• ۱۴۰۳ شنبه ۸ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5880 -
  • ۱۴۰۳ دوشنبه ۲۳ مهر

انتظار و احتضار در ساعت ۵ عصر!

اميد مافي

دور از ابهام و ايهام در آن سوي شهر و در ايستگاه راه‌آهن، هر روز زني كه سال‌هاست در آينه پير شده، راس ساعت ۵ عصر آفتابي مي‌شود. زني كه خط‌هاي پيشاني‌اش ارتباط مستقيم به سن و سالش دارد. زني كه سرش را روي شانه باد مي‌گذارد، لام تا كام حرف نمي‌زند و به دوردست خيره مي‌شود تا قطار سريع‌السير از راه برسد. ساعتي بعد قطار سوت مي‌كشد و متوقف مي‌شود، زن مسافران را ورانداز مي‌كند و با ابروان درهم كشيده خسته و شكسته راه‌آهن را به مقصدي نامعلوم ترك مي‌كند. 
حالا سال‌هاست آن زن هر روز حوالي ساعت ۵ عصر با شوق و ذوق در ايستگاه منتظر است.سوزنبانان مي‌گويند او دارد روزهاي بعد رفتنِ مسافرش را مي‌شمارد و دلش براي گمشده‌اش غنج و خنج مي‌رود. 
 تحقيقات دقيق‌تر اما نشان مي‌دهد زن منتظر مردي است كه در خيالش به بتي زيبا مبدل شده است. مردي كه از دزفول براي بانويش نامه نوشته و خبر داده تا چهار روز ديگر پيش او خواهد بود اما...! 
جنگ تمام شده و سربازان جوان به خانه‌هاي‌شان برگشته و مسن شده‌اند. اسرا در پيرامون ميانسالي خاطرات‌شان را واگويه مي‌كنند، اما مسافر زن هنوز در راه است. مسافري چشم پاك اما بي‌پلاك كه در گذر فصل‌ها، خيال آمدنش به روزهاي سوزناك و غمناك يك زن الصاق شده. زني كه هر روز عصر در ساعت ۵ اسپند را آماده مي‌كند، رازيانه را در پياله مي‌ريزد، حياط را آب وجارو مي‌كند و شتابناك خود را به ايستگاه مي‌رساند تا به وقت رسيدن مردي بلند‌قامت و زيبارو كه ۳۸‌سال از آخرين نامه‌اش مي‌گذرد، كل بكشد، كف بزند و خزف روياهايش را با صدف معاوضه كند. زني كه از چشم‌انتظاري دست نمي‌كشد و به دلش برات شده دير يا زود مسافرش در بعدازظهري خنك همراه نسيم و قاصدك از پله‌هاي قطار پايين خواهد آمد و آرام و شمرده زير گوش بانويش خواهد گفت: من تو را به اندازه تعداد روزهاي صبوري‌ات دوست دارم!
قطار مي‌رود
تو مي‌روي
تمام ايستگاه مي‌رود
و من چقدر ساده‌ام
كه سال‌هاي سال
در انتظار تو
كنار اين قطار ايستاده‌ام
و همچنان
به نرده‌هاي ايستگاه رفته
تكيه داده‌ام…

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون