• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5871 -
  • ۱۴۰۳ پنج شنبه ۱۲ مهر

از هر طرف كه رفتم جز وحشتم نيفزود

جواد طوسي

 در عمر ۶۹ ساله‌ام هيچ‌گاه جهان را تا اين حد دهشتناك و خالي از خصايل والاي انساني نديده بودم. اين بي‌تفاوتي جامعه جهاني به كشتار جنون‌آميز حكمران يك كشور متجاوز، اين خشونت و قساوت لجام‌گسيخته كه مورد حمايت آشكار كشوري است كه فريبكارانه دم از دموكراسي مي‌زند، چه نسبتي با شرف و شأن و منزلت انساني دارد؟ در اين بيدادگاه، نهادهايي چون «سازمان ملل» و «شوراي امنيت» كه نقطه محوري‌شان ‌بايد عدل و انصاف و پيام صلح باشد، چه موضع‌گيري منطقي و بحقي داشتند؟ به ياد بياوريم زماني را كه اين قطعنامه سازمان ملل در مورد حقوق مردم فلسطين و عليه اسراييل بود: «اين مردم هيچ‌گاه اجازه نيافتند كه از حق تعيين سرنوشت خود برخوردار شوند». حتي «اري الياو»، دبيركل قديمي حزب سوسياليست اسراييل در كتابي كه سال‌ها قبل از او منتشر شده است، با نگاهي واقع‌بينانه بيان داشته كه اعراب بايد از حق خودمختاري برخوردار و كشوري متعلق به خود داشته باشند. اما نكته تاسفبار آنكه در فضاي مسموم و سياست‌زده كنوني برخي كه دلِ خوشي از شرايط موجود و دولتمردانش ندارند براي اين تركتازي سبعانه آدمكش بيماري چون نتانياهو و همراهانش توجيهات احمقانه ارايه مي‌دهند و انگار نه انگار كه در اين نسل‌كشي عيان جان هزاران زن و مرد و كودك بي‌گناه گرفته شده و خانه و كاشانه‌شان با خاك يكسان شده است.
زماني در دهه‌هاي ۴۰ و ۵۰ كه تفكر چپ و ارايه خوانشي نو از «سوسياليسم» در محافل دانشجويي و روشنفكري محبوبيت زياد داشت، واكنش‌هاي اجتماعي و رسانه‌اي در قالب تظاهرات و موضع‌گيري‌هاي سياسي به صورت سرمقاله، يادداشت و گزارش و تصاوير روي جلد هفته‌نامه‌هاي مطرح آن زمان مانند «فردوسي» و «سپيد و سياه» و... نسبت به رخدادهايي چون جنگ طولاني و فرسايشي ويتنام و امريكا و جنگ شش روزه مصر، سوريه و اردن با اسراييل در ۵ ژوئن ۱۹۶۷ و جنگ يوم كيپور (روز آمرزش) در ۶ تا ۲۵ اكتبر ۱۹۷۳ ميان سوريه و مصر با اسراييل، كاملا بشردوستانه و عدالت‌خواهانه و صلح‌طلبانه بود. حالا چه شده كه آن خودكامگي تاريخي و هميشگي ميليتاريسم اسراييل كه در بحران «كانال سوئز» در سال ۱۹۵۶ در ائتلاف با فرانسه و بريتانيا عليه مصر (در زمان حكومت جمال عبدالناصر) و جنگ‌هاي ياد شده و حضور و مسووليت پنهان در كشتار «صبرا و شتيلا» در سپتامبر ۱۹۸۲ شاهدش بوده‌ايم را ازياد برده‌ايم وبه اين انحطاط و جمود فكري و اخلاقي رسيديم؟ اينچنين تصوير متشتت و متناقضي از «انسان معاصر»، چه نسبتي با جايگاه خليفه‌اللهي او دارد؟ خود را جاي خيل بي‌شماري بگذاريم كه در اين نبرد نابرابر يك‌سال اخير آواره شده‌اند و خويشان و نزديكان‌شان را يك به يك از دست دادند. آيا بر اساس اين تحريف وقاحت‌آميز تاريخي سركرده جانيان و هم‌پيمانانش، همه اينها تروريست‌هايي هستند كه خون‌شان مباح است؟ و نكته كنايه‌آميز و قابل تامل آنكه نژادي اينچنين تصوير شقاوت‌آميز و مشمئز‌كننده از خود ارايه مي‌دهد كه زماني قربانيان ثبت شده تاريخ جنگ جهاني دوم و پيشوايش بود و اين معصوميت را همواره bold كرده است. اما گويا در اين دور و تسلسل بي‌رحمانه تاريخي، مي‌خواهد خودش رونوشت برابر اصل همان «پيشوا» شود. ناخودآگاه شعر «اشكي در گذرگاه تاريخ» از فريدون مشيري برايم تداعي مي‌شود: «از همان روزي كه دست حضرت قابيل/ گشت آلوده به خون حضرت هابيل/ از همان روزي كه فرزندان آدم زهر تلخ دشمني در خون‌شان جوشيد/ آدميت مرده بود/ گرچه آدم زنده بود.../ صحبت از پژمردن يك برگ نيست/ واي جنگل را بيابان مي‌كنند/ دست خون‌آلود را در پيش چشم خلق پنهان مي‌كنند/ هيچ حيواني به حيواني نمي‌دارد روا/ آنچه اين نامردان با جان انسان مي‌كنند...» و اندوه‌بارتر آنكه جماعت كوته فكري در اين سو و آن سو به شاهزاده‌اي دل سپرده‌اند كه با نتانياهو دست مي‌دهند و با او عكس يادگاري مي‌گيرند و همصدا با او براي ما نسخه شفابخش مي‌پيچند. 
از منظري ديگر، به كم‌كاري و سياست‌هاي غلط دولتمردان‌مان طي اين سال‌ها فكر مي‌كنم كه مي‌توانستند اعتماد نسل‌هاي جوان را بيشتر جلب كنند تا در بزنگاه‌هاي حساس تاريخي در كنارشان و با آنها همصدا باشند و به جاي ارايه تصويري دفرمه از خود به عنوان نسل «زد» و «كافي‌شاپي»، در عرصه‌هاي اجتماعي و سياسي حضوري حق‌طلبانه و كنشگر داشته باشند و اين صف‌آرايي ميليتاريستي خونبار و ضد انساني را برنتابند و ديدگاه مطالبه‌گرشان را در يك همسرايي عمومي با حسي از دل برآمده ابراز كنند. تاسف‌بارتر آنكه مخالف‌خواناني كه دل‌نگران ايران و ايراني هستند و خود را تحليلگر سياسي مي‌دانند، در تريبون‌هاي شبكه‌هاي ماهواره‌اي آن سو چه آسان هويت و ريشه‌هاي اينجايي‌شان را به حراج مي‌گذارند و براي اسراييل رگ گردني مي‌شوند و نتانياهو را مرد مقتدري مي‌دانند كه با كسي شوخي ندارد و تا آخرش مي‌رود و نويسنده و شاعري كه زماني در مجله فردوسي براي مظلوميت «فلسطين» شعر مي‌سرود، حالا چشمش را به روي اين جنايت بشري مي‌بندد و اعمال جنون‌آميز و سياست‌هاي ضد انساني سركرده اين خونريزي‌هاي بي‌شرمانه و ياران پشت پرده‌اش را توجيه مي‌كند.
طبيعي است كه خوشامد گفتن به «جنگ» براي كشوري كه با مشكلات داخلي و اقتصادي دست به گريبان است، نمي‌تواند منطقي باشد. ولي اگر در موقعيتي تاريخي قرار گرفته باشيم كه طرف مقابل‌مان «خويشتنداري» را نقطه ضعف تلقي كند و جري‌تر شود، راه‌حل چيست؟ زماني عباس پهلوان، سردبير مجله فردوسي در بهمن ۱۳۵۰ روي جلد مجله عكس انور سادات و موشه دايان را كنار هم انداخته بود و زير آن (روي انبوهي از تانك‌ها) با تيتر درشت نوشته شده بود: «جنگ تنها راه پيروزي مصر است». او در قسمتي از صفحه «ملاحظات» خود در همان شماره گفت: راستي مگر هيتلر چه كار مي‌كرد كه موشه دايان نمي‌كند؛ «خاك او عمر تو بادا كه به او مي‌ماني». آن‌ وقت حضرات هنوز براي «جنايات نازيسم» ضجه و مويه مي‌زنند و دنبال «جنايتكاران هيتلري» هستند كه بكشانند آنجا و دو شقه‌شان كنند. واقعا كه؟!
 دلم مي‌خواهد در اين كافرستان به رند تشنه لب شيراز پناه ببرم و همصدا با او بگويم: «از هر طرف كه رفتم جز وحشتم نيفزود/ زنهار از اين بيابان وين راه بي‌نهايت...»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون