براي روزهاي پس از پنجاه سالگي
سعيد واعظي
با انجام عمليات تقريبا محيرالعقول علي لاريجاني وزير ارشاد و ايجاد ويديو كلوپ نصفهنيمه سالهاي دهه هفتاد، بالاخره ويديوي vhs تازه به بازار آمده به بهانه ديدن برنامههاي علمي به خانهمان آمد و البته همهچيز را به خودش ديد جز همان علم بخت برگشته. اگر چه ويديو ديگر ممنوع نبود ولي ما كمافيالسابق نوارهاي پنهان نشدني vhs را با شيوههاي به روز جابهجا كردن مواد مخدر - كه توي همان فيلمها ديده بوديم - به خانه ميآورديم و فيلمهاي به زحمت از مرز گذشته و داغان شده را با چنان ولعي ميديديم كه بعضا يادمان ميرفت تصوير واقعي فيلمهاي ديده شده، خيلي بالاتر از سينماي خودمان است كه روي پردهها ميبينيمشان. ولي براي فيلمبيناني كه تقريبا هيچ چيز از سينماي جهان نميدانستند، كاچي بيآرد و شكر بهتر از هيچي بود . كمكم داشتيم ميفهميديم كه فيلمهاي روز جهان چه شكلي هستند و بازيگرانشان هم داشتند ما را شبيه خودشان ميكردند . جواني كه تا چند سال پيش هنرپيشه روزش همفري بوگارت بود، با ويديوي دست و پا شكسته آن روزها چند دهه يكي كرد و به دنيايي وارد شد كه بروس ويليس و ريچاردگر و چند تاي ديگرشان، ستارههايش شده بودند . فيلمهايي هم كه با پخش صداي دالبي به بازار جهاني آمده بودند با توزيع قاچاقي و از چندين سد گذشته به ويديوي ما كه ميرسيدند، صداي عاديشان هم در نميآمد و ما تقريبا نميفهميديم كه مثلا «فهرست شيندلر» اسپيلبرگ چرا بايد براي فيلمبرداري و ميكس صدا كانديد شده باشد.
بعدها كه موسسههاي پخش فيلم ويديويي وزارت ارشاد به دست بخش خصوصي افتاد، فيلمهاي زيادي از سينماي تقريبا روز جهان دوبله شد و ما تازه داشتيم كيفيت تصويري را به چشم ميديديم كه به خاطرش حاضر بوديم، خفت بازنگريهاي بيشتر از اندازه را به جان بخريم . ديدن فيلمهاي خوب دنيا كه موسسههاي تصوير دنياي هنر و قرن بيست و يك و ... لطفش را به ما كرده بود به اندازهاي براي ما سينماي اروپايشرقيزدهها تازگي داشت كه كمكم داشتيم تاركوفسكي و پاراجانف و آندره وايدا را فراموش ميكرديم . ما كه سالها سينماي آوانگارد جايزه بگير را به ضرب و زور مسوولان ديكته كن فرهنگيمان نشخوار ميكرديم، تازه داشتيم الفباي سينما و لذت ديدنش را ياد ميگرفتيم . اگر چه براي ما كودكان به ظاهر بزرگ شده كه همه كنشهاي فرهنگي ده كلاس يكي هميشگيمان به واقع واكنشهايي بود به سياست از بالا به پايين تصميمگيران حوزه فرهنگ، مهمتر از يادگيري، سرخوشي دست و پا شكسته ناشي از ديدن فيلمهايي بود كه حسرت ديدنش را داشتيم . سالها گذشت و زماني كه از ذهن و حس ما بختبرگشتههايي كه چهاردهه از عمرشان در ندانم و نديدنانگاري آوار شده جبري، چيز زيادي نمانده بود، با سيستم پخش DVD و زير نويس فارسي و فضاي مجازي، تقريبا سينماي جهان بدون بازبيني و واسطه به ما ميرسيد و بهرغم نداشتن حس و حال بدون مرز گذشته، خوشحال بوديم كه مانند آدمهاي نرمال، سينماي روز دنيا را اگر چه نه در سينما ولي با آرامش خيال ميبينيم و از سياستگذار فرهنگي نميترسيم كه سالها براي ما تصميم ميگرفت كه كدام سينما را حتي دوست داشته باشيم . با اين وضع به دور از دسترس بالادستيهاي تصميمساز، ما مانده بوديم كه فيلمهاي همين امروز را ببينيم يا دستپاچه و وامانده، تماشاي سينماي چهل سال گذشته را مثل نمازهاي قضا شده به جا بياوريم . حالا بماند كه بعضا وقت و انرژي ما تلف فيلمهايي ميشد كه زمانشان به سر شده بود و ارزشي براي پيگيري نداشت . حالا كه به سالهاي از سر گذشته نگاه ميكنيم، پشيمان خسارتهايي هستيم كه نخواسته سر ما آوار شد و كج و كوله مشيفرهنگي شبهكمونيستي شديم كه به ما امكان نداد كه حتي تصوير بازيگرپسند شدهمان را به ديوار اتاقمان بزنيم كه مبادا متهم به سادهانگاري نوجوانانه و جوانانه نشويم . براي كساني كه نه كودكيشان و نه نوجواني و جوانگيشان براي آقابالاسران فرهنگي تعريف نشده باشد، بزرگسالي ساخته ميشود با جمعي به هم چسبيده از كودك و نوجوان و جوان طلبكار نقنقو از وجود خودشان كه فرصت شناخت سينمايي را بهشان ندهند كه فقط و تنها فقط براي آنها ساخته شده باشد . سينمايي كه هر چه هست، پسند خودشان باشد نه مديران به ظاهر فرهنگسازي كه گريز از ساختار فرهنگي خودساختهشان تاوان داشته باشد و نه حتي منتقداني كه در اين مجال كاناليزه شده رشد كرده باشند .