نامهاي از زندان
از عمق مشكلات رفتاري همه ما
ديكتاتوري در همه اشكال خود و از هر سو ما را تهديد ميكند و هيچ فاعل و مفعولي از آن در امان نيست مگر اينكه در يك كار جمعي و تاريخي مشكل اصلي را پيدا و منافع ملي را بر اساس آن تعقيب كنيم.بسيار گفتهاند كه اگر ژاك شيراك را به عراق ميبردند، ديكتاتوري بزرگ ميشد و اگر صدام را به حكومت فرانسه ميگماشتند يا به دموكراسي پايبندي نشان ميداد يا به سرعت سقوط ميكرد.شفافيت، احترام به قانون، نظارت عمومي و اخلاق تحمل و گذشت گمشده ماست و تا با گوشت و استخوان خود نياز به اين امور را در اعماق وجود خود لمس نكنيم و در ذهن و ضمير خويش نهادمندشان نسازيم با صد انقلاب ديگر به جايي نخواهيم رسيد.اتفاقا يكي از مشكلات استمرار فرهنگ ديكتاتوري، افراطگرايي و انقلابخواهي است. بيهوده نيست كه آقاي بهزاد نبوي پس از 60 سال مبارزه و دادن هزينههاي سنگين ميگويد من ضد همه انقلابها شدهام.مخالفان اصلاحات كه متاسفانه بعضا برخي چهرههاي شاخص پس از عمري تجربه تازه در نوشتههايشان بوي انقلابخواهي به مشام ميرسد بايد نامه خانم فائزه هاشمي را با چشم جان بارها بخوانند و بدانند كه در واقع پس از 45 سال به مفهوم «نقطه سرسطر» رسيدهاند و سوراخ دعا را گم كردهاند. اگر آن دسته از زندانيان سياسي كه انقلاب را چاره مشكلات كشور ميدانند در زندان آنگونه عمل ميكنند و حتي جان مخالفان خود را در خطر قرار ميدهند، قدرت پيدا كنند در بهترين فرضها پس از پيروزي، با مخالفان خود چه خواهند كرد؟ ماهيت انقلابها تكثرگرا نيستند و اغلب انقلابيون در حرف و عمل معتقد به «اين است و جز اين نيست» هستند.وقتي هزينه دادهها در زندان چنان جو خفقاني ايجاد ميكنند، تصور كنيد داعيهداران براندازي خارجنشين در اين زمينه چه اعجوبههايي هستند؟ كساني كه در محيطي كاملا آزاد حتي چند هفته نتوانستند يكديگر را تحمل كنند، ببينيد هنگام قدرت با مردم چه رفتاري خواهند كرد؟ مشكل اصلي ما تماميتخواهي در ابعاد مختلف آن است و كسي كه همه چيز را براي خود ميخواهد در صدر باشد يا ذيل نميتواند آزاديخواه باشد. اين يك مشكل بزرگ و همهگير است و من خويش را ميگويم كه خداوند منت گذاشت و از هر قدرتي بينصيبم ساخت والا در وادي خودبيني و آزارگري و حقخوري و رانتجويي و ثروتاندوزي مستهلك ميشدم و ميپنداشتم كه كسي هستم.امادر حاشيه اين نامه درخواست آزادي زندانيان سياسي خصوصا خانم فائزه هاشمي كه پدرش براي انقلاب و كشور از جان مايه گذاشت درخواستي در جهت آغاز انقلاب تحمل و صبر و گذشت و اخلاق و بزرگواري است. ما به انقلاب وقار و متانت و آرامش و مهرباني با يكديگر نيازمنديم.
فيلترينگ يعني نابودي بخش مهم زندگي
شايد در وهله اول، فيلترينگ نوعي سانسور رسانهاي به چشم بيايد؛ مثل سانسور كتابها يا توقيف مطبوعات و فيلمها يا پارازيت انداختن بر امواج شبكههاي ماهوارهاي. انسانها در يك جامعه بسته با سياستهاي واپسگرا شايد بتوانند رنج سانسور را تحمل كنند و تا حدودي با دور زدن آن به محتواهاي مطلوب خود به شكلي غيررسمي دست پيدا كنند. مثل كتابهاي ممنوعه كه خوانده ميشدند يا فيلمهاي ويديويي كه با هزار زحمت ديده ميشدند. اما فيلترينگ اينترنت و كاهش سرعت و اختلال در ارتباطات آن فقط به محدوديت در دسترسي به محتواهاي رسانهاي محدود نميشود و بخشي از جهان كاربران را از بين ميبرد. فيلترشكنها ميتوانند تاحدي مانع قطع اتصال با اين جهان شوند، اما زندگي با اعمال شاقه و غيررسمي هرگز جايگزين يك زندگي معمولي و بهنجار نخواهد شد. نابود كردن بخشي از جهاني كه مردم در آن زندگي ميكنند و ايجاد رنج و آزار براي اعضاي يك جامعه و ايجاد روزمره احساس تحقير و تبعيض در اقشار وسيع مردم در نهايت به خودتخريبي ميانجامد. شگفتآور است كه نظام سياسي و مقامات و متوليان امور كشور با فيلترينگ و اختلال در اينترنت اين طور ساده و سطحي برخورد ميكنند. باز هم بايد تأكيد كرد: فيلترينگ اينترنت با محدوديتهاي قبلياي كه در رسانهها ايجاد ميشد، براي نمونه با توقيف مطبوعات، زمين تا آسمان متفاوت است. اگر قبلا آنها مطبوعات را دستهجمعي توقيف ميكردند و ميتوانستند عواقبش را بپذيرند - بگذريم از اينكه هنوز به نوعي داريم تبعات آن توقيفها و بنبست توسعه سياسي و فرهنگي و اجتماعي را تحمل ميكنيم - هيچ تضميني نيست كه بتوانند واكنش جامعه به فيلترينگ را هم تاب بياورند.
جامعه ايران با اينكه تاحدودي اهل مدارا است و با سختگيريها تا حدي و تا جايي كنار ميآيد، اما نشان داده است كه با گرفتن زندگياش مخالفت ميكند. اگر سياستهاي ارتباطي و رسانهاي به اينجا منجر شود كه زندگي مردم يا بخش مهمي از زندگيشان ناممكن شود، جامعه واكنش نشان خواهد داد. فيلترينگ كنوني اينترنت باعث شده كه بخش مهمی از زندگي مردم در حد گستردهای تخريب شود و آنها ببينند كه بخشي از جهانشان را از دست دادهاند. بحث و دامنه تأثير فيلترينگ بسيار فراتر از دسترسي به محتواهاي فرهنگي و رسانهاي از طريق شبكههاي ديجيتالي است. عجيب است سياستگذاراني كه زيرساختهايي مثل برق يا آب را به هر ترتيبي، حتي به قيمت نابودي صنايع و محيطزيست، براي مردم فراهم ميكنند چون ميدانند نبايد اين بخش حياتي از زندگي مردم را از آنها گرفت وگرنه تبعات سختي براي خودشان دارد، اين طور سهل و بيخيال با تخريب اينترنت برخورد ميكنند.