سيمين سليماني
آلبوم «صفحه سي و پنج» كه اخيرا درآمده، چهارمين مجموعهاي است كه سام اصفهاني به عنوان آهنگساز منتشر ميكند؛ اثري با رويكردي نو، بر موسيقي معاصر آوازي كه روي سه رباعي از حكيم عمر خيام بنا شده است. آلبومي كه سام اصفهاني آهنگساز و نوازنده پيانوي آن بوده؛ عماد عامري، آواز اثر و كاوه عابدين، طراحي صدا و تنظيم الكترونيك آن را بر عهده داشته است. يكي از جذابترين ويژگيهاي اين اثر درهم آميختگي اجزاي آن است.
اصفهاني ميگويد قرابت ديرينهاش با رباعيات خيام، او را بر آن داشت تا اولين مجموعه با كلام خود را بر اين متون بنا بگذارد؛ او در اين راستا پيوند به ريشههاي موسيقي ايراني را هم لحاظ داشته و همچنان بر آن تاكيد دارد. گفتوگوي «اعتماد» را با اين آهنگساز بخوانيد.
در ابتداي گفتوگو درباره آلبوم تازه انتشار يافته خودتان بيشتر بگوييد.
آلبوم «صفحه سي و پنج» اولين آلبومي است كه در آن با موسيقي آوازي، كلام و متن مواجه ميشوم. قبل از اين مجموعه سينگل تِركهاي پراكندهاي بر اساس موسيقي آوازي داشتم كه بسياري از آنها منتشر نشدند، اما در مورد كنار هم قرار گرفتن قطعاتي مرتبط به هم و تشكيل يك مجموعه، آلبوم صفحه سي و پنج اولين مجموعه من با اين ويژگي است.
در نتيجه اين كاري متفاوت از آثار قبلي شماست؛ براي مخاطبان ما بگوييد كارهاي قبلي در چه فضايي بودند؟
طي اين سالها سه آلبوم قبليام، ساز تخصصي، رشته تحصيلي و از همه مهمتر، سليقه شخصيام، من را به سمت خلق آثار اينسترومنتال و صرفا استفاده از موسيقيسازي سوق دادند... .
با توجه به ويژگي آثار پيشينتان، ايده اين آلبوم جديد چگونه شكل گرفت؟
مهمترين دليل شكلگيري اين آلبوم با كلام، ماهيت حقيقي خيام بود. خيام جايگاهي ويژه براي من دارد؛ قرابت من با شعر و ادبيات، به دوران نوجوانيام برميگردد و اين انس با اشعار سپيد يا نيمايي آغاز شد و بعدها حتي سليقه نوشتن من در شعر نيز به همين سمت رفت؛ سال ۹۶ مجموعه شعر «سمفوني شعر شب» را با حمايت انتشارات بوتيمار منتشر كردم كه حاصل شعرنوشتههاي من در همين سبك و سياق است، اما اولين شاعر حوزه ادبيات كلاسيكي كه در دوره نوجواني با او آشنا شدم، خيام بود. خيام برايم پلي شد تا به آثار شاعران كلاسيك از جمله سعدي و عطار علاقهمند شوم. البته مواجهه من با خيام در هر مقطعي متفاوت بود؛ آزادانديشي و رها بودن، در لحظه و حال زندگي كردن، به قبل و بعد فكر نكردن و در جايي، كلام مينيمال و جادوي كلام و اينكه چطور ميتوان چيزها را به درستي كنار هم قرار داد، برايم جذاب بود. در سالهاي اخير آشنايي با نگرش و فلسفه به خصوص فلسفه شرق باعث شد كه جذب نگاه اگزيستانسيال خيام شوم. اينكه از قبل ميدانستم چه اشعاري را ميخواهم براي مجموعه انتخاب كنم، باعث شد اولين قطعه شكل بگيرد، در واقع در ابتدا اصلا قرار نبود اينها تبديل به مجموعه شوند ولي وقتي در استوديو با عماد عامري و كاوه عابدين شروع به ضبط كرديم، بعد از تغييراتي كه كاوه عابدين در تدوين ايجاد كرد به اين نتيجه رسيديم كه حيف است اين مجموعه شكل نگيرد و در نهايت با نگاه تازهاي به موسيقي آوازي، چنين مجموعهاي را منتشر كرديم.
اين قطعات ابتدا براي پيانو، يك ساز افكتيو در كنار پيانو وكال نوشته شد؛ همانطور كه در شرح آلبوم نوشتم، از اولين نت ميدانستم كه اين قطعات را فقط بايد عماد عامري بخواند. من و عماد با هم آشنايي قبلي داشتيم و هميشه منتظر شرايطي بودم كه بتوانيم با يكديگر همكاري جدي داشته باشيم و چون از توانايي عماد در خواندن استايلها يا رِنج صوتي او مطلع بودم، اين قطعات را از اولين نت اولين قطعه، براي صداي عماد عامري نوشتم. بعد از اينكه خودم قطعات را با پيانو در استوديو ضبط كردم، تنها چيزي كه داشتيم، پيانوي من و آواز عماد بود كه قرار شد در مرحله ميكس تغييراتي روي آنها انجام دهيم و ميتوانم بگويم آنجا بود كه كاوه عابدين با حضورش تاثير و نقش خود را به خوبي ايفا كرد و افكتهاي الكترونيك بسيار خلاقانهاي شكل گرفت طوري كه بدون استفاده از هيچگونه سمپل آمادهاي، تكتك داشتههاي موسيقايي ركورد شدهمان مهندسي شد و كار، خلاقانه نهايي شكل گرفت.
يك كار گروهي كه انگار از نتيجه آن هم راضي هستيد...
بله، اين آلبوم حاصل ساعتها گفتوگو بين من، كاوه و عماد است راجع به اينكه هر كدام از افكتها چرا و چطور شكل ميگيرد يا از كجا شروع شده است و در كجا تمام ميشود و حاوي چه روايتي است.
براي خود شما به عنوان آهنگساز، چقدر ريشههاي موسيقي ايراني اهميت دارد؟
طي اين سالها تقريبا قطعاتي كه پراكنده يا در قالب مجموعهاي منتشر كردم، بهطور مستقيم يا غيرمستقيم وامدار متريال موسيقي ايراني بودهاند. اين بهرهمندي گاهي در حوزه ريتم است، گاهي موتيفي كوتاه و حتي در برخي آثار، خود ملودي اصلي مثل پانوراماها؛ در واقع اين متريال به داد سواد و آموختههاي تكنيكال من در حوزه كمپوزيسيون ميرسند و اثر را در عين داشتن رويكرد معاصر، به بن و ريشهاي قابل اطمينان متصل نگه ميدارند. در اين آلبوم هم همين رويكرد وجود دارد بهطوري كه قطعات «نه تو» و «نه من» به ترتيب مستقيم از متعلقاتِ دستگاه نوا و بيات ترك و قطعه «ماني» غيرمستقيم وامدارِ ايدههاي تماتيك موسيقي ايراني است.
در صفحه سي و پنج ميتوان گفت فضاي كار، نگرش جديدي به موسيقي آوازي دارد؛ بهطوري كه همه چيز، تنها در خدمت كلام و موسيقي آوازي نيست. به نوعي موسيقي، در بكگراند يك صداي فورگراند آوازي حضور ندارد، بلكه سعي شده بهگونهاي همه اينها در هم تنيده شود كه پارامتري برجستهتر از بقيه اجزا نباشد. در اين اثر، ما شاهد به هم آميختگي اجزا هستيم يعني شما صداي پيانو را، هم ميشنويد هم نميشنويد، افكتهاي الكترونيك را، هم داريد هم نه. همينطور صداي وكال و كلام كه هم حضور دارد هم حضور ندارد و تمام عوامل به گونهاي در هم تنيده شده كه يك مجموعه صوتي شنيده شود؛ به نظر خودم اين مساله شاخصه اصلي اين اثر است.
هنرمنداني هستند كه علاوه بر نگاه نو به موازات آن به اصالتها هم توجه دارند، اين موضوع چرا مهم است؟
فكر ميكنم مواجهه هر آهنگسازي با خلاقيت و نوگرايي كاملا ميتواند متفاوت باشد و همين تفاوت است كه تنوع آثار هنري را تشكيل ميدهد. اين رويكرد در تاريخ موسيقي معاصر ما خيلي چيز جديدي هم نيست و آهنگسازان بسياري دغدغهمند از اصالت يا به نگاه من ريشهها در خلق اثر استفاده كردند؛ از امينالله حسين، حنانه گرفته تا به آهنگسازان جوان امروز و شايد فقط نوع مواجهه با آن و به كارگيري آنها با هم فرق ميكند؛ براي من هم همينطور است؛ اين بيان و انتخاب شخصي من به دور از شعارهاي عِرقي و اغراقآميز است. ميتوانم بگويم بخشي از آنچه هويت مرا ميسازد، ريشههاي من است. مساله، تعلق روان شخصي و جمعي من به جايي است كه به آن تعلق دارم و جايي كه چيزهاي بيشتري را ديده و شنيده و با آنها مواجه شدم. من در اين اقليم، نسبت به كسي كه از آن دور است بهتر ميتوانم راجع به درد بنويسم حتي اگر يك فارسي زبان يا يك همميهن من كه از كشور دور است در قياس با من كه در اين اقليم هستم، باشد، من ميتوانم دريافت عميقتري از موسيقي اين اقليم نسبت به آهنگسازي كه صرفا از دور به تئوري آن بسنده كرده، داشته باشم.
ما گنجينه عجيبي در موسيقي نواحي و مقامي خود داريم كه همچنان دست نخورده باقي مانده و ميتوان با آن كيمياگري كرد. طي اين سالها از مقامهاي تنبور كرمانشاه تا دوتار خراساني و موسيقي گيلان در سه مجموعه پيشينم «ماندالاي درون»، «مانترا» و «سوترا» بهره جستم. اين مساله براي من مثل كشف و شهود است گويي توسط تكنيك و ابزاري كه ميشناسم، با آنچه نميشناسم، بيشتر مواجه ميشوم؛ راجع به موسيقي دستگاهي ايراني هم همينطور... در سه آلبوم قبلي، قطعاتي با پيشوند «پانوراما» دارم كه كنايه و سمبلي از كشيده شدن زمان است از قديم مواجه شدن با آن در زمان حال؛ پانوراما ماهور، گردانيه و نهفت و... از اين دسته هستند.
با توجه به نگاهي كه داريد، از بازخوردهايي كه دريافت كرديد، هم براي مخاطبان ما بگوييد...
البته كه ما همچنان شاهد تعصبهاي عجيب در مورد سنتهايمان هستيم براي مثال وقتي اولين قطعهاي كه روي پانوراماي درآمد ماهور نوشته بودم را با اشتياق زياد اجرا كردم، چون در آن زمان كه سن من كمتر بود و نظر ديگران برايم مهم بود، قطعه را براي يكي از اساتيد موسيقي ايراني فرستادم و در كمال تعجب با واكنشي عجيب مواجه شدم كه اين قطعه اصلا درآمد ماهور نيست و نبايد اسم آن را درآمد ماهور گذاشت، درآمد ماهور بايد اينطور شروع شود، به اينجا برسد و در قسمتي تمام شود. به نظرم وقتي چنين تعصبات يا گاردهايي وجود دارد بايد توقع چنين توقفي را در اين نقطهاي كه هستيم، داشته باشيم در صورتي كه بسياري از همسايههاي ما مثل آذربايجان، گرجستان، ارمنستان و همسايههايي كه از لحاظ قدمت موسيقي، اصلا از ما جلوتر نيستند به واسطه شكسته شدن تعصبات توانستهاند از اين سد بگذرند. ما اگر گوشهاي داريم كه متعلق به يك اقليم است، اجازه دهيم كه همه آن را بشناسند، چرا فقط بايد فلان استاد آن را بلد باشد و سينه به سينه منتقلش كند. ولي با اين اوصاف، همچنان براي من شيرين است و دنبال اين ماجرا يعني تجربه كارهاي نو خواهم رفت.
شما خودتان موسيقي را از كودكي فرا گرفتهايد و هم تجربيات آكادميك داريد، به نظرتان فضاي دانشگاهي ما در حوزه موسيقي براي پرورش كسي كه به دنبال اين هنر است، چقدر پتانسيل دارد؟
من فكر ميكنم تجربه كردن فضاي آكادميك براي هر رشتهاي لازم باشد، اما كافي نه. شايد من به عنوان كسي كه سالهاست در دانشگاه تدريس ميكنم نبايد اين حرف را بزنم ولي واقعيت اين است كه دانشگاه به هيچوجه پاسخگوي نياز فني و سختافزاري دانشجو و هنر آموزش نيست. فضايي است كه شما را بالاي يك بلندي ميبرد و از آن بلندي به شما نشان ميدهد كه چيزي شبيه هارموني، فرم يا كمپوزيسيون وجود دارد، اما فرصت كنش و مواجهه را به شما نميدهد و از جايي به بعد، حداقل آنطور كه من در مورد همكلاسيها، دوستان و حتي اساتيدم يا دانشجوها و دوستانم در دانشگاهها، تجربه كردهام، شايد دانشگاه اتمسفر خوبي است براي در جريان كلي قرار گرفتن يا پيدا كردن لينكهاي كاري. در واقع در دانشگاه يا فضاي آكادميك شايد بتوان تا حدي به دانش هنري دست پيدا كرد، اما دستيابي به آگاهي هنري به هيچوجه كار دانشگاه نيست و در آنجا به دست نميآيد. سواي اين كاستيها، من معتقدم از زماني به بعد، موسيقي به خودي خود براي خودش كافي نيست يعني يك آهنگساز، نوازنده و حتي يك شنونده خوب موسيقي بايد سينما را بشناسد، بايد شاعر باشد، بايد ادبيات را بشناسد و يك دستاويز بصري براي موسيقياش داشته باشد وگرنه ماجرا تمام ميشود و اين بارقه و خلاقيت هم به تبعيت آن تمام خواهد شد.
متشكرم و اينكه آيا برنامه يا پروژه جديدي هم در دست داريد؟
در واقع من بدترين گزينه براي پاسخ به اين پرسش شما هستم، چون از گذشته هيچ هدف طولاني مدتي در مورد فعاليت هنري و حتي زندگي شخصيام ندارم. حتي به جرات ميتوانم بگويم هيچ كدام از اين آلبومها با برنامهريزي طولانيمدت قبلي شكل نگرفته، بلكه در جريان زندگيام رخ داده است به همين دليل با جسارت ميتوانم پشت سر نت به نت آن بايستم و بگويم كه اين نتها خودِخودِ من هستند در مقاطع مختلف زماني. نه كار سفارشي بوده و نه اهدافي مثل مشاركت در فستيوال يا مسابقهاي بوده است. در ضمن خوشبختانه يا متاسفانه هيچ اسپانسري طي اين سالها از هيچ كدام از آثار من حمايت نكرد و در طول اين سالها يكه و تنها و كاملا مستقل كار كردهام. روزي به طنز به يكي از دوستان ميگفتم بيزينس من درس دادن است ولي كارم نوشتن موسيقي يا شعر يا بازي با گِل است و در اين سالها به اين شكل كار ميكنم، كسب درآمد ميكنم و قطعاتي را كه طي سالهاي قبل نوشتم با هزينه شخصي در استوديو ضبط و منتشر ميكنم كه در نهايت هم ممكن است كسي آنها را نخرد يا حتي شنيده نشوند، اما اين تنها راهي است كه من در حال حاضر براي چرخه حيات پيدا كردم در نهايت خيلي نقشه از پيش تعريف شدهاي ندارم ولي هميشه در حال كار كردن هستم. در حال حاضر هم آثاري دارم كه هنوز منتشر نشدهاند. چيزي كه اين روزها برايم جذاب است و از برنامههايي است كه دوست دارم انجام دهم، مجموعه و كلاژي است از ايدههاي پرفورمنس كه طي سالهاي مختلف نوشتهام و به واسطه هزينهبر بودنشان اگر دغدغه مالي اجازه دهد آنها را منتشر خواهم كرد.
هميشه به اين نقطه ميرسيم، هنرمندان مستقلي كه شرايط مالي، دست آنها را در ارايه و انتشار آثارشان ميبندد...
همينطور است... و شايد ناگوارتر عدم حمايتي است كه حتي در كلوني كوچك موزيسينهاي جدي خودمان هم نداريم چه به لحاظ مالي مثل خريد و معرفي آثار همكارانمان و چه به لحاظ معنوياش مثل اجرا كردن يا حتي شنيدنش. ما در اين كلوني كوچك گاهي حتي آثار دوستانمان را هم گوش نميدهيم يا در اجراها مشاركت نداريم. تا جايي شايد يك هنرمند مستقل چه به لحاظ مالي و چه روحي بتواند تاب بياورد، اما فاصله با انزوا و انفعال در چنين شرايطي بسيار نزديك است. در پايان از اينكه دوستاني چون شما و از اصحاب رسانه كه دغدغهمند هستند و بيچشمداشت سعي در اشاعه و معرفي هنرمندان و آثار دارند، صميمانه تشكر ميكنم. شايد اين همراهي امروز خيلي به چشم نيايد، اما قطعا نقش ماندگار و مهمي در تاريخ فرهنگ خواهد داشت.