بازگشت دوگل به پاريس
مرتضي ميرحسيني
شايد به بازگشت، به اينكه روزي به فرانسه برميگردد و آلمانيهاي اشغالگر را بيرون ميكند مطمئن نبود، اما به آن اميد داشت. زندگياش را پاي اين اميد گذاشت. سال نخست جنگ در كشورش با آلمانيها جنگيد و تا زماني كه امكان دفاع وجود داشت در فرانسه ماند. بعد از شكست و سقوط دولت به انگليس گريخت و در لندن - كه عملا آخرين دژ دشمنان هيتلر شده بود - پناه گرفت. آن زمان يكي از سران ارتش محسوب نميشد، اما مافوقي هم نداشت كه از او فرمان بگيرد. از لندن پيامي راديويي به فرانسه، براي فرانسويهايي كه هنوز مصمم به جنگ با آلمانيها بودند، فرستاد و گفت: «فرانسه فقط يك نبرد را باخته است، نه جنگ را.» صدايش را شنيدند و عدهاي، ولو كمشمار به آن پاسخ دادند. از انگليسيها خواست كه او را رييس دولت آزاد فرانسه بشناسند. پذيرفتند. اما در آغاز نه كابينهاي بود و نه تشكيلاتي و دوگل با هيچ معياري دولتي در تبعيد به شمار نميرفت. اما آنچه از دستش برميآمد، انجام داد و مشكلات و موانع را كه گاهي به نظر ميرسيد تمامي ندارند، يكي پس از ديگري از سر راه برداشت. امريكاييها كه بعدتر درگير جنگ شدند به او اعتماد نداشتند و به چهرهاي مطيعتر و همسوتر فكر ميكردند. اما او از پس آنان برآمد و اكثريت نيروهاي مقاومت فرانسه را - كه طيف بزرگي، از ماركسيستها تا ناسيوناليستها را در خود جاي ميداد - سمت خود كشيد و به آن عنواني كه در لندن تصاحب كرده بود، يعني رييس دولت فرانسه آزاد، جنبه قانوني داد. البته امريكاييها تا آخر، حتي پس از جنگ به او بدگمان ماندند و چنانكه نوشتهاند درباره عمليات جنگي در فرانسه با او مشورت نكردند. آلن تيلور در «جنگ جهاني دوم» مينويسد: «(در تصميمگيري براي چگونگي مواجهه با اشغالگران) نهضت مقاومت فرانسه ادعا ميكرد كه ميتواند خسارات منظم بيشتري را بر دشمن وارد سازد و كمتر جان افراد را به خطر اندازد. امريكاييها دلايل آنان را ناديده گرفتند. ژنرالهاي كلهخشك به نبرد چريكي اعتقادي نداشتند. روزولت تصميم گرفته بود با دوگل كه به او بيشتر بياعتماد بود تا به روسها، همكاري نكند. نهضت مقاومت فرانسه و نيز دوگل را سخت ناديده گرفتند. تاريخ پياده شدن نيروها را به دوگل اطلاع ندادند، با اينكه يك ارتش فرانسوي تحت فرمان دوگل در ايتاليا عملا با متفقين همكاري داشت. برنامههايي براي يك حكومت نظامي متفقين در فرانسه تنظيم شد، چنانكه گويي فرانسه كشوري است كه تصرفش كردهاند. دوگل دست به تلافي زد و گفت كه فرانكهاي اشغالي كه متفقين تدارك ديدهاند، فرانكهاي تقلبي هستند. مخالفت امريكاييها با دوگل جنبه عقيدتي داشت. گناه او و بعد گناه روسها، فقط استقلالطلبي بود. چرچيل كه به ملزومات امريكاييها متكي بود، ناگزير شد روش چاپلوسانهتري را پيش گيرد. دوگل كه اصلا ملزوماتي نداشت، توانست راه خود را پيش بگيرد.» پس هر جا كه دستش رسيد، بياعتنا به امريكاييها كار خودش را كرد. مصمم بود كه در جريان نبرد با آلمانيها ابتدا پاريس را كه براي فرانسويها معنا و مفهومي عميق داشت پس بگيرد، اما در نقشه امريكاييها - كه اعتنايي به عواطف و احساسات فرانسويها نداشتند - آزادسازي پاريس ديده نميشد و اصلا اجراي چنين عملياتي در ميان اولويتهايشان نبود. هيتلر نيز مصمم بود پاريس را پيش از عقبنشيني با خاك يكسان كند. اما بعد اتفاقات ديگري افتاد. پاريسيها از نيمه ماه آگوست (1944) به بعد دست به اعتصاب زدند و نيروهاي نهضت مقاومت نيز بيشتر از قبل با اشغالگران درگير شدند. امريكاييها هم از ترس اينكه كمونيستهاي فرانسوي با ادعاي پيشگامي در جنگ با فاشيسم بر پاريس مسلط شوند و دولت جديدي تاسيس كنند، به اكراه با عمليات دوگل براي آزادسازي پايتخت موافقت كردند؛ «هر چه باشد، دوگل از كمونيستها بهتر است.» فرماندار نظامي پاريس نيز از اجراي دستور هيتلر، حداقل به آن شكلي كه پيشوا امر داده بود، شانه خالي كرد. نيروهاي دوگل سرانجام در چنين روزهايي از سال 1944 پاريس را از آلمانيها پس گرفتند و خود او در بيستوپنجمين روز ماه، به عنوان رييسجمهور فرانسه به پايتخت قدم گذاشت. او به آنچه در چهار سال گذشته برايش جنگيده بود رسيد، اما براي تسلط بر اوضاع و نجات فرانسه و تبديل دوباره آن به كشوري مستقل به زمان بيشتري نياز داشت.