سه شاه و يك وزير، سالهاي ساروتقي
مرتضي ميرحسيني
اصل و تبارش براي شاه عباس اهميتي نداشت. لياقتش را ديد و او را به خدمت گرفت. نظارت بر بخشي از طرحهاي راهسازي را به او سپرد و بعد كه به او بيشتر اعتماد كرد، كارهاي ديگري هم از او خواست. نامش تقي بود و به زردي موهايش از ديگران متمايز ميشد. حتي اغلب او را ساروتقي ميخواندند كه در تركي «تقي زردمو» معني ميدهد. بعد از چند سال خدمت به شاه عباس و اثبات تواناييهايش به يكي از خواص حكومت صفوي تبديل شد و در دوران شاه بعدي، به حلقه كوچك تصميمگيران كشور راه يافت. همان دوره، براي سركوب شورشي بزرگ به گيلان رفت و شورشيان را در خون فرو شست. در آن ماجرا - كه فصل مهمي از تاريخ گيلان است - قاطعيتي فراتر از آنچه از او انتظار ميرفت، نشان داد و احترام و تحسين بسياري از مردان دولت و دربار را كسب كرد. شاه صفي نيز به پاداش خدمات ساروتقي در گيلان، عنوان وزارت را با اختيارات فراوان به او داد و عملا اداره كشور - و قدرتي را كه براي انجام اين كار نياز بود - به او سپرد. ساروتقي به اين فرصت نه نگفت. وزارت را به دست گرفت و مهر خودش را پاي تاريخ ما كوبيد. نسيم خليلي در كتاب «تاريخ صفويه» درباره ساروتقي مينويسد: «مورخان او را شخصيتي نستوه و قابل احترام مينمايانند، شخصيتي كه ميكوشيد به آرماني فراتر از كسب امتيازات شخصي بينديشد و اين خصلت از او در ميان مردان جوياي نام و نان روزگارش شخصيتي منحصربهفرد و ستودني ساخته بود. برجستگيهاي روزگار شاه صفي همگي وامدار تلاشهاي خالصانه او در عرصه تشكيلات ديواني است.» هر چند نه همه سياستهايش درست و كارآمد بودند و نه خودش وزيري هميشه كامياب. البته نميشود گفت كه قدرت عميقا فاسدش كرد، اما قطعا تاثيرات بد و مخربي بر او گذاشت. رفتهرفته از شنيدن مشورت احساس بينيازي كرد و عزم راسخش به لجاجت آلوده شد. پيامد دستورات نادرستش را ناديده ميگرفت و هزينههاي سياسي خطاهايش را نميديد. اساسا ديگر اهميتي به اين چيزها نميداد. حتي به دشمناني كه در دولت و دربار لانه كرده بودند و روز به روز تعدادشان بيشتر - و دلايل و انگيزههايشان قويتر - ميشد، اعتنايي نداشت. همچنين با سختگيري به برخي اميران مرزنشين، مشكلاتي در گوشه و كنار كشور ايجاد كرد و حتي خان قندهار را به جدايي از ايران و پناهندگي به هند سوق داد. سرانجام به جايي رسيد كه خودش را محور دنيا ديد و هر پيشنهاد متفاوتي را نافرماني تعبير كرد. از همه - جز شاه - اطاعت بيچونوچرا ميخواست و سياستورزي را با اعمال زور اشتباه ميگرفت. رويمر مينويسد: «ساروتقي چنان عنايت و التفات شاه صفي را ربود كه توانست بر صاحبان قدرت زمانه و اشرافيت نظامي اعمال نفوذ كند. اقدامات كارآمد ديواني مخصوصا در حوزه امور مالي قادرش ساخت تا عايدات مملكت را به سطح و ترازي برساند كه تا آن روزگار در ايران سابقه نداشت. او براي اين منظور از تشكيلات جاسوسي بهره جست و اين فعاليتها در عين حال كه بر محبوبيتش در بعضي مناطق افزود، در جاهاي ديگر تاثيري معكوس داشت. همچنين او به مرور ايام، چنان مقتدر و سازشناپذير شد و چنان عادات مستبدانه و ميل به تسلط بر ديگران در او ريشه زد كه نه فقط دشمناني براي خود تراشيد كه به منافع دولت هم تجاوز كرد.» حتي بعد از مرگ شاه صفي و جانشيني شاه عباس دوم نيز در قدرت باقي ماند و به همان سبك و سياق گذشته، كشور را اداره كرد. البته اگر وسعت كشور و بزرگي و پيچيدگي مسائل پادشاهي را در نظر بگيريم، همچنان وزيري لايق بود و از پس كارها برميآمد. اما تفاوت دوره جديد با گذشته را نديد يا ديد و طبق عادت، اهميتي برايش قائل نشد. در محاصره دشمنانش گرفتار و در توطئهاي سربهنيست شد. چند نفر از سركردگان قزلباش - كه ساروتقي مدتها جاسوسيشان را ميكرد و دنبال بهانهاي براي ضبط اموالشان بود - با هم دست به يكي كردند و وزير بزرگ را در خانهاش كشتند. شاه عباس دوم همه قاتلان را دستگير و مجازات كرد و وزير ديگري را براي اداره كشور به خدمت گرفت. ساروتقي را هم كه در چنين روزهايي از سال 1024 خورشيدي كشته شد، با احترام خاك كردند. در تاريخ ما نيز نام نيكي از او به جاي مانده است.