نگاهي به تحسين شدهترين كارتون دو دهه اخير صنعت انيميشن جهان
كارتون «موشها و آدمها»
محمد تقيزاده
كارتون موش سرآشپز از تحسين شدهترين كارتونهاي دو دهه اخير صنعت انيميشن جهان و برنده اسكار هشتادم و گلدن گلوب شصت و پنجم است. انيميشني كه راجر ايبرت، منتقد سرشناس امريكايي آن را از حيث قصه، فضاسازي و رنگ و نور و همچنين شخصيتپردازي ممتاز دانسته و نقدهاي مثبت زيادي روي آن نوشته شد. اين در حالي است كه اين محصول مشترك پيسكار و ديزني، فارغ از وجوه بصري جذاب، كشمكشهاي مهيج و برخي شوخيها و ايدههاي بانمك، داراي ايرادات اساسي در روايت، شخصيتپردازي و تصويرسازي است كه در ادامه به آن پرداخته شده است:
روايت: مسير روايي موش سرآشپز مسير منسجم و معناداري نيست و مدام از اين شاخه به آن شاخه ميپرد. موضوع رِمي و خانواده و قوم و خويشهايش از يك سو و تمنا و علاقه او به آشپزي، دو خط اصلي و پلات داستان است كه هيچ كدام به خوبي تشريح و تبيين نميشوند و مدام انتقال روايي و موضوعي به اين دو فضا شكل ميگيرد. رمي از خانوادهاش جدا ميشود و شخصيت او براي مخاطب تا حد زيادي تشريح ميشود اينكه او علاقهمند به آشپزي است و استعدادهايي در اين عرصه از خود بروز ميدهد باعث همراهي و باورپذيري علاقه او ميشود اما مشخص نميشود كه چگونه رمي آماتور و تازه كار به يكباره قابليت اداره يك رستوران معتبر را پيدا ميكند و از پس پخت غذاهاي جديد و پركار بر ميآيد. به عبارتي فيلمساز از علاقه و استعداد حرف ميزند اما مسير رسيدن به اين عشق و شور يعني آشپز شدن به هيچوجه نشان تماشاگر داده نميشود مسيري كه قطعا در باورپذيري داستان و ماندگاري اثر بسيار مهم و موثر است. از سوي ديگر، شاهد شتابزدگي غيرقابل وصف فيلمساز در يكسوم انتهايي انيميشن هستيم به نحوي كه گويي قرار است همه گرهها به يكباره و در مدت كم باز شود: مساله مهم ارتباط موشها و آدمها و سوءتفاهماتي كه بين آنهاست به خوبي حل ميشود، لينگوئيني و كولت تاتو ارتباطشان شكل ميگيرد و به بهترين نحو تداوم مييابد، رهبري لينگوئيني توسط رمي به سمتي فانتزي و حتي متافيزيكي ادامه پيدا ميكند و درنهايت منتقد سختگير و خشك به غذاي رمي و سيستم جديد آشپزخانه نمره قبولي ميدهد تا همه چيز به عاديترين و سطحيترين شكل ممكن پايان خوشي پيدا كند و ردپاي منطق در اين وضعيت، كمترين سهم را داشته باشد.
شخصيتپردازي: رمي يا همان موش سرآشپز، اصليترين و به نوعي قهرمان داستان است. علاقه او به آشپزي، استعدادش در مزه و بو، تمايز و تفاوتش با ديگر موشها تا حد زيادي تبيين و مشخص ميشود اما همچنانكه گفته شد، چگونگي آشپزشدنش معلوم نميشود، نحوه هدايت لينگوئيني ازسوي رمي به شكلي غيرعادي، محل تحليلهاي ايدئولوژيك، فلسفي و سياسي زيادي ميشود تا درنهايت مهمترين و بهترين شخصيت داستان نيز با شبهاتي و باگهايي در پرورش شخصيت در فيلمنامه مواجه باشد. به جز رمي، بقيه شخصيتها با مشكلات بيشتري همراه هستند. پدر رمي، جانگو، رفتارها و موقعيتهايش مشخص نيست اينكه شخصيتي ضدانسان چگونه در انتها و بدون هيچ توضيحي به حمايت و كمك انسانها ميرود، از سوي ديگر، كاراكتر دختر به عنوان تنها زن آشپزخانه كه در ابتدا شخصيتي بسيار جدي و خشن دارد يكباره وارد مسير عاطفي ميشود و به طور غيرمشخص تغيير حال و رفتار پيدا ميكند، برادر رمي، اميل، هيچ خصيصه رفتاري قابل توجهي پيدا نميكند و براي مخاطب وجاهتي سطحي و تزييني دارد، جونا رابرت اسكينر صاحب جديد و سنگدل رستوران گوستو به عنوان آنتاگونيست داستان، يكباره ظاهر و يكباره غيب ميشود و دليل شرارت و دشمني او در برخي لحظات به خصوص در مواجهه با لينگوئيني مشخص نميشود.
تصويرسازي: موش سرآشپز در كنار داستاني كه پيش ميبرد خيلي موكد و مصر است كه به تصويرسازي از برخي موضوعات و جغرافياها ازجمله خانواده و شهر پاريس بپردازد. درباره شخصيتهاي نه چندان موفق خانواده از پدر و برادر تا خود رمي در بخش قبل توضيحاتي داده شد. درباره شهر پاريس اما نكات مهمي وجود دارد كه براي طرفداران انيميشن و كساني كه مدعي هستند كه موش سرآشپز در درآوردن تصوير شهر موفق بوده، حايز اهميت است. موش سرآشپز در ابتدا و در همان آغاز جغرافياي داستان را پاريس معرفي ميكند كه در آن رستورانها و غذاها محبوبيت و اهميت دوچنداني دارند. از سوي ديگر، پس از جدايي رمي از خانواده شاهد عبور او از چند صحنه عاشقانه هستيم تا درنهايت به سقف خانه رسيده و تصوير برج ايفل به عنوان نماد پاريس نشانمان داده شود. تصويرسازي از پاريس در اين كارتون همين اندازه كوتاه و همينقدر سمبليك و ظاهري است و بيش از اين هيچ حضور و نشانهاي از شهر معلوم نميشود، به طوريكه اگر اين دو نماد و سكانس را برداريم، ميتوان مدعي شد كه كارتون مثلا در رم ميگذرد. آدمهاي رستوران و آشپزخانه هيچ ويژگي كه بيانگر فرانسوي بودن باشد، ندارند و جغرافيا و لوكيشنها هيچ نشان و هويتي از پاريس اول قصه را نمايندگي نميكنند.
به نظر ميرسد سازندگان اين انيميشن در ساخت اين كارتون اداي ديني به فيلم ماندگار بيلي وايلدر «عشق در بعد از ظهر» داشتند، براي نمونه جايي كه سرآشپز جديد به بازرس زنگ ميزند و به بازپرس گزارش ميدهد، به طور نعل به نعل از آن فيلم گرفته شده است با اين تفاوت مهم كه در آنجا ديالوگ كوتاهي از سوي پليس گفته ميشود كه به شدت شهر را در آن فيلم ميسازد و در اينجا خبري از آن نيست. آنجا پليس در جواب ادعاي خيانت از سوي يكي از شهروندان ميگويد كه اينجا پاريس است و اين اتفاقات طبيعي است. همين يك جمله و بدون نشان دادن نمادهاي رايج و كليشهاي پاريس از جمله برج ايفل، توانسته جغرافياي اين شهر را در عشق در بعد از ظهر درآورد درحالي كه ادعاي برد- برد سازنده راتاتويي، در تصويرسازي پاريس تنها مبتني بر كليشهها و تصويرسازيهاي نمادين و سطحي است كه خيلي زود هم تمام ميشود و هرگز در بطن اثر و شخصيتها تبلور پيدا نميكند.