• ۱۴۰۳ يکشنبه ۲ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5865 -
  • ۱۴۰۳ پنج شنبه ۵ مهر

درخواستي براي يك معجزه

نازنين متين نيا

10‌سال پيش، وقتي خبرنگار صفحه آخر اعتماد شدم، سعيده اسلاميه دبيرم بود. در واقع سعيده نجاتم داد. قبل‌تر پرونده‌اي داشتم كه چون شال سبز روي سرم بود در پروفايل فيس‌بوك، اصحاب فتنه شناخته شدم و نه‌تنها دبيري روابط‌ عمومي تئاتر جشنواره فجر را از من گرفتند كه ديگر كسي هم براي كار در روزنامه سراغم نمي‌آمد. مي‌ترسيدند لابد. روزهاي سياهي بود. آدم‌هاي معدودي كنارم ماندند. بيكار شدم. مجبور شدم بروم در يك شركت تبليغاتي و تايپيست فيلمنامه‌هاي دست‌نويس بسيار سطحي و دم‌دستي يك گروه تيزرسازي شوم. يك سال تمام، در چاه افسردگي، هرروز صبح از خدا مي‌خواستم كه زندگي‌ام را تمام كند و راحت شوم. از عشق و علاقه‌ام، كاري كه حرفه و ضربان حيات اجتماعي‌ام بود، جدا شدم. فكر مي‌كردم ديگر كسي من را به ياد نمي‌آورد، آدم‌ها مي‌ترسند نزديكم شوند و روزنامه‌نگاري براي من تمام شده. عصبي بودم، دلخور، بي‌پناه و از همه مهم‌تر دل‌شكسته. تا اينكه يك‌روز پاييزي سعيده به من زنگ زد. گفت در جريان بيكاري‌ام نبوده و كمكش كنم توي صفحه آخر اعتماد. جهانم زيبا شد. با كيانوش عياري حرف زدم، از ناصر تقوايي يادداشت گرفتم و بعد آرام آرام برگشتم. بهمن سال ۹۳ شدم خبرنگار همين صفحه‌اي كه مي‌خوانيد. سعيده كنارم ايستاد و كار كرديم. شكل و شمايل صفحه را عوض كرديم و كمي بعد سعيده با سردبير وقت به مشكل خورد و استعفا داد. من ماندم و دبير صفحه شدم. سال‌ها گذشت. توي اين صفحه پيشرفت كاري محسوسي داشتم. قلمم جاافتاده‌تر شد، نگاه‌ و بينشم بزرگ‌تر و بالغ. اعتماد شد خانه‌ام و اين صفحه، كودكي كه انداختند توي بغلم تا بزرگش كنم و برسيم به اين‌روزها. قبول دارم كه حالا ممكن است خيلي چيزها مثل سابق نباشد، اما قرار ما در دوام آوردن در سختي بود و پاي اين قرار هم ايستاده‌ام. حالا بحث اين صفحه و دنياي روزنامه‌نگاري و مجال ما براي جنگيدن براي آگاهي نيست. بحث و حرفم درباره زني است كه راه من را يك‌بار ديگر، در تاريك‌ترين شرايط باز كرد. سعيده اسلاميه كه اين‌روزها درگير بيماري خواهرش است. شوخي زندگي، من از جنس اين بيماري خبر دارم. سال كرونا درگيرش بودم و نامش سرطان است. من شانس آوردم كه زود فهميدم و بعد همكارهايم در همين روزنامه اعتماد كنارم ايستادند تا بجنگم و زنده بمانم. هنوز هم مديون‌شان هستم چون كمكم مي‌كنند بدون تحمل استرس تحريريه، روزنامه‌نگار باشم و فرصت ورزش و سلامتي و زنده ماندن داشته باشم. اگر سعيده نبود، شايد بيماري من در محيط كاري ديگري، با دغدغه‌هاي بسيار طي مي‌شد. اگر سعيده باعث و باني آشنايي با الياس حضرتي و بقيه اهالي اعتماد نمي‌شد و دست سرنوشت اينجا را خانه من نمي‌كرد، نه تنها در سخت‌ترين روزهاي مبارزه با بيماري‌ام كه حتي همين روزها كه بايد مراقب سلامتي‌ام باشم، كم مي‌آوردم و شرايط جور ديگري مي‌شد. اما دست سرنوشت من را سرراه سعيده قرار داد؛ خواهر بزرگ‌تري كه حالا دل‌نگران خواهر كوچك‌ترش است. من خواهر بزرگ‌ترم، درد سعيده را توي چشم خانواده‌ام وقت بيماري ديده‌ام، حس غريب اينكه حاضري خودت تكه‌تكه شوي ولي مويي از سر خواهر كوچك‌تر كم نشود، مي‌شناسم. چاره‌اي نداريم. خواهر كوچك‌تر سعيده اسلاميه توي آي‌سي‌يو است. تا اينجا دست علم و پزشكي پيش‌رفته و از اينجا به بعد ماييم و مرام و معرفت‌مان. اگر اين يادداشت را مي‌خوانيد، اگر راهي بلديد كه معجزه را به در خانه سعيده اسلاميه مي‌برد و خواهر كوچك‌ترش را توي بغلش، امن، نگه مي‌دارد، دريغ نكنيد. شايد من آدم خيلي معتقدي نباشم، اما مطمئنم، جهان بر مدار خير و شفقت آدميزاد مي‌چرخد. مي‌دانم كه دست‌هايي معجزه‌گر آن بالا مواظب ما هستند و كافي است تا بخواهيم و به هر راه و رسمي كه بلديم دعا كنيم. براي سعيده اسلاميه و خواهر كوچك‌ترش اين دست‌ها را صدا بزنيد. براي دخترهاي مردي كه براي وطن جنگيده و كنار نامش شهيد خورده، براي مادري كه اين دخترها را بزرگ كرده و معرفت نيست كه داغ ديگري ببيند، بخواهيد كه سارا اسلاميه به زندگي برگردد و اين غم، از خانه بيرون برود. 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون