار است که هیچوقت تصحیح انتقادی نشدهاند، منتشر نشدهاند، بعضا حتی دیده هم نشدهاند. با بودجه شخصی باید خیلی دریادل یاخوشدل باشید که بابت هر صفحه از این آثار به کتابخانه مجلس (که زمانی اوپناکسس بود و دیگر نیست) یا به آستان قدس و ملک و کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران پول بدهید و با بدبختی و معطلی فراوان، نسخههای بعضا بیکیفیت را جمعآوری کنید. تازه بعضی کتابخانههای مهم ما مثل سپهسالار گویا اینجور نسخهها را اسکن و عکسبرداری و دیجیتالی نکردهاند. تازه فرضا همه این کارها را هم بکنید، برمیگردید سر خانه اول و این سوال درست شما که اهمیت این آثار مکتوب کلاسیک درباره موسیقی ما چیست؟ اصلا مگر اهمیتی هم دارند؟ یا کلیتر بگویم، موسیقی چیست که کلهپاچه آثار مکتوبش چه باشد؟ آدم دچار یک تردید یا حتی، به قول شما اهل فلسفه، یأس فلسفی میشود که میگوید گیریم موفق شدیم، فایدهاش به که میرسد؟ مخاطبش...؟
آیا مخاطب این آثار صرفا علاقهمندان به تاریخ موسیقی است یا برای کسانی که امروز در عمل به کار موسیقی میپردازند یا مخاطب آن هستند هم اهمیت و جذابیتی میتواند داشته باشد؟
بنده متاسفم که بگویم دوجور جواب میتوانم به این سوال خوبتان بدهم. یکی این است که محقق خوشبین، چه ایرانی باشد چه خارجی، چه منِ ناشی و نوپا باشم چه استادان بسیار باتجربه و فرهیخته، خوش دارند و حق هم دارند که بگویند این آثار میتوانند و حتی میباید مخاطب عام داشته باشند، مخاطب علاقهمند به تاریخ موسیقی که جای خودش را دارد. چنین محققی ممکن است بگوید که اصلا بر موزیسینها واجب عینی است که تاریخ موسیقیِ بهاصطلاح هنریشان را بخوانند و بدانند. به قول خودِ عبدالقادر و اسلاف و اخلافش، «جامع بین علم و عمل مع الذوق» باشند. اما باز متاسفم که بگویم و این بار دیگر خودم شخصا اجتهاد نمیکنم، از پیشکسوتان موسیقی نظری نقل میآورم که اکثرا میگویند و درست میگویند که اهل عمل موسیقی غالبا خودشان را از مباحث نظری و تاریخی و فلسفی و امثالهم بینیاز یا حتی اجلّ از اینها میدانند. به نظرم، ما این مشکل را مثلا در حوزه سینما و تئاتر و حتی هنر تجسمی نداریم یا کمتر داریم. یک بخشی شاید برگردد به متدولوژی و پداگوژی موسیقی در فرهنگ مناطق فارسیزبان و مشرقزمین که عمدتا، بلکه هم تماما، سماعی و سینهبهسینه یا به قولی «گوشی» بوده. کتاب و جزوه و تز و پارتیتور و تحقیق به چه درد میخورد! کیسه عرفانِ عوامانه و آموزه عدم تجسس در کاروبار جهان و «اسرار ازل را نه تو دانی و نه من» هم که به تناش بخورد، میشود همینی که شده. که فلان استاد ارجمند و هنرمند و نازنین اما بیمطالعه (یا حتی مبرّی و منزّه از مطالعه) ادعا کند فرضا گوشه تختطاقدیسِ سهگاه را لامحاله باربد و نکیسا و که و که هم، از قدیم و ندیم، در محضر جناب خسروپرویز ساسانی با همین فواصل و گردشهای ملودیک و لابد روی همین تار و سهتار، اجرا میکردهاند و صله میستاندهاند. به قول ظریفی، «ژیمناستیک فکری» میکنند.
اما محقق بدبین یا -چه عرض کنم- واقعبین میگوید: ببین! ما یکسری آدم بیکار هستیم دور هم، یا کار دیگری هم جز این بلد نیستیم بکنیم، که ماحصل تحقیقات خوب و بدِ خودمان و دانشجویان علاقهمند یا بیعلاقهمان را دستبه دست کنیم. گاهی هم به هم بپریم و مچ همدیگر را بگیریم و روی همدیگر را کم یا سیاه کنیم. گهگداری هم هندوانه هست که زیر بغل هم بگذاریم. وانگهی، مخاطب عام هم نشان داده و شاید اثبات کرده که این معرکه برایش جذابیت و اهمیتی ندارد. شاید حق هم دارد. «شوقنامه» را خوشصداترین و تکنیکیترین خواننده ربعقرن اخیر ما خوانده بود که امروز بهحق محبوبترین هم هست. اما آیا آن پروژه، خارج از دایره نخبگان که حتی برایش مستند هم بسازند، توجهی را که حقش بود، گرفت؟ تازه آنکه خوشاقبال بود و لااقل به قول امروزیها اگر «هیت» نشد، «هِیت» هم نگرفت؛ آلبوم «سرخانه» که شرکت ماهور پانزده سال پیش منتشر کرده، چطور؟ البته هزار سال هم بگذرد، این مساله «خواص و عوام» در فرهنگ و هنر وجود دارد و انگار لاینحل است. با اقتدا به مکتب بیرمنگام هم نمیشود حلش کرد. تازه این موسیقی فعلی ما که با هیچجور گاهشماریای، از هجری قمری تا مایایی و ازتکی، هزار سال عمر بیوقفه ندارد...
اتفاقاکتاب دومی که شما ترجمه کردید، با عنوان موسیقی هزارساله، روایت تاریخی متفاوتی از روند تحولات موسیقی در ایران ارائه میکند، روایتی که شاید چندان مقبول طبع اهل موسیقی نباشد. چرا این کتاب را برای ترجمه انتخاب کردید؟
جواب ساده و سرراست سوالتان را خودتان در مقدمه سوال فرمودید. اصلیترین دلیلش این بود که حرف اصلیِ خودِ کتاب را، که آنهم تزِ دکتری خانم آن لوکاس بوده، از زبان میانجیِ اهالیِ موسیقی به زبان مادری خودم و اکثرشان ترجمه کنم. البته اگر توانسته باشم حرف اصلی را خوب و امانتدارانه ترجمه کنم!
حرف اصلی این کتاب چیست و چرا واکنشهای چندان مثبت یا همدلانهای میان اهل موسیقی برنیانگیخت؟
حرف اصلی کتاب در عنوان طعنهآمیز و آیرونیکش مستتر است که خواننده تا به میانههای بخش دوم کتاب نرسیده باشد، متوجه منظور نویسنده ما -که لابد نیت شومی هم نداشته- نمیشود. نویسندهای که اتفاقا به سلوک و مرامش نمیخورد اهل تمسخر و ریشخند و نمکدان شکستن باشد. اتفاقا خانم لوکاس خیلی جدی و کاملا بیشوخی استناد میکند به استاد علینقی وزیری، که نور به قبرشان ببارد، که گفتهاند: «این موسیقی ما یک موسیقی هزارسالهای است که اصولش دستنخورده باقی مانده...» خب معلوم است که نمانده! اصلا چیز چندانی هم نمانده، چه رسد به اینکه دستنخورده یا بکر مانده باشد. آن صفتِ اشاره «این» در جمله کلنلخان کار را خرابتر میکند که دارد مشخصا میگوید «این موسیقی ما». یعنی «همین» موسیقی ردیفدستگاهیِ فعلیِ ما. خب معلوم است «همین» هزار سال عمر ندارد. معلوم است بهقدر قدمت دوره قاجار هم عمر ندارد. ولی این عادت معتادِ تقدستراشان است که برای هر پدیده حتی مدرن یا سکولاری منشا ازلی بیابند یا بتراشند ـ حالا ازلیتش قدسیتِ دوقبضه هم داشته باشد چه بهتر، مُهر تفوّق ملیت هم داشته باشد دیگر چه بهترتر! نور علی نور میشود. چنان تزی در آن کتاب اگر واکنش مثبت و همدلانه و تشویقوتقدیرآمیز برمیانگیخت، جای بسی تعجب داشت از خلافآمدِ عادتِ متولیان بقاع متبرکه خاندان شریف فراهانی. بنده هم یکزمانی مشتاقانه سنتور میزدم، ردیف استاد پایور کار میکردم، علاقه هم داشتم، شاید استعداد کافی هم نداشتم؛ اما در عین بیاستعدادی عملی و علاقه نظری به کنجکاوی، همیشه برایم سوال بود که این گوشههای رنگارنگ زیبا در این مایههای دلگشا، که برخلاف بیانات جناب احمد شاملو همهاش هم غم نیست و دوساعته اجرا نمیشود، از کِی و کجا وارد فرهنگ ما شده؟ باورش سخت بود یکشبه آمده یا نازل شده باشد، باورش سخت بود کار یک نفر باشد. حتی کار ده نفر در یک نسل باشد.
نظر خود شما درباره روایت خانم لوکاس از سیر تحولات موسیقی در ایران چیست؟
روایت ایشان جوری بود که موقع ترجمه بارها و بارها میشد در دل زمزمه کنم «جانا! سخن از زبان ما میگویی». ولی این «ما»، که یعنی «من»، اولا که بانوی سپیدپوست و موطلایی امریکایی نیست ـ که هرچه آن مستشرقه کند، شیرین بود (که تازه تلخ هم شد) . در ثانی، این «من» جوانکی است گمراه که، هنوز از کجراهه مهندسی نیامده، دامان هنر والای موسیقی را به ترهات کفرآمیزی آلوده است که از پشت بتههای مملکتی سابقا استعمارزده و فعلا تحریمشده درامده است که داخل محلهاش هم برایش تره خُرد نمیکنند، چه برسد مثلا در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه مادر. خانم لوکاس، مثل زندهیاد طباطبایی، گسست را پررنگتر از تداوم میبیند. بنده به آقای دکتر محسن حجاریان بسیار مدیونترم تا خیلیهای دیگر، ولی آنقدر که ایشان در روایت تحولات موسیقایی، تداوم میبینند بنده نمیبینم. امیدوارم کور نبوده باشم. ولی تا چشم کار میکند تنوع و عدم تداوم اظهر من الشمس است. جالب اینکه خودِ خانم لوکاس بهفراست این دقیقه را دریافتهاند که از قدیم هم اگر بادمجان را هِنری جورج فارمرِ حتی پانعرب دور قاب موسیقی ما میچید بیشتر میچسبید و سندیت داشت تا فیالمثل محمدعلی امام شوشتری. اگر هم فارمر خود به دستِ خودش بادمان نمیکرد، یا ظنّ این میرفت که دارد ما را با اعراب بادیه جمع میبندد و یککاسه میکند، خودمان دستبهکار یا دستبهترجمه میشدیم و حرف در دهانش میگذاشتیم که بر عالمیان ثابت شود کت تنِ کیست. البته باز ناگفته نماند که روایت خانم لوکاس هم بیاشکال و خالی از خللِ تقلیلگرایی نیست. ولی به نظرم ایشان جلوتر از بعضی دیگر از موزیکولوگهای غربیاند که انگار سنگر سنتگرایانی مثل گنون و بورکهارت و شوئون در سایر هنرها را، اینبار در هنر موسیقی، پُر کردهاند. پرواضح است که نویسنده ما تجربه و تسلط شخصیتهای مجرب و مسلطی مثل اُئن رایت و امنون شیلوآح را روی موسیقی ایرانی و عربی ندارد، آدمهایی که بنده جرات ندارم سراغ ترجمه آثارشان بروم. ولی این را هم بگویم: برخوردی که خانم لوکاس از طرف قاطبه ارباب همهفن حریف موسیقی با خود دید و البته عین آن برخورد را خودِ ایشان در حق منِ مترجم کرد، یعنی نادیدهگرفتن، موجب شده ظاهرا عطای ایران و ایرانی را به لقایش ببخشد و برگردد سراغ فرهنگ موسیقی عربی که خاستگاهِ پژوهشش بود. برعکسِ کسی مثل فضل الشهادیِ لبنانی و مسیحی که خودش لابد خوب میدانسته که عمدتا دارد تفکرات فلسفی فارسیزبانانِ عربینویس را گزارش میدهد...
بله، تفکرات فلسفی درباب موسیقی عنوان سومین کتابی است که شما راجع به موسیقی ترجمه کردهاید. منظور از تفکرات فلسفی درباره موسیقی چیست و چه تفاوتی با بحثهای نظری درباره موسیقی دارد؟
بهتر است برای پرهیز از اطناب و اطاله کلام، ارجاع بدهم به مقدمه خودِ کتاب که زندهیاد آقای دکتر شِهادی این موضوع را با تفصیل و تسلسل کلام میشکافد و خلاصه کنم به اینکه اصولا و اقلا چهار-پنج جور میشود به بحثهای تئوریک موسیقی پرداخت. دو رویکرد اصلی عبارتاند از: غیردینی و دینی. غیردینی، که «ضددینی» فرق دارد، میشود: ۱- نظریِ موسیقی (مثل اُرموی و مراغی که در کتاب ترجمهشده سوم تقریبا غایباند)؛ ۲-فلسفی موسیقی (از متقدمین مثل فارابی و از متاخرین مثل میرفندرسکی که مقالهای دربارهاش دارم). رویکرد دینی هم میشود ۱- عرفانی (مثلا سِرّ سماع علاءالدوله سمنانی یا باب سماع در اکثر کتب اهل طریقت پیش از غلبه شریعت قشری)؛ ۲- کلامی (مثل امام محمد غزّالی که با وجودِ تمام دشمنیاش با فلسفه، از کلام اسلامی درباب اباحت مشروط سماع و غنا قلم میزد و در کتاب سوم مهم است)؛ ۳- فقهی (که بیشتر از دوره صفوی به بعد پررنگ میشود، هرچند پروتوتایپهایی مثل ابن تیمیه دارد). در مقدمه مترجم هم اشاره کردهام که عنوان دقیقتر و درستتر آن کتاب میتوانست «تفکرات حِکمی و کلامی درباب موسیقی» باشد- به تبعیت و تناسبِ دو بخش کتاب.
در این کتاب، آرا و افکار متفکرانی چون کندی، فارابی، ابن سینا، غزالی، ابن تیمیه و ابن عربی در دو بخش عمده راجع به موسیقی بیان شده. بخش اول در سه فصل، به آرای کندی و اخوانالصفا، فارابی و ابن سینا و حسن کاتب اختصاص دارد. آیا متفکران مسلمان توانستهاند از سیطره اندیشههای یونانی در این زمینه خارج شوند و آرایی نوآورانه ارائه کنند؟
سوال بسیار مهمی است که جواب متقنی برایش ندارم. هم بله و هم خیر. فارابی قطعا از تفکر ارتدکسِ فیثاغورثی بریده و در جاهایی انگار حتی از آنها بیزاری و تبری میجوید. فارابی حقیقتا نادر و غنیمت است. آثارش موهبت است. موسیقی کبیرش جدا سترگ و رشکبرانگیز است. ابنسینا هم دور از او نیست. شاگردانش جوزجانی و ابن زیله هم همینطور. اما خب کِندی، بهرغم فضل تقدمش بر قبلیهایی که نام بردم، چیز چندانی از خودش در چنته ندارد. اخوانالصفا همینطور. خودشان هم معترف بلکه مفتخرند به این قضیه. حسن کاتب که اصلا برای دنیای دیگری است. فکر میکنم کسی از فارسیزبانها قبل از این چیز زیادی دربارهاش نمیدانست. کتاب آقای شِهادی اگر فقط همان یک فصل را هم داشت، ضمانتِ بداعتش قطعی بود. بهتر است در یک جمله خلاصه کنم: همانقدر و هرقدر که فلسفه اسلامی توانسته باشد خود را از سیطره یونانیمآبی کجوکولهشده خارج کند و حلاوت سخن نو را بچشد و بچشاند، فلسفه موسیقی اسلامی/عربی/ایرانی هم توانسته. مهمترینش بحث «موسیقی افلاکِ» یونانیان و میانرودان ـ که فارابی و ابنسینا در برابرش قد علم کردند، اما از درِ دوره سامانی و غزنوی بیرون رفت و از پنجره سلسله صفویه دوباره به درون خزید.
بخش دوم کتاب موضوع بحثبرانگیز و پرمناقشه استماع یا شنیدن موسیقی در اسلام را مورد بحث قرار میدهد.آیا این بخش تفصیل همان نظر رایج و شایع مشهور است که شنیدن موسیقی در اسلام حرام است یا خیر؟
دقیقا درست میفرمایید. هم تفصیل است و هم بهناچار تقلیل، چون چارهای جز این نیست که نویسنده در کتابی با این حجم محدود، معدودی از افراد تیپیکال یا نوعنمون را تحت عناوینی مثل «عمدتا حرمتاندیش» و «میانهرو» و «عمدتا اباحهگر» مصداق و معیار بگیرد. میدانید که این مساله از آن معضلاتی است که تا حالا حل نشده و حالاحالاها هم قرار نیست حل شود. چون میان علما و فقها اختلاف است. اختلافات جدی مبنایی، روششناختی، غایتشناختی و غیره. الان میگویند چیزی تصویب شده که صداوسیما دیگر نباید ساز را پشت گلدان و اکسسوار صحنه مخفی کند. بعید میدانم این هم حرف آخر یا فصلالخطاب باشد. تقریبا مطمئنم که اینطور نخواهد بود. این را هم بگویم که در این باب زیاد کار شده. آنقدر زیاد که ارائه فهرستی حتی مختصر از آن وقت شما را میگیرد و حوصله خواننده احتمالی را سر میبرد. اتفاقا بهترین و موثقترین کارهای تحقیقاتی هم در بین حوزویان و ذیل تفکر دروندینی انجام شده. قبلا بهترین جواب را خراباتیان داده بودند در جنب تفکر دینی. آنها میگفتند آداب سماع یا استماع منوط است به زمان و مکان و اخوان. یعنی چه چیزی را چه وقتی و در کجا و پیش چه کسانی بخوانید یا بنوازید. جواب استفتائات فعلی هم حتی اگر لفظا متفاوت باشد، عملا فاصله بعیدی از دکترین اهل سماع ندارد. انگار شرف مکان به مکین است و شرف سماع به مستمعین و مصداقش.
چقدر مباحثی که متفکران مسلمان درباره موسیقی بیان کردهاند با مباحث رایج فلسفه موسیقی ارتباط دارد و میتواند به بسط و گسترش آنها کمک کند؟
با فلسفه طبیعیِ زمان خودشان ارتباط وثیق دارد. مثلا یک مبحث مهمی که با عنوان علل و اسباب «حدوث صوت و حدّت و ثقل» میشناسیم (یعنی ایجاد صوت و زیری و بمیاش) . بله، این مبحث امروز دیگر از متن فلسفه مدرن موسیقی یا کلا خارج شده یا جزئا در حاشیهاش نشسته. در فیزیک صوت و اکوستیک مدخلیت و موضوعیت دارد. اما برای متفکران مسلمان کمال اهمیت را داشت که فیالمثل از «قرْع» و «تصادم اشیا» صحبت کنند. اصوات طبیعی و غیرطبیعی را مقولهبندی کنند. مبدا و مقصد صوت و موسیقی را معرفی کنند. منافع و مضرّاتش را بیان کنند و غیره. بعضی از مباحث متفکران مسلمان کماکان با تغییر و تکمیل در فلسفه رایج موسیقی به قوّت خودشان باقیاند ـ بهخصوص اگر فلسفه را اعم از فلسفه محض تلقی کنیم تا فلسفه مضاف را هم شامل شود. مثلا ابن خلدون و فلسفه تاریخش را درنظر بگیرید. مدعایی که او در مقدمهاش راجع به موسیقی مطرح کرده نهفقط جالب است که هنوز تازگی دارد. مثلا معتقد است که موسیقی در سیر تاریخ جوامع مختلف زمانی گل میکند که جامعه از سطح ضروریات و تسهیلات گذشته باشد و به تجملات رسیده باشد. برعکسش هم صادق است، به این معنا که موسیقی جزو اولین صنایعی است که با به گِل نشستن کشتیِ جامعه در معرض خطر قرار میگیرد یا به نحوی از انحا مضمحل میشود. حالا ابن خلدون بیشتر به جوامع مسلمان دید و دسترسی داشته، ولی حرفهایش تعمیمناپذیر نیست. یا به فلسفه اخلاق توجه کنید. نهتنها فیلسوفان مسلمان که حتی نویسنده جامعالاطراف و خوشقلمی مثل عنصرالمعالی در قابوسنامه، که بهنوعی در امتداد سنت اندرزنامهنویسی است، با اخلاقی تا حدی عملگرا و کمتر وظیفهگرا، در باب خنیاگری به فرزندش گیلانشاه توصیه میکند که مثلا وقتی به مجلس موسیقی میرود رو تُرش نکند. خبرچینی نکند. چشمش را درویش کند. به کم قناعت کند و الی اخر. این قبیل مسائل هرقدر هم بدوی یا ابتدایی به نظر برسند، از زمان افلاطون و ارسطو تا همین امروز و نزدِ فیلسوفان معاصری مثل نوئل کرول، سابقه یا توازی و توارد دارند. فقط هم فلسفه نیست. بخش قابلتوجهی ازآرای متفکران مسلمان معطوف به چیزی است که به زبان امروزی میتوانیم «روانشناسی موسیقی» و خاصه «موسیقیدرمانی» بنامیم. درست است که پارهای از آنها، مخصوصا در رسالات و جزوات کمبرگوبار عصر صفوی، مرغ پخته را به خنده میاندازد، ولی اینجا مفاد و محتوای ذهن و اثرشان مدنظر نیست، بلکه توجه میکنیم به اینکه افراد مذکور اصلا و اساسا به چنین مباحثی پرداختهاند. ولیکن اگر بهاغراق و با انگیزههای بیربط بگوییم مسلمانان در بسط و توسعه فلسفه موسیقی نقش اساسی و بیبدیل داشتهاند، احتمالا دروغ بیجای بیمصلحتی گفتهایم.
پروژه بعدی خود شما چیست؟
راستش در زمینه ترجمه آثار مرتبط با موسیقی معلوم نیست. اما خیلی مایلم روی تدوین و تالیف یک کتاب برمبنای رساله دکتری خودم که در امتداد رساله دکتری آقای فلاحزاده بوده و مکتوبات قرن دهم تا سیزدهم هجری را بررسی کردهام کار کنم. ولی تا حدی ترس و تنبلی و تاحدی هم مشغلههای دیگر، از جمله تدریس و ترجمه، امان نمیدهند. دو جایزهای که آن رساله از جشنواره فارابی و کتابخانه ملی گرفته کمی تهِ دلم را قرص میکند که یک روزی بالاخره سراغش بروم. البته اگر ناشر معتبری حاضر باشد یک کتاب تالیفی در این زمینه تخصصی چاپ کند. تا همینجا هم نشرمرکز لطف و اعتماد و حتی ریسک کرده که سه کتاب تخصصی درباره موسیقی قدیم ایران را ـ که آنچنان طالب ندارد ـ از بنده پذیرفته و چاپ کرده؛ آنهم در اوضاع قحطی ناشر تخصصی موسیقی که چیزی فراتر از نتنوشته چاپ کنند. اما یک کار ارزشمندی اخیرا آقای دکتر امیرحسین پورجوادی انجام دادهاند که انتشارات دانشگاه ادینبرو چاپش کرده. ترجمه تحتاللفظی عنوان کتاب میشود «خلق موسیقی در ایران بین قرن ۱۵ تا ۲۰ میلادی». برای ترجمهاش، با اجازه مولف، در ذهنم زنبیل گذاشتهام، اما فعلا مشکل کپیرایت دارد. دستآخر یک خرده امیدی دارم که بتوانم در جنب و ذیل آثار استادانی که متاسفانه محضر اکثرشان را از نزدیک درک نکردهام، مثل دکتر ساسان فاطمی و دکتر بابک خضرائی، کاری انجام دهم که واقعا از محک ارزیابی و داوری تخصصی هم به سلامت بگذرد، نه اینکه فقط تکرار مغلوط کارهای خودم و دیگران باشد.