از همزباني تا همدلي
محسن آزموده
شاعر گفته: «همدلي از همزباني بهتر است»، درست. اما حقيقت آن است كه يكي از بهترين راهها براي ايجاد همدلي، همزباني است. وقتي دو نفر با زباني مشترك با هم صحبت ميكنند، خيلي زودتر ميتوانند با يكديگر اخت شوند، سوءتفاهمها را برطرف كنند، نقاط اشتراك و تفارقشان را بيابند و به همدلي برسند. در دنياي امروز كه ضرورتهاي سياسي و اجتماعي، جوامع بشري را به كشورهايي جداگانه تقسيم كرده، چند كشور بيشتر نيستند كه مردم آنها به زبان فارسي حرف ميزنند: ايران، تاجيكستان و افغانستان. در ازبكستان نيز فارسي زبانان اقليت بزرگي محسوب ميشوند. ايران بزرگترين كشور فارسي زبان در دنياست، با 50 ميليون نفر كه زبان اولشان فارسي است، يعني بيش از 60 درصد جمعيت. بعد از آن افغانستان است. به نوشته منابع آنلاين، فارسي رايجترين زبان در اين كشور است، يعني بيش از 16 ميليون نفر (حدود 50 درصد) جمعيت اين كشور است. ضمن آنكه فارسي در افغانستان زبان ميانجي هم هست، يعني زباني كه گويشوران زبانهاي گوناگون در اين كشور براي فهميدن حرف هم به كار ميبرند. در تاجيكستان هم فارسي زبان ملي و رسمي است و حدود هفت و نيم ميليون يعني نزديك به 85 درصد مردم اين كشور به فارسي حرف ميزنند. بهطور كلي بيش از 70 ميليون نفر در جهان فارسي حرف ميزنند كه اين عدد با توجه به كساني كه زبان دومشان فارسي است، به 130 ميليون نفر ميرسد و از اين نظر ايران رتبه ششم در جهان را دارد. اين اطلاعات را از ويكيپديا درآوردم كه البته خودش متكي بر منابعي مثل اتنولوگ است و به نظر ميآيد درست باشد.
موضوع درستي و غلطي دقيق اين اطلاعات نيست. مساله همان همزباني و در نتيجه همدلي است، وگرنه با كمي جستوجو ميتوان آمارهاي دقيقتر و مستندتري يافت. ما ايرانيهاي امروزي، تا قبل از وزش بادهاي غربي و ورود تجدد به ايران، بيش از غرب، با سرزمينهاي شرقي آمد و شد داشتيم. جنگ و درگيري با يونانيان و بعدا روميها درست، اين هم درست كه اعراب چهارده قرن پيش از جنوب غربي وارد فلات ايران شدند. خطر اصلي و هميشگي اما از شمال شرقي و شرق احساس ميشد. يك دليلش اين بود كه مطابق بسياري از نظريهها-كه البته قابل شك و ترديد هستند- خود آرياييها از شمال و شمال شرقي و از دشتهاي آسياي ميانه به اين نجد مهاجرت كرده بودند. خاستگاهشان هم سرزميني افسانهاي به اسم ايرانويج بوده، جايي كه بسياري حدس ميزنند در خوارزم كنوني باشد، يعني حوالي جايي كه رودخانه جيحون به درياچه آرال ميريزد. اين بخش از اين جهت براي ايرانيهايي كه به زبان ايراني كهن و بعدا فارسي صحبت ميكردند، اهميتي ويژه و خاص دارد. بعدها و پس از ورود اسلام، بار ديگر زبان فارسي به شكل مكتوب در اين منطقه احيا شد، منطقهاي كه محل تلاقي سه ناحيه مهم است: خراسان، ماوراءالنهر و خوارزم. آن زمان خبري از تاجيكستان و افغانستان و ازبكستان و تركمنستان و ايران كنوني نبود. همه اينها سرزميني بود كه دست كم در اذهان ديوانسالارها و دبيرها و نويسندهها، به عنوان ايران يا ايرانشهر شناخته ميشد و گسترهاش از جيحون و سيحون تا دجله و فرات تداوم داشت.
در طول قرنهاي بعد، به رغم اتفاقها و رويدادهاي متفاوت مثل ورود اقوام بيابانگرد ترك و سپس يورش مغولها، باز اين زبان فارسي باقي ماند و به شكلهاي مختلف شعر و نثر با درونمايههاي متفاوت از ادبيات تغزلي و عرفاني و طبيعتگرا و ستايشگر گرفته تا سفرنامه و اندرزنامه و تاريخنگاري و ... عهدهدار انتقال معرفت و دانش پيشينيان و ميراث هويتي آنها به نسلهاي بعدي شد. بعد از حملههاي مغولها و اعقابشان مثل تيموريها، رفتهرفته توجهها به سمت مركز و غرب كشور گرايش يافت، ضمن آنكه با ظهور صفويه در مركز فلات ايران، رنسانس اروپايي هم به وقوع پيوست و مركز تغييرات و تهديدات جدي، به غرب منتقل شد. به تدريج ما كساني كه در ايران امروز زندگي ميكرديم، از سرزمينهاي شرقي و شمال شرقي غافل شديم، گو اينكه با ظهور حكومت اقتدارگراي تزارها در روسيه و دستاندازيهاي آنها بر سرزمينهاي جنوبي، كار ديگري هم از دستمان بر نميآمد و دلمشغوليهاي ديگري داشتيم.
اين موضوع تا به امروز ادامه داشته يعني ما همچنان بيش از هر چيز درگير مناسبات و درگيريهايمان با غرب و در غرب هستيم و خيلي متوجه آنچه در شرق كشورمان ميگذرد، نيستيم. عامه مردم كه هيچ، بسيار اندك و انگشتشمارند روشنفكراني كه اطلاعاتي ولو اجمالي درباره كشورهاي فارسيزبان همسايه مثل افغانستان و به ويژه تاجيكستان داشته باشند. عموم البته قصوري نورزيدهاند، كسي كه مهندس است يا پزشك يا كارگر يا خياط، دليلي ندارد درباره كشورهاي فارسيزبان تحقيق كند. سياستمدارها هم كه دنبال اولويتها و برنامههاي خودشان هستند. ميماند روشنفكران و پژوهشگران. ايشان هستند كه بايد متوجه ميراث مشترك و ظرفيت بالاي اين همزباني باشند. اين سخن به معناي كوبيدن بر طبل ناسيوناليسم افراطي يا هويتگرايي زباني و قومي و ... نيست. موضوع يافتن راههاي همدلي به ميانجي همزباني است. كافي است آثار بزرگي چون تاريخ بيهقي و تاريخ جهانگشاي جويني و چهارمقاله نظامي عروضي را با دقت به اسامي افراد و نام مكانها بخوانيم، آنگاه در مييابيم كه زمينههاي اين همزباني و همدلي چقدر بيشتر از چيزي است كه فكر ميكرديم. منتها بايد كساني چون پژوهشگر پرتلاش سيد مهدي سيدي فرخد باشند تا اين جزييات را به ما نشان دهند. در اين صورت باز ميل به آشتي دوباره با همزبانهاي خود در كشورهاي شرقي مثل افغانستان و تاجيكستان بيشتر ميشود و همدليها شكل ميگيرد.